- شفیق
- مهربان، دلسوز، رحیم، پرمهر
معنی شفیق - جستجوی لغت در جدول جو
- شفیق ((شَ))
- مهربان، دلسوز
- شفیق
- مهربان، دلسوز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دوست، همدل، همراه
یار، همراه
آواز آب، آوای باد، چرتی، دل تپان
انبوه، بی شرم شوخروی مرد، جامه سختباف
مشتاق، راغب، خاطر خواه
خوردم، خوبروی، درخشان، خردچوز
چاک شده و نیمه شده، نیمه
سوز سرما خنکی، باد سرد، گرمی آفتاب از واژگان دو پهلو، تنک گردیدن جامه نازک شدن جامه، چیز کم
خواهشگر که برای دیگری شفاعت خواهد
کناره پلک چشم که مژه بر آن می روید
دلسوز، مهربان
سرخرنگ سرخگون
پسر خوانده، کبتنگبین چوبی که بر سر آن موم انگبین دار گذارند و در کندو نهند تا کبت (زنبور عسل) بچگان را انگبین خوراند
دم فرو بردن، بانگ گوشخراش، واپسین آواز خر نفس کشیدن داخل شدن هوا در ریتین
پر رو بی شرم، جامه سفت باف، پوست درشت پوست کلفت
باهوش، شاعری که سخن عجیب می آورد، مفلق
فرو بردن دم ونفس، صدای حیوانات مخصوصاً صدای خر، کنایه از زشت و ناخوشایند مانند صدای خر
برادر، پسری که با دختر یا پسر دیگر از یک پدر و مادر باشد، نسبت به آن پسر یا دختر برادر است، داداش
کسی که برای دیگری خواهش عفو یا کمک بکند، خواهشگر، شفاعت کننده، در علم حقوق صاحب شفعه
به هوش آرنده، هوشیار بهبود یابنده، بهوش آینده بیدار شونده: (ز خواب هوی گشت بیدار هر کس نخواهم شدن من ز خوابش مفیقا) (منوچهری. د. چا. 6: 2)
همدل همراه سازگار
((رَ))
فرهنگ فارسی معین
دوست، یار، همنشین، همدم، جمع رفقاء
رفیق نیمه راه: کنایه از کسی که به همراهی خود تا پایان ادامه ندهد
رفیق نیمه راه: کنایه از کسی که به همراهی خود تا پایان ادامه ندهد
کرانۀ هر چیز
خواستار، مشتاق