جدول جو
جدول جو

معنی شفنتری - جستجوی لغت در جدول جو

شفنتری
(شَ فَ تَ ری ی)
شفنتری ̍. متفرق. (از اقرب الموارد). و رجوع به شفنتری ̍ شود
لغت نامه دهخدا
شفنتری
(شَ فَ تَ را)
پراکنده و پریشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شفنتری
پراکنده پریشان
تصویری از شفنتری
تصویر شفنتری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شفترک
تصویر شفترک
خاکشیر، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های دراز و گل های کوچک زرد رنگ، دانه های سرخ رنگ این گیاه که در غلاف نازکی جا دارد و به عنوان ملین استفاده می شود، خاکشو، خاکشی
تخم خاکشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتری
تصویر مفتری
کسی که به دیگری افترا ببندد، تهمت زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بفتری
تصویر بفتری
دفته، آلت فلزی دسته دار شبیه شانه که بافندگان هنگام بافتن پارچه در دست می گیرند و پس از بافتن چند رشته پود با آن لای تارها را می کوبند تا آنچه بافته شده جا به جا و محکم شود، دفه، دفتین، بف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوشتری
تصویر شوشتری
از مردم شوشتر، لهجۀ مردم شوشتر، تهیه شده در شوشتر، نوعی پارچه یا فرش که در شوشتر بافته می شد، برای مثال نگر ز سنگ چه مایه به است گوهر سرخ / ز خستوانه چه مایه به است شوشتری (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۴)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون
فرهنگ فارسی عمید
(شِ / شَ)
ابوالسعادات احمد بن احمد بن ... شفنینی متوکلی. وی از ابوجعفر بن مسلمه و ابوبکر خطیب حدیث شنید و حافظ ابوالقاسم... دمشقی و جز وی از او روایت دارند. مرگ شفنینی بسال 521هجری قمری در بغداد اتفاق افتاد. (از لباب الانساب)
لقب عبیدالله بن محمد... هاشمی است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
منسوب به شفنین که نام پرنده ایست
لغت نامه دهخدا
(شَ بِ تَ)
شیخ محمود بن عبدالکریم ملقب به سعدالدین در قصبۀ شبستر هفت فرسنگی تبریز تولد یافت. از تاریخ زندگانی او اطلاع وسیعی به دست نیست وظاهراً سراسر عمر را بر خلاف زمانۀ آشفته و عصر پرآشوب خویش به آرامش و سکون بدون حادثۀ مهمی در تبریزیا نزدیکی آن بسر برده است و هم در آنجا در سال 720هجری قمری وفات یافته. از وی تألیفات بسیار باقی نمانده است لیکن مثنوی گلشن راز که تقریباً بیست هزار بیت میشود از بهترین و جامعترین رسالاتی است که در اصول و مبادی تصوف به رشتۀ نظم درآورده است و تا امروزنزد خاص و عام شهرتی بسزا دارد. این مثنوی چنانکه شاعر خود اشاره میکند در شوال سال 710 هجری قمری به نظم آمده و در آن پاسخ 15 سؤال راجع به اصول تصوف است که شخصی از خراسان موسوم به امیرحسینی حسین بن عالم ابی الحسین هروی سؤال نموده است. عبدالرزاق لاهیجی شرح عالی بر آن نگاشته است. و نیز شاه داعی شیرازی عارف و شاعر نامی قرن نهم را شرحی بر این مثنوی است به نام نسائم الاسحار یا نسائم گلشن. تألیفات دیگر وی عبارتند از: رسالۀ حق الیقین، رسالۀ شاهد، سعادتنامه، منهاج العارفین و مرآهالمحققین. برای شرح حال و آثاراو رجوع به دانشمندان آذربایجان چ تربیت، الذریعه ج 9 ص 506، تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ج 3 یا از سعدی تا جامی ترجمه علی اصغر حکمت ص 159 به بعد و تاریخ ادبیات دکتر رضازادۀ شفق ص 263 شود
لغت نامه دهخدا
(زَبَ تَ را)
بلا و فتنه. (منتهی الارب). داهیه. بلا و فتنه و داهیه. (قطر المحیط). بلا و فتنه. داهیه. (ناظم الاطبا) ، تبختر. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شِ نُ تَ)
آنچه سزاوارشنیدن است. آنچه توان او را شنید. که توانش شنید
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
آخرین شهری است از حدود اندلس بر کران دریای اقیانوس نهاده و از وی عنبر اشهب خیزد بغایت نیک، سخت بسیار و اندر حدود مغرب هیچ جای دیگر نیست. (حدود العالم)
شهری از اعمال باجه در غربی اندلس و غربی قرطبه، بر ساحل نهر تاجه نزدیک مصب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ ری یَ)
شهری است از اندلس، جایی با نعمت بسیار آبادانی و بازرگانان روم و مغرب و مصر با خواستۀ بسیار و هوای معتدل. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب به شوشتر، از مردم شوشتر، لهجۀ مردم شوشتر، آنچه در شوشتر بعمل آید: دیبای شوشتری. (فرهنگ فارسی معین) ، ششتری. قسمی جامه. قسمی فرش. ثوب تستری. ثیاب تستریه. (یادداشت مؤلف) :
نگر ز سنگ چه مایه به است گوهر سرخ
ز خستوانه چه مایه به است شوشتری.
