کلیم کوچک. کلیم خردسال. کلیم طفل: کلیمکی که به دریا فکند مادر او ز بیم فرعون آن بدسرشت دل چون قار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 278). و رجوع به کلیم و کلیم اﷲ و موسی شود
کلیم کوچک. کلیم خردسال. کلیم طفل: کلیمکی که به دریا فکند مادر او ز بیم فرعون آن بدسرشت دل چون قار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 278). و رجوع به کلیم و کلیم اﷲ و موسی شود
تخلیۀ اسلحۀ آتشی و رها کردن تیر آن. (ناظم الاطباء). گشاد. افکندن تیر از سلاحی آتشی چون تفنگ و توپ. - شلیک کردن، گشاد دادن یعنی انداختن تفنگ و توپ و امثال آن. (یادداشت مؤلف). ، گاه بمعنی حرکت و سر و صدای ناگهانی و شدید خاصه در مورد خنده (شلیک خنده) نیز استعمال میشود. (فرهنگ لغات عامیانه). - شلیک خنده، خندیدن به صدای بلند و ممتد فردی یا جمعی: شلیک خندۀ آنها به گوش می رسید
تخلیۀ اسلحۀ آتشی و رها کردن تیر آن. (ناظم الاطباء). گشاد. افکندن تیر از سلاحی آتشی چون تفنگ و توپ. - شلیک کردن، گشاد دادن یعنی انداختن تفنگ و توپ و امثال آن. (یادداشت مؤلف). ، گاه بمعنی حرکت و سر و صدای ناگهانی و شدید خاصه در مورد خنده (شلیک خنده) نیز استعمال میشود. (فرهنگ لغات عامیانه). - شلیک خنده، خندیدن به صدای بلند و ممتد فردی یا جمعی: شلیک خندۀ آنها به گوش می رسید
نام دارویی که شلیم نیز گویند. (ناظم الاطباء). داروی است که چون با گوگرد بر بهق طلا کنند نافع باشد و آنرا شلیم نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان). ریوان. زوان. شالم. شولم. شلیم. سعیع. (یادداشت مؤلف). گیاهی است از تیره گندمیان که دارای خوشه های کوچکی میباشد. نباتی است یکساله و دانه های آن مدت مدیدی قادرند که قوه نمای خود را حفظ نمایند. شلمک یکی از گیاهان خوب مراتع است و در هر سال سه مرتبه میشود آنرا درو کرد، زوان. دنقه. شیلم. چچم. چچن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شیلم و مترادفات دیگر کلمه شود
نام دارویی که شلیم نیز گویند. (ناظم الاطباء). داروی است که چون با گوگرد بر بهق طلا کنند نافع باشد و آنرا شلیم نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان). ریوان. زوان. شالم. شولم. شلیم. سعیع. (یادداشت مؤلف). گیاهی است از تیره گندمیان که دارای خوشه های کوچکی میباشد. نباتی است یکساله و دانه های آن مدت مدیدی قادرند که قوه نمای خود را حفظ نمایند. شلمک یکی از گیاهان خوب مراتع است و در هر سال سه مرتبه میشود آنرا درو کرد، زوان. دنقه. شیلم. چچم. چچن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شیلم و مترادفات دیگر کلمه شود
دهی از دهستان بندرج بخش دودانگۀ شهرستان ساری. سکنۀ آن 390 تن. آب آن از چشمه سار. محصول عمده آنجا غلات، لبنیات و در اراضی قرای مجاور برنج کاری دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان بندرج بخش دودانگۀ شهرستان ساری. سکنۀ آن 390 تن. آب آن از چشمه سار. محصول عمده آنجا غلات، لبنیات و در اراضی قرای مجاور برنج کاری دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
رها کردن تیر، تخلیه اسلحه آتشی تخلیه اسلحه آتشی (توپ و تفنگ) رها کردن گلوله، آوای خروج گلوله از سلاح آتشین، آوای خنده شدید: شلیک خنده آن ها به گوش می رسید
رها کردن تیر، تخلیه اسلحه آتشی تخلیه اسلحه آتشی (توپ و تفنگ) رها کردن گلوله، آوای خروج گلوله از سلاح آتشین، آوای خنده شدید: شلیک خنده آن ها به گوش می رسید
گیاهی است از تیره گندمیان که دارای خوشه هایی کوچکی می باشد، نباتی است یک ساله و دانه های آن مدت مدیدی قادرند که قوه نمای خود را حفظ کنند شلمک یکی از گیاهان خوب مراتع و در هر سال سه مرتبه میشود آن را درو کرد زوان دنقه شیلم چچم چچن
گیاهی است از تیره گندمیان که دارای خوشه هایی کوچکی می باشد، نباتی است یک ساله و دانه های آن مدت مدیدی قادرند که قوه نمای خود را حفظ کنند شلمک یکی از گیاهان خوب مراتع و در هر سال سه مرتبه میشود آن را درو کرد زوان دنقه شیلم چچم چچن