- شلط
- کارد
معنی شلط - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کارد
غلت، نادرست
سامه، بایسته
رومی تازی شده سیسنبر از گیاهان افتاده دندان کرم خورده دندان
غضب کردن
آمیختن، آمیزش متملق و آمیزنده بمردم
درشت، زبان دراز
لازم گردانیدن، پیمان کردن، گرو بستن
پارسی تازی گشته شتل زبانزد منگیا
بیشروی، بیداد ستمگری، فزونخواهی تجاوز کردن از حد و مرتبه خود دور شدن از حد و مرتبه خویش دور شدن از حق واندازه، جور کردن ستم کردن، دوری کردن از حق، ستم ظلم، زیادن
از کار باز ماندن دست و پا شل شدن
آشی که آنرا شله زرد گویند قصاص
گیاهی است از تیره صلیبیان که دارای ریشه ای غده یی محتوی مواد ذخیره ای می باشد نباتی است دو ساله یعنی در سال دوم کشت می شود گل وی دهد. برگهایش سبز روشن و دارای موهای کوتاه است. شلغم از سرما عاجز نیست و گرمای زیادی هم برای نموش لازم ندارد. و چون دارای ویتامین سی فراوان و املاح مفید برای بدن است بهترین ماده غذایی به صورت سوپ یا آش برای اشخاصی که دچار گریپ یا سرما خوردگی شده اند می باشد شالغم لفت بوشاد شملخ شلجم شنجم عنقلی شلیم عنقیلی عنغلی سلجم شلغم قمری. یا شلغم بیابانی. شلغم روغنی. گونه ای شلغم که شباهت زیادی به نداب دارد و دانه های آن محتوی 30 درصد روغن است. مواد اندوخته ریشه این گونه شلغم از شلغم معمولی کمتر است. شلغم بیابانی. یا شلغم فرنگی. بیخ گیاهی شبیه سیب زمینی. بوته وی دارای شاخه های راست و بلند و گاهای دراز است و آن برای ساختن ترشی استعمال می شود. سیب زمینی ترشی
داغ جامه که به شستن نرود، خوشخوی آماده یاری، لنگدستی
زالو زلو. گل تیره سیاه چسبنده
زدن، شکافتن اندامی را، تخم سوسمار مار ماهی
بریدن با شمشیر تخمه (نسل)، تم (نطفه)، چوز (فرج زن)، پا جوش که از درخت جدا شده و جای دگر کاشته شود
برا شدن، جمع شلحاء، تیغ های تیز
صدای افتادن چیزی در آب
لنگی در اندام، کم سویی در چشم، تن، مانده
دیگ افزار، تابل
هلاک شدن، هلاک گردیدن
هر باری که شخص دور کعبه طواف کند
صدای افتادن چیزی در آب
شلپ و شلوپ: صدایی که از دست و پا زدن در آب ایجاد می شود
شلپ و شلوپ: صدایی که از دست و پا زدن در آب ایجاد می شود
نوعی پارچۀ نخی نازک سرخ رنگ
قصاص، سزا دادن بر گناه و کار بد از طرف شخص زیان دیده یا حاکم شرع برابر آنچه مرتکب شده است، کشتن قاتل
شله کردن: قصاص کردن، کشتن قاتل به خون خواهی مقتول
شله کردن: قصاص کردن، کشتن قاتل به خون خواهی مقتول
ماده ای که از مجرای تنفس با سرفه دفع می شود، در طب قدیم هر یک از عناصر چهارگانۀ بدن (سودا، صفرا، بلغم و خون)
الزام و تعلیق چیزی به چیز دیگر، قرار، پیمان
آمیختن و درهم کردن چیزی با چیز دیگر مثلاً خلط مبحث
سهو، خطا، اشتباه، نشناختن وجه صواب در امری، خطا کردن، نادرست مثلاً کاربرد غلط،
به صورت نادرست مثلاً او متن را غلط خواند
غلط کردن: خطا کردن، به خطا رفتن، اشتباه کردن
غلط گفتن: اشتباه بیان کردن
غلط مشهور: در علوم ادبی کلمه ای که از لحاظ دستور زبان غلط باشد اما میان مردم رایج و متداول شده و عامۀ مردم آن را پذیرفته باشند، غلط مصطلح
غلط مصطلح: در علوم ادبی کلمه ای که از لحاظ دستور زبان غلط باشد اما میان مردم رایج و متداول شده و عامۀ مردم آن را پذیرفته باشند
به صورت نادرست مثلاً او متن را غلط خواند
غلط کردن: خطا کردن، به خطا رفتن، اشتباه کردن
غلط گفتن: اشتباه بیان کردن
غلط مشهور: در علوم ادبی کلمه ای که از لحاظ دستور زبان غلط باشد اما میان مردم رایج و متداول شده و عامۀ مردم آن را پذیرفته باشند، غلط مصطلح
غلط مصطلح: در علوم ادبی کلمه ای که از لحاظ دستور زبان غلط باشد اما میان مردم رایج و متداول شده و عامۀ مردم آن را پذیرفته باشند
تجاوز کردن از حد و اندازه، از اندازه گذشتن در هر چیزی، دور شدن از حق، جور و ستم بسیار
جای خاکروبه و زباله، جایی که در آن آشغال و خاکروبه می ریزند، فرج زن، لته ای که زنان در ایام حیض به کار می برند
یک بار گردش و حرکت از محلی تا محل دیگر، هر دوره از اسب دوانی، هر بار که شخص دور کعبه طواف کند