دُم جُنبانَک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد دُم بِشکَنَک، دُمتَک، دُم سَنجه، دُم سیجه، سَریچه، سیسالَنگ، شیشالَنگ، کَراک، آبدارَک، گازُرَک
دم به زمین ساییدن: دم لیسه کردن، دم به زمین سودن پیاپی سگ آنگاه که مهربانی از صاحب یا آشنایی می بیند. (یادداشت مؤلف) ، چاپلوسی. تملق. چاپلوسی نمودن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دم لابه شود