جدول جو
جدول جو

معنی شلتاسی - جستجوی لغت در جدول جو

شلتاسی
قطع سرشاخه های درختان و نهال ها جهت تغذیه ی دام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلتاق
تصویر شلتاق
نزاع، مرافعه، همهمه، غوغا، اجحاف، تعدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متاسی
تصویر متاسی
کسی که به دیگری تاسی می کند، پیروی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الماسی
تصویر الماسی
شبیه الماس، تراشیده شده مانند الماس
فرهنگ فارسی عمید
(شَتْ تا)
شتام بودن. بدزبانی. بدزبانی کردن: ابوالمعالی نگارگر مؤمن و معتقد و متدین بوده است وهرگز به شتامی و لعانی معروف نبود. (النقض ص 108)
لغت نامه دهخدا
(شَلْ لا)
منسوب به شلاق، قسمت باریک تر تنه درخت تبریزی و سپیدار که در نجاری و خرپاکوبی متداول است و از لحاظ قطر میان تیر و دستک واقع میشود، (اصطلاح بنایی) پرتاب کردن گچ با دست و جز آن در میان درزی که دست در آن نتوان کرد. (یادداشت مؤلف) ، در تداول عوام، تند. سریع: شلاقی برو و برگرد. (یادداشت مؤلف).
- شلاقی رفتن، به سرعت تمام رفتن. تند و تیز حرکت کردن. بسرعت. چاپاری: شلاقی خود را به رفقا رسانید. (فرهنگ فارسی معین). بسرعت و بعجله کاری را به انجام رسانیدن. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان گلیجان بخش شهرستان تنکابن که در8 هزارگزی جنوب باختری تنکابن واقع است. جلگه و معتدل و مرطوب است و 210 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه تبرم. محصولش برنج، مرکبات و چای. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ سی ی)
کودک که یکی از ابوین وی سپید و دیگری سیاه باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قلنسوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلنسوه شود
لغت نامه دهخدا
(شَمْ ما)
منسوب است به دو جا در بغداد، یکی باب الشماسیه است و دومی درب شماس. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ ما)
ابومنصور احمد بن محمود بن اسحاق مقری شماسی. او قرآن را نزد ابوحفص کتانی خواند و از او روایت کرد و خطیب ابوبکر قرآن را بر وی خواند. شماسی به سال 430 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شلتاق. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به شلتاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب به شهر ملتان. (ناظم الاطباء). هر چیز منسوب به ملتان و در روایت، مطلق هندو را ملتانی گوینداز این جهت که هندوان ساکن ولایت اکثر متوطنان ملتان اند و نظیر این لفظ ترک است که هندوان بر مسلمانان اطلاق کنند چه اوّل قومی که به هندوستان آمده و تاخت وتاراج کرده فوج ترک بوده. ملاطغرا گوید:
زحل به راست ادایی چسان برآرد نام
که واژگون صفت افتاده همچو ملتانی.
بدان که واژونی هندو مثل مشهور است در این صورت مراد از ملتانی هندو خواهد بود مطلقاً. (آنندراج). و رجوع به ملتان شود
لغت نامه دهخدا
(پِ لُ)
شهری است دربرزیل (ریو گراند د سول) دارای شصت هزار تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان حمداوی بخش لنگۀ شهرستان لار، واقع در 135 هزارگزی شمال باختری لنگه، در مدخل جنوبی تنگ خیال. دامنه، گرمسیر، مرطوب و مالاریائی دارای 79 تن سکنۀ سنی، زبان آنها عربی و فارسی محلی، آب آن از قنات و چاه و باران. محصولات غلات و خرما. شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ابوالمعالی پسر محمد ابراهیم بن محمد حسن خراسانی از علماء عصر خود بود. صاحب ریحانه الادب شرح حال او را در کنی و القاب آورده و ذیل کلمات ’کرباسی’ و ’کلباسی’ اشاره بدو کرده و ارجاع به کنی و القاب کرده است. رجوع به کنی و القاب ریحانه الادب ذیل ابوالمعالی و قصص العلماء شود
لغت نامه دهخدا
