جدول جو
جدول جو

معنی شلوپیچ - جستجوی لغت در جدول جو

شلوپیچ
(شُ)
نام خاری سه پهلو. (ناظم الاطباء). گیاهی است که به ترکی دموردکنی گویند. (از شعوری ج 2 ورق 150)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلپوی
تصویر شلپوی
صدای پا، برای مثال توانگر به نزدیک زن خفته بود / که ناگاه شلپوی مردم شنود (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلوغی
تصویر شلوغی
جار و جنجال، هیاهو، ازدحام
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ اَ)
آنچه در گلو پیچد. پیچنده و گیرکننده در گلو. خفه کننده:
چه می پیچی در این دام گلوپیچ
که جوزی پوده بینی در میان هیچ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام یکی از دهستانهای بخش سوادکوه شهرستان قائم شهر است. این دهستان از 31 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 11هزار تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آواز پا هنگام راه رفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). آواز پای مردم که نرم و آهسته روند در شب و غیره. (فرهنگ اوبهی). بانگ پای مردم که نرم روند. (صحاح الفرس) (از لغت فرس اسدی). آواز پای باشد که هنگام رفتن برآید و آنرا چمچمه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) :
توانگر به نزدیک زن خفته بود
که در خواب شلپوی مردم شنود.
ابوشکور بلخی (از فرهنگ اوبهی).
، آواز گلوی خفته که آنرا پخست نیز گویند. (صحاح الفرس). در تداول عوام، بانگ گلوی خفته بود. (از لغت فرس اسدی) ، صدای آهسته. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جار و جنجال. هیاهو. آشوب. هرج و مرج. بی نظمی. شورش و بلوا. (یادداشت مؤلف) ، ازدحام. (فرهنگ فارسی معین) (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ده مخروبه از دهستان میانرود سفلی، بخش نور شهرستان آمل. فعلاً زارعان قرای مجاور در آن زراعت می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
حریری نهایت باریک و غیر حاجب ماوراء که در آن گل سرخ خشک کردندی و برای دعوت به عروس با نبات به خانه مدعو فرستادندی. کیسه های خرد از حریر سخت نازک و باریک که در آن گل سوری خشک کردندی و زنان در میان جامه های نهاده تا بوی خوش گیرد. کیسه ای از حریر دیداری که در آن برگ گل سرخ یا گل یاس و امثال آن ریخته در میان البسه که درصندوق است نهند تا بوی خوش گیرد. و گاه آنرا با کمی نبات برای دعوت به عروس فرستند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ دَ / دِ)
کاغذی که در او شکّر و امثال آن پیچند. (آنندراج). کاغذی که حلواها را بدان می پیچند. (ناظم الاطباء) :
کاغذ خام بود شکّرپیچ
کاغذ پخته بود معنی سنج.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهری است به مغرب و از آن شهر است ابوعلی شلوبینی نحوی. (منتهی الارب). ابوعلی عمر... شلوبین یا شلوبینی از علمای بزرگ نحو و ادب بوده و تألیفات بسیاری داشته است و کلمه شلوبین از ریشه سالبرنا گرفته شده است که بندری در ایالت غرناطه می باشد. (ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ذیل ص 1233)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شلپوی
تصویر شلپوی
آواز پا که نرم رود، صدای آهسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلوغی
تصویر شلوغی
جار و جنجال
فرهنگ لغت هوشیار
حریری بسیار باریک و حاکل ماورا که در آن گل سرخ را خشک میکردند و برای دعوت بعروسی با نبات بخانه مدعو میفرستادند، کیسه ای کوچک از حریر بسیار نازک که در آن گل سوری را خشک میکردند و زنان در میان جامه مینهادند تا بوی خوش گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلپوی
تصویر شلپوی
((شَ پُ))
صدای پا، صدای پای کسی که آهسته راه می رود
فرهنگ فارسی معین
ازدحام، جاروجنجال
متضاد: سکوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پارچه ی به هم تابیده که، دور در دیگر می گذارند که از خروج
فرهنگ گویش مازندرانی
گردنه ای واقع در راستوپی واقع در شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
امتداد خط الرأس کوه
فرهنگ گویش مازندرانی