جدول جو
جدول جو

معنی شلماب - جستجوی لغت در جدول جو

شلماب
آب شلغم جوشانده، شلم آب، آب شلغم
تصویری از شلماب
تصویر شلماب
فرهنگ فارسی عمید
شلماب
(شَ لَ / لْ)
شلمابه. آب شلغم. شلغماب. (یادداشت مؤلف) :
خر مرکوب لوطیان قدیم
بی جو و جفر و جوبه و شلماب.
سوزنی.
رجوع به شلمابه شود، آبجو. ماءالشعیر، نان سودۀ جوشانیده با کمی آب و شکر و یا عسل. (ناظم الاطباء). ظاهراً نوعی مسکر مانند فقاع که از گندم کنند و از لغت نامه ها فوت شده است. (یادداشت مؤلف) : از جو فقاع کنندو از گندم شلماب و بجشگان بیشتر بنکوهیده اند این هردو را و گفته اند سودا کند. (هدایهالمتعلمین اخوینی). شلماب که از نان کنند اگر شور باشد تشنگی آرد و عادت چنین رفته است که نمک او بسیار کنند تا زود تباه نشود و لختی نفخ آرد و اندر فصل گرما حرارت را نیک بنشاند و محروران را سود دارد و مرطوب را وجعالمفاصل و ضعیفی عصب آرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
سفید و ترشی چوشلماب کهنه
ولی چون فقع کوزه سرد و گرانی.
سراج الدین قمری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شلماب
آب شلغم، شلغم در آب جوشانیده
تصویری از شلماب
تصویر شلماب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ لْ / شَ لَ بَ / بِ)
شلغم پخته در آب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج) ، آب شلغم. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. سکنۀ آن 2000 تن. آب آن از رود خانه شلمان رود. محصول عمده آن برنج، ابریشم و نیشکر و صیفی. راه آن ماشین رو. بنگاه کشاورزی تهیۀ خرید پیله و 15 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 457 تن. آب آن از چشمه. محصول عمده آنجا غلات، توتون و مازوج. صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ غَ)
شلغم پخته در سرکه و آب نهاده و خردل در آن کرده. (یادداشت مؤلف) : دیگر آنکه بیشتر خوردنی ها می پوسانند، پس می خورند چون ترینه (مراد ظاهراً میوه ها است چون هندوانه و خربزه و امثال آن) و چغندراب و شلغماب و غیر آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شلغماب را که در ذخیرۀ خوارزمشاهی ذکر شده نمی دانم چیست، ولی چغندر را در زمان ما دردوغ کشک (دوغ پینو) یا ماست ورق کرده چند روزی می دارند تا ماست یا کشک رنگ چغندر می گیرد و پس می خورندو شاید در بعض ولایات مثلاً در عراق عرب با شلغم نیز همین میکنند. (یادداشت مؤلف). رجوع به شلماب شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شیری که از جوشیدن دفزک شده باشد و آنرا با عسل و یا شکر می خورند. (ناظم الاطباء). شیری را گویند که برای گرفتن سرشیرآن بسیار جوشانیده باشند. (از شعوری ج 1 ورق 434)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان قلعه شاهین بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از سراب قلعه شاهین. محصول عمده آنجا غلات، برنج، پنبه، مختصر توتون و لبنیات است. به این ده قیطک نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
به لهجۀ طبری: باران سخت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شلمابه
تصویر شلمابه
آب شلغم، شلغم در آب جوشانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاب
تصویر شلاب
باران سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلمابه
تصویر شلمابه
((شَ لَ بَ یا بِ))
آب شلغم، شلغم در آب جوشانیده
فرهنگ فارسی معین
رگبارتند، باران تند و بی امان ناحیه ی خزری
فرهنگ گویش مازندرانی