جدول جو
جدول جو

معنی شفتالود - جستجوی لغت در جدول جو

شفتالود(شَ)
شفتالو. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا). به معنی شفتالو که میوه ای است. (از یادداشت مؤلف) :
چندان کرمت نیست که خشنود کنی
درویشی از آن باغ به شفتالودی.
سعدی.
باری غرور از سر بنه وانصاف درد من بده
ای باغ شفتالود و به ما نیز هم بد نیستیم.
سعدی.
مقدر است که هر کسی چه فعل آید
درخت مقل نه خرما دهد نه شفتالود.
سعدی.
، به معنی شفتالو که بوسه باشد. (یادداشت مؤلف) (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا) :
گرد عنبر نشسته بر زنخش
راست گویی سهی است مشک آلود
گر به چنگال صوفیان افتد
ندهندش مگر به شفتالود.
سعدی.
نگارم در نگارستان به بالا سرو در بستان
الهی داد من بستان دو شفتالود از آن عنبر.
سعدی.
یک بوسه به ما نداد تا تیغ نزد
گویا همه کاردی است شفتالودش.
سعدی (از آنندراج).
دست بردش به سیب مشک آلود
چند نوبت گرفت شفتالود.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شفتالو
تصویر شفتالو
میوه ای شبیه هلو و کوچک تر از آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پفالود
تصویر پفالود
پف کرده، ورم کرده، آماسیده، پرباد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
شفتالو. (ناظم الاطباء). ظاهراً معرب شفتالو. رجوع به شفتالو شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
یک قسم میوۀخوشبوی و آبدار و گوارا که هلو نیز گویند. (ناظم الاطباء). خوخ. (دهار). شفترنگ. (لغت فرس اسدی). فرسق. فرسک. خوخه. (منتهی الارب). دراقن. هلو. تفاح فارسی. در تبریز و آذربایجان امروز به نوعی هلوهای ریز و پیشرس گویند که مغز هستۀ آن تلخ است و هلو در آنجا سپس رسد و درشت است و مغز هستۀ شیرین دارد. و این دو غیر از شلیل است که پوست املس دارد نه مزغب. (یادداشت مؤلف). میوه ای است معروف، و بی ریشه و پیوندی و کاردی از صفات اوست. (آنندراج). اسم فارسی خوخ است. (تحفۀ حکیم مؤمن). درختی است از تیره گل سرخیان از دستۀ بادامیها که در حقیقت یکی از گونه های هلو بشمارمیرود. میوه اش از هلو کوچکتر است و طعمش نیز بخوبی طعم هلو نمیباشد. گل و برگ و دیگر مشخصات این گیاه مانند هلو است، و در اکثر نقاط شفتالو و هلو را مرادف با هم نام میبرند. (فرهنگ فارسی معین) :
خوانی نهاده بر وی چون سیم پاک میده
با برگان و حلوا شفتالوی کفیده.
ابوالعباس.
رنگ شفتالو از شمایل شاخ
کرده یاقوت سرخ و زرد فراخ.
نظامی.
شفتالوی تر و تازه به از شفتالوی لب نازنینان دل پرور. (ترجمه محاسن اصفهان ص 108).
فاما درخت شفتالو و آلوچه در حساب طاقاتند. (ترجمه تاریخ قم ص 110).
زآنکه در خوان چنین میوه ضرورت باشد
مثل شفتالو و تالانه و انگور و انار.
بسحاق اطعمه.
لب خود بر لبش پیوستم از بس تشنۀ وصلم
که شفتالو چو پیوندی بود آبی دگر دارد.
میر یحیی شیرازی (از آنندراج).
ز باغ حسن خوبانی که بی آبی مباد آنرا
بجز شفتالو شیرین بهی دیگر نمی دارد.
؟ (از غیاث اللغات).
- شفتالوی آردی، قسمی از شفتالو. (غیاث اللغات) (آنندراج).
- شفتالوی کاردی، قسمی از شفتالوی نفیس. (غیاث اللغات) (آنندراج). خوخ اقرع. (بحر الجواهر).
، ماچ و بوسه و قبله. (ناظم الاطباء). کنایه از بوسه است. (از برهان) (از غیاث اللغات) (انجمن آرا). به مناسبت شیرینی آن کنایه از بوسه نیز باشد. (از آنندراج) :
گر هیچ به سیب زنخش بازرسی
باری بررس که نرخ شفتالو چیست.
شمس الدین قندهاری.
و شفتالوی تر و تازه به از شفتالوی لب نازنین دل پرور. (ترجمه محاسن اصفهان ص 108).
خرم آن دم که میی زآن لب خندان گیرم
دو سه شفتالو از آن سیب زنخدان گیرم.
اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان گیل دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش. سکنۀ آن 123 تن. آب آن از رود خانه شفارود است. محصول عمده برنج و ماهی. سابقاً مرکز بخش شهرستان طوالش بود ولی پس از احداث راه شوسه اهمیت خود را از دست داد. ادارات تلگراف و گمرک و آمار در آن باقی هستند. شعبه شیلات دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
قسمتی میوه خوشبوی و آبدار و گوارا که شبیه به هلو میباشد ولی کوچکتر از آنست
فرهنگ لغت هوشیار
((شَ))
درختی از تیره گل سرخیان که از گونه های هلو به شمار می رود. میوه اش از هلو کوچک تر است. گل، برگ و دیگر اجزای این گیاه مانند هلوست
فرهنگ فارسی معین