قصاص، سزا دادن بر گناه و کار بد از طرف شخص زیان دیده یا حاکم شرع برابر آنچه مرتکب شده است، کشتن قاتل شله کردن: قصاص کردن، کشتن قاتل به خون خواهی مقتول
قِصاص، سزا دادن بر گناه و کار بد از طرف شخص زیان دیده یا حاکم شرع برابر آنچه مرتکب شده است، کشتن قاتل شله کردن: قصاص کردن، کشتن قاتل به خون خواهی مقتول
آش. (ناظم الاطباء). نوعی از طعام که برنج را در آبگوشت به طور هریسه می پزند و ناواقفان این دیار آن را شوله گویند و فقیر مؤلف بعضی ثقات را دیده که به ضم و تشدیدلام گویند و آن برای معنی مذکور پرمکروه و محض خطاست، زیرا بدان ضبط معانی دیگری دارد. (از غیاث). نوعی از طعام است که آنرا شله پلاو گویند. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). آشی که آنرا شله زرد گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، طعام. (ناظم الاطباء)
آش. (ناظم الاطباء). نوعی از طعام که برنج را در آبگوشت به طور هریسه می پزند و ناواقفان این دیار آن را شوله گویند و فقیر مؤلف بعضی ثقات را دیده که به ضم و تشدیدلام گویند و آن برای معنی مذکور پرمکروه و محض خطاست، زیرا بدان ضبط معانی دیگری دارد. (از غیاث). نوعی از طعام است که آنرا شله پلاو گویند. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). آشی که آنرا شله زرد گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، طعام. (ناظم الاطباء)
پارچۀ نخی ساده به رنگ سرخ: مثل شله، مثل شلۀ سرخ،سرخ شده. و این تشبیه مبتذل را بیشتر در مخملک و سرخک و آبلۀ مرغان بر ظاهر بشره کنند. (یادداشت مؤلف). نوعی پارچۀ نخی نازک سرخ. (فرهنگ فارسی معین)
پارچۀ نخی ساده به رنگ سرخ: مثل شله، مثل شلۀ سرخ،سرخ شده. و این تشبیه مبتذل را بیشتر در مخملک و سرخک و آبلۀ مرغان بر ظاهر بشره کنند. (یادداشت مؤلف). نوعی پارچۀ نخی نازک سرخ. (فرهنگ فارسی معین)
بت. (ناظم الاطباء) (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). وثن. صنم. (ناظم الاطباء)، زنبیل. (یادداشت مؤلف) : تمامیت آن خلق خوردند و سیر شدند و فراهم آوردند هرچه در زمین مانده بود هفت شله پر کردند. (ترجمه دیاتسارون ص 124)، تنگنا. جای تنگ. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا). راه تنگ. (ناظم الاطباء) (از برهان)، کوچه. (ناظم الاطباء)، لخت جامه یعنی یک توپ پارچه. (ناظم الاطباء) (از برهان). رخت بسیار. جامه های بسیاری شسته و برهم نهاده که هنوز آب در آن باشد و به خشک کردن نبرده اند: دیروز یک شله رخت شستم. (یادداشت مؤلف). تخت جامه. (فرهنگ اوبهی) : دینار کیسه کیسه دهد اهل فضل را دیباج شله شله بر از طاقت و یسار. عسجدی. - شله شدن نوغان، نوعی فاسد و تباه گشتن پیله. (یادداشت مؤلف). چون کرم ابریشم آفت بیند و پیله نیک نتند پیله را شله پیله یا شله کج گویند. و این پیله را در کارگاه ابریشم کشی بکار نبرند و جداگانه با دوک ریسند، {{صفت}} بت پرست. (ناظم الاطباء) (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). وثنی. شمن: زهی کسایی (و) احسنت شعر چونین گوی به شلّگان بر فریه کن و فراوان کن. کسایی
