جدول جو
جدول جو

معنی شمبلیله - جستجوی لغت در جدول جو

شمبلیله
شنبلیله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملیله
تصویر ملیله
(دخترانه)
رشته باریک فلزی طلا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شنبلیله
تصویر شنبلیله
گیاهی علفی و یک ساله، با شاخه های نازک و گل های زرد که به عنوان سبزی خوراکی و معمولاً به صورت پخته مصرف می شود، شملید، شنبلید، شلمیز، حلبة
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمیله
تصویر شمیله
طبع، سرشت
فرهنگ فارسی عمید
رشته های باریک زر و سیم که با آن ها روی لباس نقش و نگار و زردوزی می کنند، نقش و نگاری که با رشته های زر و سیم در روی پارچه دوخته باشند
فرهنگ فارسی عمید
ثمر میوۀ درختی شبیه هلیله با پوست خاکستری یا زرد رنگ که بومی هند است و مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمبلیچه
تصویر دمبلیچه
دنبالچه، یک یا چند استخوان انتهای ستون فقرات، دمغازه، دنب غزه، دنبلیچه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لَ)
گرمی تب پوشیده در استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حرارت نهفته در استخوان و گویند: به مله و ملیله، یعنی تب نهفته ای دارد. (از اقرب الموارد). در طب، حالتی میان تب و تندرستی یعنی حرارتی کم با کسالت و اعیاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اذ اسحاق (الصندل) و مزج بدهن نبق و مرخ به اللحم اخرج الملیله من العظام. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً). وان شرب حبه (حب نارکبو) ... ذهب بالملیله. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شملول. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شملول شود، متفرق. پریشان: ذهبوا شمالیل. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، جامۀ شکافته و کفته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
کلافه ای از نخ (لغه عراقیه). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محمد بن حسن بن سهل، برادر ذوالریاستین فضل بن سهل. این مرد از طرفداران علوی صاحب زنج بود و بعد تسلیم خلیفه شد و در خفا برای علویان دعوت کرد و به سال 286 هجری قمری کشته شد. (مروج الذهب ج 2 ص 333).... در عهد معتضد از وی سعایت کردند که از برای مرد گمنامی دعوت می کند و گروهی از لشکریان را فاسد کرده است و معتضد او را با عبدالله بن المهتدی بگرفت و هرچه از شمیله پرسیدند به چیزی اقرار نکرد. پس او را به خشبۀ خیمه بستند و آتش برافروختند و شمیله را بر آن آتش کباب کردند... و اقرار نکرد تا سرش ببریدند. (از مجمل التواریخ و القصص ص 367)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ناقه شملیل، ماده شتر سبک و شتابرو. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمل شملیل، شترشتابرو. (از اقرب الموارد). رجوع به شملّه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تُ)
دامن برزدن و سرعت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتاب کردن. (از اقرب الموارد) ، برچیدن از خرما آنچه بر درخت باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
شنبلید، شمبلیله. گیاهی مأکول که تخم آنرا به تازی حلبه گویند و در خورشها و اشکنه ها تازه و خشک آنرا داخل می کنند. (ناظم الاطباء). شمبلیت. (از غیاث) (از آنندراج). رجوع به شمبلیله و شمبلیت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ لی یَ)
منسوب به شمال. (ناظم الاطباء).
- بلاد شمالیه، شهرهایی که در جانب شمال کرۀ ارض واقع شده اند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ لی لَ)
باد سرد و نمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باد سرد و باران. (دهار). واحد و جمع در آن یکسان است. (منتهی الارب). بلیل. و رجوع به بلیل شود.
