چاک شده و نیمه شدۀ هر چیزی که دو نیمه شود، هر نیمه شقیق است مر دیگری را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). نیمه. (یادداشت مؤلف)، نظیر. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). مثل. (فرهنگ فارسی معین)، برادر: فلان شقیق فلان، فلان برادر فلان است، کأنه شق نسبه من نسبه. ج، اشقّاء. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). برادر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (غیاث). دادر. (نصاب الصبیان). برادر. دادا. برار. اخ. برادر تنی. برادر ابوینی. برادر امی و ابی. ج، شقایق. (یادداشت مؤلف). برادر امی که گویی نسب او از نسب برادرش است، ولی مشهور، برادر ابی و امی است. (از اقرب الموارد)، همشیر. (زمخشری). خواهر. (یادداشت مؤلف)، گوسالۀ قوت گرفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، گویند جمع واژۀ شقیقه است. (از معجم البلدان). رجوع به شقیقه شود، هم ریشه (کلمات، لغات) . (یادداشت مؤلف)، درد نیم سر. (یادداشت مؤلف)، شقایق است. (تحفۀ حکیم مؤمن)، شقایق النعمان است. (یادداشت مؤلف) (مخزن الادویه). رجوع به شقایق و شقایق النعمان شود، (اصطلاح عروض) بحری است از بحور شعر تازی که به متدارک معروف است. (از اقرب الموارد). رجوع به متدارک شود
چاک شده و نیمه شدۀ هر چیزی که دو نیمه شود، هر نیمه شقیق است مر دیگری را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). نیمه. (یادداشت مؤلف)، نظیر. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). مثل. (فرهنگ فارسی معین)، برادر: فلان شقیق فلان، فلان برادر فلان است، کأنه شق نسبه من نسبه. ج، اَشِقّاء. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). برادر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (غیاث). دادر. (نصاب الصبیان). برادر. دادا. برار. اخ. برادر تِنی. برادر ابوینی. برادر امی و ابی. ج، شَقایِق. (یادداشت مؤلف). برادر امی که گویی نسب او از نسب برادرش است، ولی مشهور، برادر ابی و امی است. (از اقرب الموارد)، همشیر. (زمخشری). خواهر. (یادداشت مؤلف)، گوسالۀ قوت گرفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، گویند جَمعِ واژۀ شقیقه است. (از معجم البلدان). رجوع به شقیقه شود، هم ریشه (کلمات، لغات) . (یادداشت مؤلف)، درد نیم سر. (یادداشت مؤلف)، شقایق است. (تحفۀ حکیم مؤمن)، شقایق النعمان است. (یادداشت مؤلف) (مخزن الادویه). رجوع به شقایق و شقایق النعمان شود، (اصطلاح عروض) بحری است از بحور شعر تازی که به متدارک معروف است. (از اقرب الموارد). رجوع به متدارک شود
ابوالحسن علی بن حسن بن شقیق عبدی شقیقی. از یاران ابن المبارک و راوی کتب وی و هم چنین از محدثان بود و از ابن عیینه و ابوبکر بن عیاش و جز آن دو روایت کرد و احمد بن حنبل و ابن معین و جز آنان از او روایت دارند. وی بسال 215 هجری قمری در مرو درگذشت. (از لباب الانساب). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد. ابوالحواری نریغ شقیقی مولی عبدالله بن شقیق. از انس بن مالک روایت دارد و منهال بن بحر قشیری از او روایت کرده است. (از لباب الانساب)
ابوالحسن علی بن حسن بن شقیق عبدی شقیقی. از یاران ابن المبارک و راوی کتب وی و هم چنین از محدثان بود و از ابن عیینه و ابوبکر بن عیاش و جز آن دو روایت کرد و احمد بن حنبل و ابن معین و جز آنان از او روایت دارند. وی بسال 215 هجری قمری در مرو درگذشت. (از لباب الانساب). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد. ابوالحواری نریغ شقیقی مولی عبدالله بن شقیق. از انس بن مالک روایت دارد و منهال بن بحر قشیری از او روایت کرده است. (از لباب الانساب)
مصغر شقیقه. (ناظم الاطباء). رجوع به شقیقه شود، مرغی کوچکتر از شقیقه. (ناظم الاطباء). مصغر شقیقه که به معنی مرغی است. (منتهی الارب). رجوع به شقیقه شود
مصغر شَقیقه. (ناظم الاطباء). رجوع به شَقیقه شود، مرغی کوچکتر از شَقیقه. (ناظم الاطباء). مصغر شقیقه که به معنی مرغی است. (منتهی الارب). رجوع به شقیقه شود
