این کلمه مصحف لفظ یونانی سفاکلوس است و آنرا موت یا فساد عضوی خشک گویند. فساد عضو با نماندن حس، چون حس برجای بود غانغرایا باشد. موت موضعی. (یادداشت مؤلف)
این کلمه مصحف لفظ یونانی سفاکلوس است و آنرا موت یا فساد عضوی خشک گویند. فساد عضو با نماندن حس، چون حس برجای بود غانغرایا باشد. موت موضعی. (یادداشت مؤلف)
گزر صحرایی و هشفیفل. (ناظم الاطباء). اشقاقل. شقیقل. هشقیقل. ششقاقل. گزر بری. ریشه گزر بری. (فرهنگ فارسی معین). زردک صحراییست و بهترین آن سطبر و سنگین و به زردی مایل باشد، اگر زن به خود گیرد بچه بیندازد و آنرا جزر اقلیطی خوانند. (برهان) (آنندراج). حشفیفل. صاحب مالایسع گوید: کلمه شقاقل نبطی باشد. اشقاقل. زردک ریگی. ششقاقل. درختی هندی است و در داروها بکار برند. (یادداشت مؤلف). گزر دشتی. بیخش را بهمن خوانند. (نزهه القلوب) (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی). اشقاقل، آن تخم گزر بری است. (بحر الجواهر). اشقاقل است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیخی است پرگره و باقروحه و اندک شیرینی و به سطبری انگشتی و دراز و ساق گیاه او پرگره و در هر گرهی برگی رسته و ثمرش بقدر نخود سیاه و مملو از رطوبت و گلش بزرگتر از بنفشه و منبتش در زیر اشجار متراکم و مکان نمناک. و مستعمل، بیخ او. قوتش تا چهار سال باقی است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). - مربای شقاقل، شقاقل که در شکر پزند و چون به غلظت رسید بکار برند و از خوشمزه ترین مرباهاست. ، (اصطلاح گیاه شناسی) شش شاخ است که گونه ای از گیاهان خاردار از تیره چتریان است و قرصعنه و قرسعنه و شوکۀ ابراهیم و قرصنه و شغذاب و ارینجیون و ارنجیون و ایرنج و کمافیطوس نیز نامند. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شش شاخ و مترادفات دیگر شود، جنسی از ماهی ریزه. (ناظم الاطباء). جنسی از ماهی ریزه که بجهت قوت باه خورند. (برهان) (آنندراج) : چند شقاقل خوری که سستی و قوت بازنگردد به تو به زور شقاقل. ناصرخسرو
گزر صحرایی و هشفیفل. (ناظم الاطباء). اشقاقل. شقیقل. هشقیقل. ششقاقل. گزر بری. ریشه گزر بری. (فرهنگ فارسی معین). زردک صحراییست و بهترین آن سطبر و سنگین و به زردی مایل باشد، اگر زن به خود گیرد بچه بیندازد و آنرا جزر اقلیطی خوانند. (برهان) (آنندراج). حشفیفل. صاحب مالایسع گوید: کلمه شقاقل نبطی باشد. اشقاقل. زردک ریگی. ششقاقل. درختی هندی است و در داروها بکار برند. (یادداشت مؤلف). گزر دشتی. بیخش را بهمن خوانند. (نزهه القلوب) (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی). اشقاقل، آن تخم گزر بری است. (بحر الجواهر). اشقاقل است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیخی است پرگره و باقروحه و اندک شیرینی و به سطبری انگشتی و دراز و ساق گیاه او پرگره و در هر گرهی برگی رسته و ثمرش بقدر نخود سیاه و مملو از رطوبت و گلش بزرگتر از بنفشه و منبتش در زیر اشجار متراکم و مکان نمناک. و مستعمل، بیخ او. قوتش تا چهار سال باقی است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). - مربای شقاقل، شقاقل که در شکر پزند و چون به غلظت رسید بکار برند و از خوشمزه ترین مرباهاست. ، (اصطلاح گیاه شناسی) شش شاخ است که گونه ای از گیاهان خاردار از تیره چتریان است و قرصعنه و قرسعنه و شوکۀ ابراهیم و قرصنه و شغذاب و ارینجیون و ارنجیون و ایرنج و کمافیطوس نیز نامند. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شش شاخ و مترادفات دیگر شود، جنسی از ماهی ریزه. (ناظم الاطباء). جنسی از ماهی ریزه که بجهت قوت باه خورند. (برهان) (آنندراج) : چند شقاقل خوری که سستی و قوت بازنگردد به تو به زور شقاقل. ناصرخسرو
نام نوائی و لحنی باشد از موسیقی، (برهان)، موضعی است که نوای قالوسی بدان منسوب است و گاهی نوا را قالوس نیز گویند بحذف یا: همی تا برزند آواز بلبلها به بستانها همی تا برزند قالوس خنیاگربه مزمرها، منوچهری، گهی چکاوک و گه راهوی و گهی قالوس، منوچهری، (از فرهنگ رشیدی ص 1060 و ص 1061 به نقل از حاشیۀ برهان چ معین)، هدایت در انجمن آرا قالوس را همان ’چالوس’ مازندران پنداشته، (حاشیۀ برهان چ معین)
نام نوائی و لحنی باشد از موسیقی، (برهان)، موضعی است که نوای قالوسی بدان منسوب است و گاهی نوا را قالوس نیز گویند بحذف یا: همی تا برزند آواز بلبلها به بستانها همی تا برزند قالوس خنیاگربه مزمرها، منوچهری، گهی چکاوک و گه راهوی و گهی قالوس، منوچهری، (از فرهنگ رشیدی ص 1060 و ص 1061 به نقل از حاشیۀ برهان چ معین)، هدایت در انجمن آرا قالوس را همان ’چالوس’ مازندران پنداشته، (حاشیۀ برهان چ معین)
موضعی بوده در ولایت رستمدار مازندران قریب به شهررویان که در این زمان به نور و کجور معروف است و از ابنیۀ منوچهر بوده، و آن محل را جالوس مینامیده اند و بعد از غلبۀ عرب بر بلاد فارس قالوس معرب آن شده چنانکه کاوس را نیز معرب کرده قابوس گفته اند و غالینوس حکیم را جالینوس کرده اند و نوای قالوسی به جالوس منسوب است و آن نوا را نیز قالوس گفته اند، (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به چالوس شود
موضعی بوده در ولایت رستمدار مازندران قریب به شهررویان که در این زمان به نور و کجور معروف است و از ابنیۀ منوچهر بوده، و آن محل را جالوس مینامیده اند و بعد از غلبۀ عرب بر بلاد فارس قالوس معرب آن شده چنانکه کاوس را نیز معرب کرده قابوس گفته اند و غالینوس حکیم را جالینوس کرده اند و نوای قالوسی به جالوس منسوب است و آن نوا را نیز قالوس گفته اند، (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به چالوس شود
یکی از شاعران قدیم یونان است که قبل از جالینوس میزیسته اسحاق بن حنین او را با اومیروس و مارتس در شمار شعرای قدیم یونان ذکر کرده است. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 36 شود
یکی از شاعران قدیم یونان است که قبل از جالینوس میزیسته اسحاق بن حنین او را با اومیروس و مارتس در شمار شعرای قدیم یونان ذکر کرده است. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 36 شود