لغت نامه دهخدا
(شِ لی یَ)
نام قریه ای است در أشروسنه به ماوراءالنهر که شبلی زاهد معروف به دان منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ لَ)
چیزی: ما فیه هزبلیله (منتهی الارب) ، ای شی ٔ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ دَ / دِ)
شنبلید. عطر گلها یا گیاههای معطرو خوشبو. (ناظم الاطباء) : شنبلیده و کسن وسبدز در همه رساتیق نه درهم. (تاریخ قم ص 112). شنبلیده و کسن و سبدز در همه رستاقها بهر جریبی 9 درهم و دانگی. (تاریخ قم ص 119). رجوع به شنبلید شود
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ لَ)
آمیختگی. بهم خوردگی. خمجریره. (از منتهی الارب) : بینهم خمجلیله
لغت نامه دهخدا
(شِ لیْ یَ)
نسبت تأنیث به شبل. شیربچه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ لی یَ)
ماده شتر بسته شده سر گور صاحبش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ لی لَ / لِ)
شملیز. شملید. شنبلید. شنبلیت. بمعنی شنبلید است و آن رستنیی باشد که به عربی حلبه و به هندی میتهی و به یونانی فریقه خوانند. (برهان). شملیز. به تازی حلبه. (از جهانگیری). سبزیی است خوشبو، تند، خوراکی، از سبزی ها که در طعام پزند. رجوع به شنبلیت و شنبلید شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لی لَ / لِ)
رشته های تاب داده و پیچیده از زر و سیم. (ناظم الاطباء). تار نقره ای یا تلائی که میانش مثل لوله خالی باشد که با آن روی پارچه ملیله دوزی می کنند. اگر تار نقره ای یا تلائی باریک باشد که در سوراخ سوزن برود گلابتون است و اگر پهن باشد نقده است و اگر میان خالی ملیله است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بَ لی لَ / لِ)
دوائی است قابض و طبیعت آن سرد و خشک است در دویم و سوم، معرب آن بلیلج باشد. (برهان). ثمر درختی که به هندی بهیرا گویند. (از غیاث). درختی از نواحی حاره بومی هند، و میوۀ آن در طب بکار است (گااوبا). (یادداشت مرحوم دهخدا). درختچه ای از تیره کمبرتاسه نزدیک به تیره فرفیون که جزو ردۀ دولپه ایهای جداگلبرگ است. این گیاه مخصوص نواحی حاره است و بومی هندمی باشد. میوه های آن تقریباً به بزرگی یک بادام معمولی است ولی دارای تقسیمات عرضی پنج تایی می باشد (شبیه میوۀ باقلا). گوشت روی میوه که روی پوست دانه را پوشانده تلخ مزه و قابض است. پوست دانه اش بسیار سخت است و از مغز آن روغن مخصوصی می گیرند. بطور کلی میوه های این گیاه در تداوی مورد استفاده واقع می گردد. (فرهنگ فارسی معین). بلیلج. و رجوع به بلیلج شود: اندر میان رامیان و جالهذا (به هندوستان) پنج روزه راه است و همه را به درختان هلیله و بلیله و آمله و داروهاست که به همه جهان ببرند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمیله
تصویر شمیله
سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
رشته باریک نقره یی یا طلایی که داخل آن مجوف باشد و با آن روی پارچه نقش و نگارایجاد کنند توضیح اگر تار نقره یی و طلایی باریک باشد چنانکه در سوراخ سوزن فرورود} گلابتون {است و اگر پهن باشد} نقده {و اگر میان خالی باشد} ملیله {است (فرنظا)، حالتی است مانند حمی (تب) توضیح ایلاقی گفته حالتی است که مخالط آن حرارت است و بسر حد حمی نرسیده و با آن اعیا و کسل و بیداری و اعراض مختلفه باشد (مجمع الجوامع)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است علفی و یکساله از تیره سبزی آساها به طول 30 تا 50 سانتی متر که در نواحی بحرالروم (مدیترانه) و یونان و ایران و آسیای صغیر و مصر و الجزایر روییده یا کشت میشود. برگهایش متناوب و مرکب از سه برگچه است که 4، 3 قسمت انتهایی برگچه ها دندانه دار است. گلهایش منفرد و رنگ زرد روشن یا بنفش و یا مایل برنگ سفید است. میوه این گیاه نیام خمیده و به طول 3 تا 10 سانتیمتر است و در درونش 5 تا 20 دانه جای دارد. دانه اش زاویه دار به طول 4 تا 6 میلیمتر است رنگ دانه ها از زرد حنایی تا قهوه یی تغییر می کند. بویش قوی و طعمش تلخ و معطر است شلمیز فریقه حلبه خلبه
