جدول جو
جدول جو

معنی شفودن - جستجوی لغت در جدول جو

شفودن
(هَِ شُ دَ)
شغودن. شغیدن. (از ناظم الاطباء). به غور تمام نگریستن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شخودن
تصویر شخودن
خراشیدن، مجروح کردن، برای مثال من همانم که مرا روی همی اشک شخود / من همانم که مرا دست همی جامه درید (فرخی - ۴۳۷)، به مدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم / نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم (کسائی - ۴۰)
به ناخن کندن، ریش کردن، خراشیدن با ناخن یا دندان، برای مثال بکندند موی و شخودند روی / از ایران برآمد یکی هوی هوی (فردوسی - ۱/۳۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفوده
تصویر شفوده
ایام هفته از شنبه تا جمعه، هفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنودن
تصویر شنودن
شنیدن، درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِ تَ)
آزاد شدن و رها گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی شفن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به کنج چشم نگریستن کسی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). به دنبال چشم نگریستن به کسی. (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). به دنبال چشم نگریستن، و یعدی بنفسه و بالی. (از المصادر زوزنی چ بینش ص 160) ، به تعجب نگریستن به سوی چیزی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به کراهت و اعراض دیدن چیزی را. (انجمن آرا) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به شفن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رشکین و حسود و غیور. (ناظم الاطباء). غیور که از شدت غیرت و حذر گوشۀ چشم از تند نگریستن برنبندد. (از اقرب الموارد) ، کسی که با گوشۀ چشم و یا به کراهت و اعراض بنگرد کسی را. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ نِ / نَ دَ)
بمعنی شدن. (برهان). رفتن و روانه شدن. کوچ کردن، مردن. (از ناظم الاطباء) ، فارغ گشتن، بردن، رفع کردن، برداشتن، محو کردن، حک کردن و تراشیدن، کم شدن. (ناظم الاطباء). از بین رفتن:
گفتا نزدم بتی بدیع رسیده ست
قدر همه نیکوان و عز بتان شود.
خسروی.
رجوع به شدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
به صیغۀ تثنیه، دو طرف و دو انتها و دو سر هر چیزی. (ناظم الاطباء). مثنای شفا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
هفته، یعنی از شنبه تا آدینه. (ناظم الاطباء) (از برهان). به معنی هفته است. (آنندراج) (انجمن آرا) (از فرهنگ اوبهی) (از فرهنگ جهانگیری) :
بود در دو حرز رهی وصف خلقت
به ماه و به سال و به روز و شفوده.
حکیم علی فرقدی (از آنندراج).
و رجوع به هفته شود
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ نُ / نِ / نَ دَ)
شغیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به شغیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ اَ کَ دَ)
اشنودن. شنیدن. استماع. اصغاء. گوش کردن. گوش دادن. گوش داشتن. سماع. شنفتن. نیوشیدن. (یادداشت مؤلف) :
توانگر به نزدیک زن خفته بود
زن از خانه شرفاک مردم شنود.
ابوشکور (از حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی).
بدو گفت یکی روانخواه بود
به کوئی فروشد چنان کم شنود.
ابوشکور.
برآید به بخت تو این کار زود
سخنها ز بهرام بایدشنود.
فردوسی.
شنودند ایرانیان آنچه بود
ترا نیز از ایشان بباید شنود.
فردوسی.
چو شاه جهان این سخنها شنود
پشیمانی آمدش از اندیشه زود.
فردوسی.
امیر مسعود چون پیغام پدر بشنود بر پای خاست. (تاریخ بیهقی). چون سخن گویند من بشنودمی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103). چون از خلیفه این بشنودم عقل از من زایل شد. (تاریخ بیهقی).
آن گوی مر مرا که توانی ز من شنود
این پند مر ترا بره راست چون عصاست.
ناصرخسرو.
هرگز از این عجبتر نشنود کس حدیثی
بشنو حدیث و بنشان خشم و ز پای بنشین.
ناصرخسرو.
نگویم آنچه نتوانم شنودن
مرا اسلام حق این است و ایمان.
ناصرخسرو.
من راز فلک را بدل شنودم
هشیار بدل کور و کر نباشد.
ناصرخسرو.
آری چو سخنهای جفای تو شنودم
در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند.
معزی.
دزدان به شنودن آن ماجرا و به آموختن افسون شاد شدند. (کلیله و دمنه).
شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود
پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام.
سوزنی.
گفته نود هزار اشارت به یک نفس
بشنوده صد هزار اجابت به یک دعا.
خاقانی.
گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته
تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی.
خاقانی.
خرد نصیحت من کرد و من نکردم گوش
زمانه پند همی داد و من نه بشنودم.
ظهیر فاریابی.
آثار و اخبار رفتگان و سنن و سیر ایشان شنودی. (سندبادنامه ص 31). حمدونگان نصیحت او قبول نکردند و به سمع صدق نشنودند. (سندبادنامه ص 82). ما سزاوار زیادت از این بلائیم چون سخن پیر و مهتر خود نشنودیم. (سندبادنامه ص 83).
مگو آنچه طاقت نداری شنود
که جو کشته گندم نخواهی درود.