بت. (ناظم الاطباء) (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). وثن. صنم. (ناظم الاطباء)، زنبیل. (یادداشت مؤلف) : تمامیت آن خلق خوردند و سیر شدند و فراهم آوردند هرچه در زمین مانده بود هفت شله پر کردند. (ترجمه دیاتسارون ص 124)، تنگنا. جای تنگ. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا). راه تنگ. (ناظم الاطباء) (از برهان)، کوچه. (ناظم الاطباء)، لخت جامه یعنی یک توپ پارچه. (ناظم الاطباء) (از برهان). رخت بسیار. جامه های بسیاری شسته و برهم نهاده که هنوز آب در آن باشد و به خشک کردن نبرده اند: دیروز یک شله رخت شستم. (یادداشت مؤلف). تخت جامه. (فرهنگ اوبهی) : دینار کیسه کیسه دهد اهل فضل را دیباج شله شله بر از طاقت و یسار. عسجدی. - شله شدن نوغان، نوعی فاسد و تباه گشتن پیله. (یادداشت مؤلف). چون کرم ابریشم آفت بیند و پیله نیک نتند پیله را شله پیله یا شله کج گویند. و این پیله را در کارگاه ابریشم کشی بکار نبرند و جداگانه با دوک ریسند، {{صِفَت}} بت پرست. (ناظم الاطباء) (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). وثنی. شمن: زهی کسایی (و) احسنت شعر چونین گوی به شلّگان بر فریه کن و فراوان کن. کسایی
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چاه. محصول عمده آنجا غلات، حبوب و لبنیات می باشد. راه ماشین رو دارد. زمستان گله داران گرمسیر حدود سرقلعه میروند. در آمار این ده را حسن آباد نوشته اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چاه. محصول عمده آنجا غلات، حبوب و لبنیات می باشد. راه ماشین رو دارد. زمستان گله داران گرمسیر حدود سرقلعه میروند. در آمار این ده را حسن آباد نوشته اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
کشتن قاتل را گویند در عوض مقتول و به عربی قصاص خوانند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). - شله کردن، قصاص کردن. قاتل را به عوض مقتول کشتن: شله کردند مرد را پس از آن رفت سوی جهنم آن نادان. سنایی (از جهانگیری)
کشتن قاتل را گویند در عوض مقتول و به عربی قصاص خوانند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). - شله کردن، قصاص کردن. قاتل را به عوض مقتول کشتن: شله کردند مرد را پس از آن رفت سوی جهنم آن نادان. سنایی (از جهانگیری)
جمع واژۀ شلیل. (تاج العروس) (منتهی الارب). جمع واژۀ شلیل، بمعنی جامه ای که زیر زره در بر کنند، و زره کوتاه در زیر زره بزرگ عام. (آنندراج). رجوع به شلیل شود، دوموی شدن مرد: اشمط الرجل اشماطاً. (منتهی الارب) (آنندراج). درآمیختن سپیدی به سیاهی موی کسی. (از المنجد). اشمئطاط. اشمیطاط. رجوع به دو مصدر مزبور شود
جَمعِ واژۀ شَلیل. (تاج العروس) (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ شَلیل، بمعنی جامه ای که زیر زره در بر کنند، و زره کوتاه در زیر زره بزرگ عام. (آنندراج). رجوع به شلیل شود، دوموی شدن مرد: اشمط الرجل اشماطاً. (منتهی الارب) (آنندراج). درآمیختن سپیدی به سیاهی موی کسی. (از المنجد). اشمئطاط. اشمیطاط. رجوع به دو مصدر مزبور شود
لغز، گناه، لالنگ خوراکی که مردم از خانه مردم با خوان دوست و خویش بردارند و با خود برند، سنگریزه نرم ماسه کار نیک، تا سه، تنگدمی تازی گشته از لاتین دو انگشتی از گیاهان شکوفه سپرغم گیاهی است از تیره صلیبیان که در حدود 4 گونه آن شناخته شده و در نواحی گرم آسیای غربی و شمال افریقا روید سله
لغز، گناه، لالنگ خوراکی که مردم از خانه مردم با خوان دوست و خویش بردارند و با خود برند، سنگریزه نرم ماسه کار نیک، تا سه، تنگدمی تازی گشته از لاتین دو انگشتی از گیاهان شکوفه سپرغم گیاهی است از تیره صلیبیان که در حدود 4 گونه آن شناخته شده و در نواحی گرم آسیای غربی و شمال افریقا روید سله
ابزار، مایه، اندام، زین و برگ، زهار، گاهوک (تابوت) عقاب شاهین، پرنده ایست از دسته شکاریان روزانه دارای قدی متوسط و سری کشیده و منقار و پنجه های نسبه ضعیف
ابزار، مایه، اندام، زین و برگ، زهار، گاهوک (تابوت) عقاب شاهین، پرنده ایست از دسته شکاریان روزانه دارای قدی متوسط و سری کشیده و منقار و پنجه های نسبه ضعیف