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره کمبرتاسه نزدیک به تیره فرفیون که جزو رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ است. این گیاه مخصوص نواحی حاره است و بومی هند میباشد. میوه های آن تقریبا ببزرگی یک بادام معمولی است ولی دارای تقسیمات عریضی پنج تایی میباشد (شبیه میوه باقلا) گوشت روی میوه که روی پوست دانه را پوشانده تلخ مزه و قابض است. پوست دانه اش بسیار سخت است و از مغز آن روغن مخصوصی میگیرند. بطور کلی میوه های این گیاه در تداوی مورد استفاده واقع میگردد بلیلج
فرهنگ لغت هوشیار
به گونه رمن پنجه شاخه ها شاخه های کوچکی که بر سر یک شاخه روید، پاره پاره ها جامه های پاره، پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
قنبیل بنگرید به قنبیل گیاهی است از تیره فرفیون که گونه های مختلفش بشکل درختچه می باشد ولی گاهی نمو جالبی کرده و بشکل درخت در می آید و یا ارتفاع 10 متر نیز می رسد این گیاه بومی گرم زمین خصوصا عربستان حبشه هندوسراندیب می باشد، برگهایش کامل و دارای گوشوارک و بیضوی و خشن و بی کرک است. گلهایش دوپایه و پوشیده از کرکهای نازک و دارای نهنج محدب است. گل نرش دارای تعداد زیادی پرچم و گل ماده شامل 3 برچه است. میوه اش به بزرگی نخود و پوشید از غبار قرمز رنگ (تارهای غده یی کوچک میکروسکوپی) است. قسمت مورد استفاده این درخت بشره کپسولهای میوه آن است که شامل تارهای غده یی کرک مانند است و بدین جهت برای به دست آوردن آن میوه رسیده گیاه را به صورت قطعاتی در آورده خشک می کنند و سپس آنها را در سبدی قرار داده برروی یکدیگر مالش می دهند. بر اثر این عمل غباری از اصطکاک میوه ها بر یکدیگر حاصل می گردد که از سوراخهای سبد بر روی پارچه ای که در زیر آن قرار دارد جمع آوری می شود. این گرد حاصل برنگ قرمز یا آجری یا قرمز تیره است. این گرد خاصیت اشتغال شدید دارد و اگر در آب ریخته شود بر سطح آن قرار می گیرد و بر اثر حرارت بوی معطر از آن استشمام می شود. گرد حاصل شامل مقادیر زیادی صمغ (80 درصد) و ماده ای به نام روتلرین یا کامالین یا مالوکسین است. این گرد بهترین داروی نافع کرم کدو و مخصوصا بوتریوسفال است. مقدار زیاد آن دارای اثر مسهل شدید است ولی با تهوع و قی همراه می باشد، پس از مصرف این گرد به منظور رفع کرم کدو خوردن مسهل ضروری نیست. مصرف این گرد بمقدار 6 تا 2 گرم برای اشخاص بالغ و نیم تا 2 گرم برای اطفال 5 تا 10 ساله است قنبلیله ورس کمله کامالا ملوتوس کنبیلا کنبیله قنبیله. توضیح در طب قدیم چون منحصرا گرد این گیاه که زرد رنگ است و گرد و خاک را دارد در تداوی مصرف می شده عامه مردم خیال می کرده اند که نوعی خاک است، گرد (پودر) گیاه قنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمبلیچه
تصویر دمبلیچه
بیخ دم، استخوان میان دم جانوران دنبالچه
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ لِ))
رشته های باریک زر و سیم که با آن ها روی یخه یا آستین یا دامن لباس نقش و نگار و زردوزی می کنند
فرهنگ فارسی معین
((شَ بَ لَ یا لِ))
گیاهی است علفی و یکساله از تیره سبزی آساها. برگ هایش متناوب و مرکب از سه برگچه است. گل هایش منفرد و به رنگ زرد روشن یا بنفش و یا مایل به رنگ سفید است. میوه این گیاه به نام خمیده و به طول 3 تا 10 سانتیمتر است. بویش قوی و طعمش تلخ است
فرهنگ فارسی معین