جدول جو
جدول جو

معنی شلخف - جستجوی لغت در جدول جو

شلخف
(شِلْ لَ)
مضطرب خلقت. سرجنبان. (ناظم الاطباء). مضطرب خلقت. لغتی است در سلحف. (منتهی الارب). سلّحف. (اقرب الموارد). رجوع به شلحف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلف
تصویر شلف
زن بدکار، فاحشه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
اصل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رگ و ریشه. (از اقرب الموارد) ، نسل و فرزند مرد و نطفۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، شرم زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، زیبایی مرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
فراخ کردن داغ و نشان آن را، زدن سخت. (منتهی الارب). ضرب شدید. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مسکۀ تنک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ لَ)
زدگی سخت (لام زائد است). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِلْ لَ)
نزار و مضطرب بنیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِلْ لَ)
مضطرب خلقت. رجوع به شلخف شود، احمق فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
لگدی که با پشت پا و یا سر زانو بر نرمگاه و نشستگاه کسی در بازی و یا از روی خشم و غضب زنند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج). اردنگ. اردنگی. زفکنه (در تداول مردم قزوین). تیپا. رجوع به شلخته و مترادفات دیگر کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ خَ)
مرد احمق درشت گنگلاج. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شلحب. رجوع به شلحب شود
لغت نامه دهخدا
(شِنْ نَ)
شنحف. دراز و سطبر و بزرگ. (ازمنتهی الارب). طویل. مرد سطبر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لَ)
نرۀ ستور و مرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آواز شیر وقت دوشیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
زن فاحشه و بدکار. (از برهان) (ناظم الاطباء) (غیاث). زن بدکار و همانا شلفیه از این مأخوذ است. (آنندراج) (انجمن آرا). زن بدکار و فاحشه. روسپی. (فرهنگ جهانگیری) :
ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف
سبلت به دست آن جلب کس فروش شنگ.
سوزنی.
آنکه ز حمدان خوشگوار و لطیفش
کنده و شلف آرزو برند و خرانبار.
سوزنی.
، مصاحب بد و اوباش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاره کردن چیزی به شمشیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بریدن با شمشیر تخمه (نسل)، تم (نطفه)، چوز (فرج زن)، پا جوش که از درخت جدا شده و جای دگر کاشته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخف
تصویر لخف
سر شیر تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلخت
تصویر شلخت
لگدی که با پشت پا به نشیمن کسی زنند تیپا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلحف
تصویر شلحف
کج و کوله گول و فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلخب
تصویر شلخب
گول و فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلف
تصویر شلف
((شَ لْ))
زن بدکاره، فاحشه
فرهنگ فارسی معین
خمیده، درخت خمیده
فرهنگ گویش مازندرانی