جدول جو
جدول جو

معنی شلپه - جستجوی لغت در جدول جو

شلپه
پرنده ی تازه به پرواز در آمده، جوجه ی قرقاول
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلپ
تصویر شلپ
صدای افتادن چیزی در آب
شلپ و شلوپ: صدایی که از دست و پا زدن در آب ایجاد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلپه
تصویر غلپه
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کسک، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلبه، کلاژاره، قلازاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شله
تصویر شله
نوعی پارچۀ نخی نازک سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شله
تصویر شله
قصاص، سزا دادن بر گناه و کار بد از طرف شخص زیان دیده یا حاکم شرع برابر آنچه مرتکب شده است، کشتن قاتل
شله کردن: قصاص کردن، کشتن قاتل به خون خواهی مقتول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شله
تصویر شله
جای خاکروبه و زباله، جایی که در آن آشغال و خاکروبه می ریزند، فرج زن، لته ای که زنان در ایام حیض به کار می برند
فرهنگ فارسی عمید
(شِ غَ / غِ)
چنگالی که بدان یونجه و یا غله را دسته کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ قَ)
کارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شلطاء شود
لغت نامه دهخدا
(شِ طَ)
تیر دراز لطیف باریک. ج، شلط. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ / فِ)
شلفینه. شرم زن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ قَ)
بیضۀ سوسمار که می نهد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ لَ قَ)
کوبه و میخکوب چوبین. (ناظم الاطباء). کوبه که بدان چیزی را شکنند. (آنندراج) (منتهی الارب) ، چابک سوار. (ناظم الاطباء) ، کسی که اسب را تربیت کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ مِ)
در زبان یهودیان ایران بمعنی مزد و پول است. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ / تِ)
جای مردار و ناپاک، یعنی موضعی که در آن سرگین و پلیدی و خاکروبه و جز آن ریزند. مزبله. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَلْ وَ)
نام دلیری بوده از بزرگان ارمنستان که در ف تنه چنگیزی خروج کرده و با ایوانی نام از اهل آن ولایت معاهده کرده که با سپاه بسیار به آذربایجان آمده بعد از تسخیر ایران ملت اسلام را برانداخته کیش حضرت مسیح را رواج دهند و چون وی به مرند رسیدسلطان جلال الدین خوارزمشاه که از هند بازگشته بود باسی هزار کس متوجه گرجستان شد و در کز به ایشان رسید و لشکر ایشان را شکست داد و شلوه و ایوانی را اسیر کرد و آن کافری عظیم الجثه و قوی هیکل بود و گفته بود صاحب ذوالفقار کجاست تا ضرب تیغ آتشبار مرا بیند. چون خبث عقیدۀ او بر سلطان روشن گشت به ضرب شمشیری که در دست داشت شلوه را به دو نیم کرد و ایوانی را نیز بکشت و بر گرجستان مظفر شد. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِلْ وَ)
پاره ای از هر چیز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِلْ وِ)
دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل. سکنۀ آن 242 تن. آب آن از چشمه. محصول عمده آنجا غلات و حبوب. در دو محل به فاصله دوهزارگز بنام شلوۀ بالا و شلوۀ پایین مشهور. سکنۀ شلوۀ بالا 135 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ هَِ)
دهی است از بخش هویزۀ شهرستان دشت میشان. سکنه 600 تن. آب آن از نهر سابله. محصول عمده آنجا غلات. راه آن ماشین رو و صنایع دستی زنان حصیربافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ لی یَ)
پاره ای از گوشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، حصه ای از شب، قطعه ای از کوه. (ناظم الاطباء) ، بقیۀ مال. ج، شلایا. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ پَ)
به تازی عقعق باشد، و او مرغی است چون کلاغ اما کوچکتر، دم دراز دارد، و رنگ او سیاه و سفید است، و او را کلاژه و کجله نیز گویند، و حالا به عکه شهرت دارد. (فرهنگ اوبهی). غلبه. (فرهنگ اسدی) (برهان قاطع). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ورق 191 الف و رجوع به غلبه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شله
تصویر شله
آشی که آنرا شله زرد گویند قصاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلقه
تصویر شلقه
مرد باز زنی که مردان را بازی دهد و به بازی گیرد، کوبه چکش
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از دو قسمت بعض حبوب چون نخود و لوبیا و غیره بطور عموم، و نخود سیاه بالخصوص، یک نیمه از یکدانه نخود و مثال آن را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
چیره شدن کسی بر کسی پیروز گشتن، چیرگی پیروزی، استیلا تسلط، کثرت فراوانی بسیاری، کثرت استعمال شیوع، گروه بسیار جمعیت ازدحام، بانگ فریاد. یا غلبه دم، جمع شدن خون در وریدها و شریان های یک عضو هجوم خون در یک عضو احتقان. یا غلبه روییدن، پر پشت روییدن، یا غلبه خون (دم) فشار خون اشتداد دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلبه
تصویر شلبه
ماهی سیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلپ
تصویر شلپ
صدای افتادن چیزی در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شله
تصویر شله
((شَ لَ یا لِ))
قصاص
فرهنگ فارسی معین
خپل، قدکوتاه
فرهنگ گویش مازندرانی
نگهبانی مزارع در شب
فرهنگ گویش مازندرانی
ترکه، شاخه ی نازک و بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
شاخه ای از درخت، یک خوشه از شالی یا گندم، شانس
فرهنگ گویش مازندرانی
شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی
پینه ی کف دست و پا، تاول
فرهنگ گویش مازندرانی
تخم شنبلیله، شنبلیله
فرهنگ گویش مازندرانی
شنبلیله
فرهنگ گویش مازندرانی