شقیقه. آن جزء از کنار سر که میان گوش و پیشانی است. (ناظم الاطباء). جبین. (بحر الجواهر). جای نرم که میان گوش و پیشانیست. (آنندراج) (غیاث). در تداول عوام فارسی زبانان، صدغ. گیجگاه. (یادداشت مؤلف). همه استخوان صدغ را نیز شقیقه یا استخوان شقیقه نامند. گیجگاه. (فرهنگ فارسی معین) : چون ز کار وزیرش آمد یاد دست از اندیشه بر شقیقه نهاد. نظامی. ، قسمت فوقانی خارجی صدف و استخوان صدغ که صاف و محدب است و عضلۀ گیجگاهی به آن می چسبد، و در عقب آن شیاری است که محل عبور شریان گیجگاهی عمقی خلفی است. گیجگاه. (فرهنگ فارسی معین)
شقیقه. آن جزء از کنار سر که میان گوش و پیشانی است. (ناظم الاطباء). جبین. (بحر الجواهر). جای نرم که میان گوش و پیشانیست. (آنندراج) (غیاث). در تداول عوام فارسی زبانان، صدغ. گیجگاه. (یادداشت مؤلف). همه استخوان صدغ را نیز شقیقه یا استخوان شقیقه نامند. گیجگاه. (فرهنگ فارسی معین) : چون ز کار وزیرش آمد یاد دست از اندیشه بر شقیقه نهاد. نظامی. ، قسمت فوقانی خارجی صدف و استخوان صدغ که صاف و محدب است و عضلۀ گیجگاهی به آن می چسبد، و در عقب آن شیاری است که محل عبور شریان گیجگاهی عمقی خلفی است. گیجگاه. (فرهنگ فارسی معین)
شقیقه. شکاف میان دو کوه که گیاه رویاند یا زمین نیکو رویانندۀ گیاه میان دو پشتۀ ریگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گشادۀمیان دو ریگ. ج، شقایق. (مهذب الاسماء) ، شکاف و رخنه. ج، شقائق. (ناظم الاطباء) ، خواهر. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). خواهر مادری. (ناظم الاطباء). اخت. خواهر. خواهر تنی. خواهرامی و ابی. ج، شقایق. (یادداشت مؤلف) : اما الخمر فهی شقیقه الروح و صدیقه النفس. ابونواس. ، باران فراخ بزرگ قطره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برقی که از افق خیزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دردنیم سر و نیم روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سردردی که یک پارۀ سر را فراگیرد. صداعی باشد که در یکی از دو شق رأس در درزی که کشیده است در طول تا آخر سر واقع میشود و عام و شامل همه نیست. درد نیم سر. (غیاث) (یادداشت مؤلف). درد نیمه سر. (دهار). نزد پزشکان نوعی از سردرد است که بر یکی از دو جانب سر عارض شود. و گاه باشد که شقیقه گویند و از آن معنی عمومیت اراده کنند و آن هنگامی است که دردتمامی سر را فراگیرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : بادا سرت به مطرقۀ هجو سوزنی تا جایگاه درد شقیقه ست مشققه. سوزنی. و رجوع به شقیقه شود، نام گیاهی. (ناظم الاطباء) ، مرغی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
شقیقه. شکاف میان دو کوه که گیاه رویاند یا زمین نیکو رویانندۀ گیاه میان دو پشتۀ ریگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گشادۀمیان دو ریگ. ج، شقایق. (مهذب الاسماء) ، شکاف و رخنه. ج، شَقائق. (ناظم الاطباء) ، خواهر. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). خواهر مادری. (ناظم الاطباء). اخت. خواهر. خواهر تنی. خواهرامی و ابی. ج، شقایق. (یادداشت مؤلف) : اما الخمر فهی شقیقه الروح و صدیقه النفس. ابونواس. ، باران فراخ بزرگ قطره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برقی که از افق خیزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دردنیم سر و نیم روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سردردی که یک پارۀ سر را فراگیرد. صداعی باشد که در یکی از دو شق رأس در درزی که کشیده است در طول تا آخر سر واقع میشود و عام و شامل همه نیست. درد نیم سر. (غیاث) (یادداشت مؤلف). درد نیمه سر. (دهار). نزد پزشکان نوعی از سردرد است که بر یکی از دو جانب سر عارض شود. و گاه باشد که شقیقه گویند و از آن معنی عمومیت اراده کنند و آن هنگامی است که دردتمامی سر را فراگیرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : بادا سرت به مطرقۀ هجو سوزنی تا جایگاه درد شقیقه ست مشققه. سوزنی. و رجوع به شقیقه شود، نام گیاهی. (ناظم الاطباء) ، مرغی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)