سعدی.
مقامات خواجه را از صادر و وارد بسیار شنودم. (انیس الطالبین ص 128).
- واشنودن، واشنیدن. بازشنیدن:
صبح شد هدهد جاسوس کزو واپرسند
کوس شد طوطی غماز کزو واشنوند.
خاقانی.
، فهمیدن و آگاه شدن. (ولف) :
شنودند کآنجا یکی مهتر است
پر از هول شاه اژدهاپیکر است.
فردوسی.
، اطاعت کردن. (یادداشت مؤلف). گوش کردن و قبول نمودن. (ولف). پذیرفتن. فرمان بردن. (یادداشت مؤلف) :
که راز تو با کس نگویم ز بن
ز تو بشنوم هرچه گوئی سخن.
فردوسی.
از هرکه دهدپند شنودن باید
با هرکه بود رفق نمودن باید.
ابوالفرج رونی.
، دریافتن. دریافت کردن و فهمیدن. (ناظم الاطباء) ، بوئیدن و اطلاق آن بر بوی شائع است و بر غیر آن محل تأمل. (آنندراج). استنشاق:
گربشنود نسیم هوای حریم او
بر مغز نوبهار هجوم آورد عطاس.
عرفی.
نافۀ چین طره گشت دلم
بوی دولت ز خود شنود امشب.
ظهوری.
سوخت دلم را سپهر و صائب نگذاشت
تا شنود بوی این کتاب وجودم.
صائب.
، نشوق کردن دارو در بینی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ اَ کَ دَ)
مجروح کردن به دندان. (برهان). به ناخن کندن. (لغت فرس اسدی) (سروری). شخولیدن. (سروری). ریش کردن به ناخن و در سراج به معنی خراشیدن. (غیاث اللغات). ریش نمودن به ناخن و خراشیدن پوست روی. (برهان). شخائیدن. شخالیدن. ریش کردن و خلیدن. کندن چنانکه با ناخن. خراشیدن چنانک با ناخن و دندان یا آلتی تیز. جا انداختن و اثر گذاردن چنانک جریان اشک به روی صورت و غیره:
دلی کو به درد برادر شخود
علاج پچشگان نداردش سود.
فردوسی.
به بالا بلند است و زیبا به روی
شخودست روی و بریدست موی.
فردوسی.
بکندند موی و شخودند روی
از ایران برآمد یکی های و هوی.
فردوسی.
به مدحت کردن مخلوق روح خویش بشخودم
نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم.
فرخی.
من همانم که مرا روی همی اشک شخود
من همانم که مرا دست همی جامه درید.
فرخی.
از فراوان که بگرید به سر گور تو شاه
آب دیده بشخوده ست مر او را رخسار.
فرخی.
به مشک آلوده فندق گل شخوده
ز خون آلوده نرگس در نموده.
(ویس و رامین).
نگاه کن که چه حاصل شدت به آخر کار
از آنکه دست و سر و روی سوختی و شخود.
ناصرخسرو.
سواران خفته وآن اسب بر سرشان همی تازد
که نه کس را بکوبد سر نه کس را روی بشخاید.
ناصرخسرو.
می بکارآید هرچیز به جای خویش
تری از آب و شخودن ز شخار آید.
ناصرخسرو.
رویها می شخودند و مویها می کندند. (تاریخ بخارا).
گه به فندق همی شخود سمن
گه به لؤلؤ همی گزید شکر.
مسعودسعد.
دیده را از سیل خون افکنده ام در ناخنه
بس به ناخن رخ چو زر ناخنی بشخودمی.
خاقانی.
نه جای شخودن بماند از دو رخ
نه جای دریدن بماند از قبا.
(از شرفنامۀ منیری).
، کاویدن. (صحاح الفرس). شکافتن. کندن. کاوش. (از لغت فرس اسدی) :
بپرسید بسیار و بشخودخاک
به ناخن سر چاه را کرد چاک.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
هر چیز نهی شده در مذهب و نامشروع. (ناظم الاطباء). حرام که ضد حلال است. (از شعوری ج 2 ورق 119)
لغت نامه دهخدا
خراشیدن بناخن کندن، آذردن، فراهم آوردن جمع کردن، خراشیده شدن، فراهم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شودن
تصویر شودن
کوچ کردن، فارغ گشتن، رفع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گوش دادن با دقت درک کردن صوت بوسیله سامعه. توضیح در اصل فرق شنیدن با گوش دادن در اصل فرق دارد. شنیدن گوش دادنست بادقت: چون فریب زبان او دیدم گوش کردم و لیک نشنیدم. (نظامی هفت پیکر 176) ولی امروزه به معنی شنیدن به کار می رود، درک کردن بوی چیزی استشمام کردن بوییدن، اطاعت کردن فرمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفردن
تصویر شفردن
آزاد شدن و رها گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفوده
تصویر شفوده
هفته اسبوع (از شنبه تا جمعه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنودن
تصویر شنودن
((شُ دَ))
شنیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخودن
تصویر شخودن
((شُ دَ))
خراشیدن، ریش کردن، آزردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفوده
تصویر شفوده
((شُ دَ یا دِ))
هفته، ایام هفته
فرهنگ فارسی معین