جدول جو
جدول جو

معنی شقیظ - جستجوی لغت در جدول جو

شقیظ
(شَ)
سفال و خزف. (ناظم الاطباء). سفالینه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شقیظ
سفالینه
تصویری از شقیظ
تصویر شقیظ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شقیق
تصویر شقیق
(پسرانه)
نام یکی از سرداران علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قیظ
تصویر قیظ
بسیار گرم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شقی
تصویر شقی
مقابل سعید، بدبخت، تیره بخت، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شقیق
تصویر شقیق
برادر، پسری که با دختر یا پسر دیگر از یک پدر و مادر باشد، نسبت به آن پسر یا دختر برادر است، داداش
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
منسوب است به شق که دیهی است در دوفرسخی مرو. (از انساب سمعانی) ، منسوب است به مردی شق نام. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
سبوی سفالین یا هر آوند سفالین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ قی ی)
قاضی ابوعبدالله عمر بن احمر... شقی، از اهل بغداد و معروف به ابن شق العیانی بود. وی از محمد بن ابراهیم بن منذر نیشابوری و علی بن عباس مقانعی و جز آن دو روایت شنید و دارقطنی و برقانی و ابونعیم اصبهانی و دیگران از او روایت دارند. او از شقه بشمار است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شِقْ قی)
منسوب به شق. نیمی: صداع شقی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موضعی است نزدیک مکه در چهارمیلی سوق نخله. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای تابستانی. (مهذب الاسماء). جای باشش در تابستان. (منتهی الارب) (آنندراج). جای اقامت در تابستان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقاظ. (اقرب الموارد). ییلاق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آنکه در آن ثباتی باشد که بر نهوض (برخاستن) قادر نبود. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ناتوان از بیماری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، برخاسته از بیماری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زشت و بدگل:قبیح شقیح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زشت. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آنکه خواب نکند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کسی که مردم و هر چیزی را چشم زند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به شقذان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
سعیدافندی. او راست: 1- التقدم الذاتی فی الطریقه الشتکدیه. چ 1899 میلادی 2- طیب العرف فی فن الصرف چ بیروت 1888 میلادی (از معجم المطبوعات مصر)
اصبرافندی. او راست: تربیه دودالقز (پرورش کرم ابریشم) چ لبنان 1899 میلادی (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ)
شاکر بن مغامس بن محفوظبن صالح شقیر لبنانی شویفاتی. به سال 1850 میلادی در شویفات بدنیا آمد. وی شاعری خوش ذوق و بلندطبع بود و در تألیف دایرهالمعارف بستانی و همچنین با اکثر جراید سوریه همکاری کرد و در سال 1895 میلادی به مصر آمد و مجلۀ ’الکنانه’ را تأسیس و منتشر کرد ولی پس از انتشار ده شماره آنرا تعطیل کرد زیرا هوای مصر با مزاج وی سازگار نیامد. سرانجام در سال 1896 میلادی درگذشت. او راست: 1- آثارالامم. 2- اسالیب العرب فی صناعهالانشاء. 3- اطوارالانسان فی ادوارالزمان. 4- الذهب الابریز فی مدح السلطان عبدالعزیز. 5- فنون الشعر چ 1891 میلادی 6- لسان غض البیان فی انتقاد اللغه العصریه. 7- مجاهل افریقیه. 8- مصباح الافکار فی نظم الاشعار. 9- ملخص السیاحات الکبری. 10- منتخبات الاشعار. 11- المطربات، شامل مشهورترین داستانها و لطیف ترین حکایتها و ظریفترین نوادر. (از معجم المطبوعات مصر). و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ)
نوعی از آفتاب پرست یا از ملخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
یا شقیف ارنون. قلعه ای است در شام. (تاج الملوک ص 161). قلعۀ بسیار استواری است در یک مغاره از کوه نزدیک بایناس از زمین دمشق بین بایناس و ساحل واقع است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شی ٔ شقین، چیز اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اندک. (آنندراج). و رجوع به شقن (ش / ش ق ) شود
لغت نامه دهخدا
(شِ قی یَ)
نوعی از جماع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چوب شکافته شده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جوال بسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، اشظاظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَهَْ هَُ)
در تابستان اقامت کردن در جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چاک شده و نیمه شدۀ هر چیزی که دو نیمه شود، هر نیمه شقیق است مر دیگری را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). نیمه. (یادداشت مؤلف)، نظیر. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). مثل. (فرهنگ فارسی معین)، برادر: فلان شقیق فلان، فلان برادر فلان است، کأنه شق نسبه من نسبه. ج، اشقّاء. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). برادر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (غیاث). دادر. (نصاب الصبیان). برادر. دادا. برار. اخ. برادر تنی. برادر ابوینی. برادر امی و ابی. ج، شقایق. (یادداشت مؤلف). برادر امی که گویی نسب او از نسب برادرش است، ولی مشهور، برادر ابی و امی است. (از اقرب الموارد)، همشیر. (زمخشری). خواهر. (یادداشت مؤلف)، گوسالۀ قوت گرفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، گویند جمع واژۀ شقیقه است. (از معجم البلدان). رجوع به شقیقه شود، هم ریشه (کلمات، لغات) . (یادداشت مؤلف)، درد نیم سر. (یادداشت مؤلف)، شقایق است. (تحفۀ حکیم مؤمن)، شقایق النعمان است. (یادداشت مؤلف) (مخزن الادویه). رجوع به شقایق و شقایق النعمان شود، (اصطلاح عروض) بحری است از بحور شعر تازی که به متدارک معروف است. (از اقرب الموارد). رجوع به متدارک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شقیص
تصویر شقیص
هنباز، هنبازی، دو نیم، اندکی، اسپ نیکو هیدخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقین
تصویر شقین
اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقیق
تصویر شقیق
چاک شده و نیمه شده، نیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقیط
تصویر شقیط
کوزه آوند سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
با شقاوت، قساوت قلب و سخت دل، فقیر و تهیدست، مستمند و بیچاره، خوار و ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیظ
تصویر قیظ
گرمای تابستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقیذ
تصویر شقیذ
چشم کننده کسی که چشم می زند بی خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقیح
تصویر شقیح
نوان بیمار بهبود یافته زشت بد گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقیظ
تصویر مقیظ
خانه تابستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقی
تصویر شقی
((شَ))
بدبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شقیق
تصویر شقیق
((شَ))
آن چه که از میان دو نیمه شده، هر یک از آن دو شقیق دیگری است، برادر ابی و امی، نظیر، مثل
فرهنگ فارسی معین