جدول جو
جدول جو

معنی شماردن - جستجوی لغت در جدول جو

شماردن
شمردن، شماره کردن، حساب کردن، به شمار آوردن
تصویری از شماردن
تصویر شماردن
فرهنگ فارسی عمید
شماردن
(مَ شِ / شُ مَ / مُ دَ)
شمردن. شماره کردن. شمریدن. شماریدن. تعداد کردن. احصاء. تعداد. حصر. (یادداشت مؤلف) :
زین پیش همی روز شمردی گه آن بود
گاه است که اکنون قدح باده شماری.
فرخی.
که گر زین سو بدان در بنگرد مرد
بدان سو در زمین بشمارد ارزن.
منوچهری.
تزویرگر نیم من تزویرگرتو باشی
زیرا که چون منی را تزویرگر شماری.
منوچهری.
رجوع به شمردن شود.
- برشماردن، شمردن. برشمردن. به شماره درآوردن:
اگر برشمارد کسی رنج تو
به گیتی فزون آیداز گنج تو.
فردوسی.
- دم شماردن، نفس شمردن. کنایه از عمر گذراندن:
به آسان گذاری دمی می شمار
که آسان زید مرد آسان گذار.
نظامی.
، در عداد آوردن. پذیرفتن. فرض کردن. پنداشتن:
به جز خمارش مشمار ای بصیر بصر
اگرچه او به سر اندر چو تو بصر دارد.
ناصرخسرو.
آنرا که چنین زنیش بفریبد
شاید که خرد به مرد نشمارد.
ناصرخسرو.
کسی کو زیان کسان سود خویش
شمارد، منه سوی وی پای پیش.
ناصرخسرو.
دوست مشمار آنکه در نعمت زند
لاف یاری و برادرخواندگی.
سعدی.
شمارند اهل دل این نکته را راست
که کج با کج گراید راست با راست.
جامی.
- به دست چپ شماردن، شمار به دست چپ کردن. کنایه از شمار صدها و هزاران تن. (ازآنندراج) :
دل یاد کند فضایل او
چندانکه به دست چپ شمارد.
خاقانی.
، پنداشتن. فرض کردن. گرفتن. حساب کردن. (یادداشت مؤلف) :
گهر گر شماری تو بیش از هنر
ز بهر هنر شد گرامی گهر.
ابوشکور بلخی.
ور بشمارید چون ستاره چه باک است
پیش شما ما چو شمس گاه زوالیم.
ناصرخسرو.
چو بینند کاری به دستت درست
حریصت شمارند و دنیاپرست.
سعدی (بوستان).
- به کس نشماردن، به کس نشمردن. اعتنا نکردن. ناچیز وحقیر شمردن کسی را:
ز تخمی که هستی فرودآرمت
ازین پس به کس نیز نشمارمت.
فردوسی.
- غنیمت شماردن، وقت مناسب را از دست ندادن:
وگر کامرانی درآید ز پای
غنیمت شمارند فضل خدای.
سعدی (بوستان).
- فرصت شماردن، فرصت شمردن. وقت مناسب را غنیمت دانستن و از دست ندادن:
ز خود بهتری جوی و فرصت شمار
که با چون خودی گم کنی روزگار.
سعدی (بوستان).
، دادن. بخشیدن. (یادداشت مؤلف) :
بادام تر و سیکی و بهمان و باستار
ای خواجه کن همین و همی بر رهی شمار.
رودکی.
، گفتن. شرح دادن. بیان کردن. (یادداشت مؤلف) :
سخنهای بیهوده کم می شمار
ترا با سخنهای شاهان چه کار.
فردوسی.
، شناختن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شماردن
حساب کردن، تعداد
تصویری از شماردن
تصویر شماردن
فرهنگ لغت هوشیار
شماردن
((شُ دَ))
حساب کردن، به حساب آوردن، شمردن
تصویری از شماردن
تصویر شماردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمردن
تصویر شمردن
شماره کردن، حساب کردن، به شمار آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گماردن
تصویر گماردن
کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماریدن، برگماردن، گماشتن، برگماشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماردن
تصویر آماردن
به حساب آوردن، آمار کردن، شمردن، آماریدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ جُتَ)
رجوع به آماریدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ ظَ)
شماردن. حساب کردن. رجوع به شمردن و شماردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پهلوی گومارتن. (از گمار + دن =تن، پسوند مصدری) پازند گوماردن، افغانی گومارال (واگذاردن، تسلیم کردن) ، ارمنی گومارل. (جمع کردن) فرستادن، تسلیم کردن. رجوع به فرستادن شود. اجازه و رخصت دادن. سفارش کردن. نصب کردن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
ای جهانداری کاین چرخ ز توحاجت خواست
که تو بر لشکر بدخواهانش بگمار مرا.
منطقی.
جود هلاک خزانه باشد و هر روز
تازه هلاکی تو بر خزانه گماری.
فرخی.
هر جاکه مهوسی چو فرهاد
شیرین صفتی بر او گمارد.
سعدی (ترجیعات).
- جان و دل گماردن به چیزی، علاقه بدان بستن. شیفتۀ آن شدن:
هرکه چیزی دوست دارد جان و دل به روی گمارد
هرکه محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد.
سعدی (طیبات).
- دیده به چیزی گماردن، دیده دوختن. بدان توجه کردن:
اگر دیده به گردون بر گمارد
ز بیمش پاره پاره گردد آور.
ابوشعیب
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
تعداد کردن و شمردن. حساب کردن. شمار کردن. اندازه کردن. (ناظم الاطباء). حساب کردن. (آنندراج). شمردن: پس چون لیث علی را به بغداد بردند و سبکری خویشتن را از جملۀ بندگان مقتدر شمارید. (تاریخ سیستان) ، شمرده شدن. حساب شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به شمردن و شماردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
تعداد نمودن و حساب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی را بکاری و شغلی منصوب کردن، نشان دادن چیزی: غنچه بهار دهان از زفان (زفان از دهان) بگمارید. یعنی زبان از دهان بیرون آورد کنایه از اینکه بشکفت، تبسم کردن: گفت مختصر ملکی بود... این میگفت و می گمارید، شکفتن: اول نوبهار و هنگام گماریدن ازهار از غزنین روان شد، خودنمایی کردن، یا گماریدن یاسه. بر آوردن آرزوی کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماردن
تصویر آماردن
آماریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گماردن
تصویر گماردن
((گُ دَ))
منصوب کردن، بر سر کاری گذاشتن، فرستادن، گماشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
((ش مُ دَ))
حساب کردن، به حساب آوردن، شماردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
احتساب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گماردن
تصویر گماردن
تعیین کردن، منصوب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
به شمارآوردن، شمردن، محسوب کردن، اهمیت دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
Enumerate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
énumérer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
למנות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
셈하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
menghitung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
गिनना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
opsommen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
wymieniać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
enumerar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
enumerare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
enumerar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
列举
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
перераховувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
aufzählen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
перечислять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
数える
دیکشنری فارسی به ژاپنی