معروفی.
تاکه گردد که و کهسار چو تختی ز گهر
دشت و هامون چو بساطی شود از شوشتری.
فرخی.
بربسته گل از شوشتری سبز نقابی
و آلوده به کافور و به شنگرف بناگوش.
ناصرخسرو.
- شوشتری باف، بافندۀ پارچۀ شوشتری. که پارچۀ شوشتری بافد:
در مدحت صدر تو منم شوشتری باف
دیگر شعرا آستری باف چو نساج.
سوزنی.
، نام گوشه ای از دستگاه همایون. (ردیف موسیقی ایران ص 6 و 47). رجوع به دستگاه همایون شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جعفر بن حسین بن علی شوشتری نجفی. عالم و فقیه و در موعظه و ارشاد مردم یدی طولی ̍ داشت. از شاگردان صاحب فصول و صاحب ضوابط و صاحب جواهر و شیخ انصاری و شریف العلماء بود. در پایان عمر برای زیارت مشهد رضا (ع) به ایران آمد و در تهران ناصرالدین شاه او را مورد احترام و تکریم قرار داد. وی در مسجد ناصری (مسجد عالی سپهسالار) امامت کرد. در هنگام بازگشت به عتبات در سال 1303 هجری قمری در کرند کرمانشاه درگذشت و جنازه او را به نجف بردند. او راست: اصول الدین یا الحدائق فی الاصول. خصائص الحسنیه. مجالس البکاء. منهج الرشاد. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ تَ)
مرد رفته موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ را)
پراکنده و پریشان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفتری
تصویر مفتری
دروغ گوینده بر کسی و بهتان و تهمت نهنده بر کسی، آنکه دروغ بندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفتری
تصویر کفتری
شانه و دفتین جولاهگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنتری
تصویر عنتری
کسی که عنتر را ببازی وا دارد و از این راه روزی خورد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به دفتر: کارهای دفتری، اسناد پیش نویس که در دفتر تنظیم میگردد (صفویه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفترک
تصویر شفترک
خاکشی و علف خاکشی، خاکشیر خاکشیر، تخم خاکشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفتره
تصویر شفتره
پراکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناری
تصویر شناری
یوز پلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنتره
تصویر شنتره
پاره کردن جامه را انگشت، لا پرده پرده میان انگشتان پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ششتر از مردم شوشتر، مربوط و متعلق بشوشتر: دیبای ششتری، لهجه مردم شوشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفتری
تصویر بفتری
دفتین افزار جولاهگان بف، کارگاه جولاهی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به شوشتر از مردم شوشتر، لهجه مردم شوشتر، آن چه در شوشتر به عمل آید: دیبای شوشتری، یکی از گوشه های همایون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفتری
تصویر بفتری
((بَ تَ))
ابزار چوبی بافندگان، کارگاه بافندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتری
تصویر مفتری
((مُ تَ))
افتراء زننده، تهمت زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
Clerkly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
канцелярски
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
bürokratisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دفتری
تصویر دفتری
канцелярськи
دیکشنری فارسی به اوکراینی