حسن بن علی بن سعید بن عبداﷲ شاتانی، ملقب به علم الدین، مردی ادیب و شاعر و فاضل بود، بنزد صلاح الدین یوسف بن ایوب آمد و صلاح الدین مقدم او را گرامی داشت، دانشمندان وی را مدایح بسیار گفته اند، در علم مبرز بود، در بغداد فقه شافعی را فراگرفت، از قاضی ابوبکر محمد بن عبدالباقی انصاری و ابومنصور عبدالرحمن بن محمد القزاز و ابوالقاسم اسماعیل بن محمد سمرقندی و دیگران سماع کرد، و گفته اند وی در آخر عمر از آن پس که بر وی حدیث قرائت کردند تغییر یافت، به سال 513 متولد گردید و در ماه شعبان سال 579 درگذشت، از ابن السجزی و ابن الجوالیقی ادب فراگرفت و به دمشق آمد ودر آن شهر مجلس وعظی بسال 531 برای او بر پا ساختند، (معجم البلدان)، و رجوع به زرکلی ج 2 ص 403 شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به شاتان. رجوع به شاتان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
میرزا محمدتقی بن میرزا کاظم بن میرزا عزیزالله بن مولی محمد تقی مجلسی اول اصفهانی (متوفی به سال 1159 هجری قمری) از بزرگان علمای امامیه بود. او راست کتاب بهجهالاولیاء درباره کسانی که حجه بن الحسن (ع) را دیده اند. وی از محمدباقر مجلسی ثانی جد مادری و عم ّ عالی خود روایت دارد. (از ریحانه الادب ج 1 ص 101و الذریعه ج 3 ذیل بهجه الاولیاء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تراشیده شده مانند الماس. (ناظم الاطباء). رجوع به الماس شود.
- الماسی رنگ، درخشنده و براق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان در 11 هزارگزی شمال کوزران و 4 هزارگزی خاور راه فرعی کوزران به ثلاث. دشت و سردسیر است. سکنۀ آن 110 تن سنی هستند که به لهجۀ کردی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، حبوب دیم و لبنیات و شغل مردم زراعت وگله داری است. راه مالرو دارد. در تابستان بدانجا اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نام رشته کوهی عظیم در آسیای مرکزی، و آن به آلتائی مغول و آلتائی روس تقسیم شود، و دارای معادن زر و نقره است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برطاسی منسوب است به برتاس و آن ولایتی است از ترکستان.
رجوع به برتاس شود.
لغت نامه دهخدا
(شِ)
به صورت ترکیب به معنی شناسایی و آگاهی به کار می رود و ترکیبات ذیل در آن هست:
- آب شناسی. آدم شناسی. انجم شناسی. ایران شناسی. جمجمه شناسی. جنگل شناسی. جواهرشناسی. جوهرشناسی. حق شناسی. حیوان شناسی. خاک شناسی. خاورشناسی. خداشناسی. خطشناسی. خودشناسی. روانشناسی. زمین شناسی. سبک شناسی. ستاره شناسی. سخن شناسی. سکه شناسی. سنگ شناسی. شرق شناسی. شعرشناسی. عرب شناسی. قبله شناسی. قیافه شناسی. کتاب شناسی. گوهرشناسی. مردم شناسی. معدن شناسی. میکرب شناسی. نبات شناسی. نمک شناسی. وقت شناسی. هواشناسی.
و رجوع به ترکیبات شناس شود
لغت نامه دهخدا
(پْلا/ پِ)
نام قصبه ای است در ایالت کلکتۀ هندوستان در 84 هزارگزی جنوبی مرشدآباد. عساکر انگلیس در سال 1757 میلادی نواب بنکاله را در این قصبه مغلوب ساختند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
به چالاکی تند و زود به سرعت چارپاری: شلاقی خود را بر قفا رسانید، شلاق خورده تازیانه خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاسی
تصویر متاسی
تسلی گیرنده، بردبار وصابر و شکیبا پیرو آنکه بدیگری تاسی کند پیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاسی
تصویر کلاسی
آموزشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلتاق
تصویر شلتاق
همهمه و غوغا، تعدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتابی
تصویر شتابی
زمستانی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به شتا (شتا) زمستانی: ... آفتاب از منازل شتایی به محل شرف و پادشایی انتقال نمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتانی
تصویر غلتانی
غلتان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاقی
تصویر شلاقی
به سرعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلتاق
تصویر شلتاق
مرافعه، نزاع، غوغا، همهمه، تجاوز، تعدی
فرهنگ فارسی معین
بی تابی کردن، عجله کردن، نزاع، همهمه
فرهنگ گویش مازندرانی