جدول جو
جدول جو

معنی شفافه - جستجوی لغت در جدول جو

شفافه
(شُ فَ)
باقی آب در خنور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باقی آب در مشربه. (مهذب الاسماء). باقی آب در کوزه و ظرف. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شفافه
(شَفْ فا فَ)
مؤنث شفاف. (ناظم الاطباء). رجوع به شفّاف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلافه
تصویر شلافه
ویژگی زن بی حیا و بی شرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفانه
تصویر شفانه
پرنده ای بزرگ تر از زغن با پرهای رنگارنگ، برای مثال لب چشمه ها پر خشین سار و ماغ / زده صف شفانه همه دشت و راغ (اسدی - لغت نامه - شفانه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
وسیله ای از جنس چوب، فلز یا استخوان که با آن ساز می زنند، زخمه، مضراب، برای مثال ز شادی همی در کف رودزن / شکافه شکافنده گشت از شکن (اسدی - ۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفافه
تصویر لفافه
آنچه روی چیزی بپیچند، آنچه چیزی در آن پیچیده شود، کارپیچ
فرهنگ فارسی عمید
(خِصْ صی صا)
به معنی مصدر عف ّ و عفاف است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازایستادن از زشتی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بازایستادن. (آنندراج). رجوع به عف و عفاف شود
لغت نامه دهخدا
(ذُ فَ)
العبسی. محمد بن موسی بن حماد گوید: من و عمراوی نزد دعبل بن علی بودیم در سنۀ 235 هجری قمری پس از آمدن وی از شام. و از ابوتمام یاد کردیم، دعبل به عیب جوئی وی پرداخت و چنین می پنداشت که او دزد شعر است آنگاه بغلام خود گفت: ای نفنف: آن خریطه بیار، غلام خریطه بیاورد که دفاتری در میان داشت دعبل دست بدان فروبرد و دفتری از آن برآورد آنگاه گفت: این را بخوانید، و ما در دفتر بدینسان خواندیم: مکنف گوید ابوسلمی از خاندان زهیر بن ابن ابی سلمی است و منزلش قنسرین بود و ذفافهالعبسی را هجا گفته و از ابیات آن هجاست:
ان الضراط به تعاظم جدکم
فتعاظموا ضرطاً بنی القعقاع.
ولیکن پس از این وی را بدین ابیات رثا گفته است:
ابعد ابی العباس یستعتب الدهر
و ما بعده للدهر عتبی و لا عذر
و لو عوتب المقدار و الدهر بعده
لما أعتبا ما اورق السلم النضر
الا ایها الناعی ذفافه ذا الندی
تعست و شلت من انا ملک العشر
اتنعی فتی ً من قیس عیلان صخرهً
تفلق عنها من جبال العدی الصخر
اذا ما ابوالعباس خلّی مکانه
فلا حملت انثی و لا مسّها طهر
ولا امطرت ارضاً سماء و لا جرت
نجوم، و لا لذّت لشاربها الخمر
کأن بنی القعقاع یوم وفاته
نجوم سماء خرمن بینها البدر
توفّیت الامال بعد ذفافه
و اصبح فی شغل عن السفر السفر
یعّزون عن ثاو تعزی به العلا
و یبکی علیه المجد و البأس و الشعر
و ما کان الاّ مال من قل ّ ماله
و ذخراً لمن أمسی و لیس له ذخر
(الموشح مرزبانی ص 327 و 328).
و سپس گفت ابوتمام، همه این قصیده بدزدیده و در شعر خود درآورده است. و مراد از قصیدۀابی تمام قصیده ای است بمطلع:
کذا فلیجل الخطب و لیفدح الأمر.
ذفافه کثمامه نام مردی است.
؟
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خشک گردیدن شتر از لاغری. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، خشک گردیدن. (منتهی الارب) ، خشک شدن پوست کسی بر استخوانش. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، خشک کردن خیک را (متعدی) ، خشک شدن خیک. (ناظم الاطباء) ، خشک گردانیدن (متعدی). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بزرگ و بلندقدر شدن و عالی مرتبه گردیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). شرف. (از منتهی الارب). رجوع به شرافت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
نام مرغی بزرگ و رنگارنگ و بزرگتر از زغن. (ناظم الاطباء). مرغی است بزرگتر از زغن و سه رنگ دارد و او را سبزگرا خوانند. (از فرهنگ اوبهی). مرغی است بزرگتر از زغن که سر و بال او چند رنگ دارد. (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (از برهان) (از صحاح الفرس). برخی آنرا پرنده ای بزرگتر از زغن دانسته اند وبرخی آنرا قسمی گنجشک نوشته اند. (فرهنگ نامهای پرندگان در زبان کردی). (فرهنگ فارسی معین) :
لب چشمه ها پر خشین سار و ماغ
زده صف شفانه همه دشت و راغ.
اسدی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(شَلْ لا فَ / فِ)
شلافه. زن بی شرم و بیحیا. (ناظم الاطباء). زن سلیطه و بیحیا و پررو و وقیح و پرسروصدا. ممکن است بطور مطلق در حق مردان نیز بر زبان رانده شود. (فرهنگ لغات عامیانه) ، زن مدخوله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَفْ فا)
لطافت و نازکی و تنکی. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، درخشندگی و تابناکی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شفاف شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
خواهش گری. قوله تعالی: و لاتنفعها شفاعه (قرآن 123/2) ، ای ما لها شافع فتنفعها شفاعته. (از ناظم الاطباء). درخواست آمرزش گناه از کسی که جنایت و ستم درباره او انجام شده است. (از تعریفات جرجانی) (از اقرب الموارد). پرسش و خواهش فعل خیر و ترک ضرر از غیر برای خاطر آن بر سبیل تضرع و زاری. شفاعت بر پنج گونه است: اول، شفاعتی که ویژۀ پیغمبر اسلام است و آن آسوده داشتن امت مرحومه است از بیم روز قیامت و طول مدت وقوف امت در موقف و آن شفاعت عامه باشد. دوم، شفاعت آن حضرت در داخل کردن جمعی از امت است در بهشت بدون حساب. سوم، شفاعت درباره قومی که مستحق عذابند. چهارم، شفاعت درباره گناهکارانی که در دوزخ جای گرفته اند. پنجم، طلب افزونی وقت کسانی که در بهشت جای دارند. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
بین علمای اسلام در مسئلۀ شفاعت و بیان حقیقت و ثبوت آن در کلام اسلام سخن بسیار و منشاء اختلاف آراء ظاهر بعضی آیات قرآن است یعنی ظاهر بعضی آیات در بادی نظر دلالت بر عدم ثبوت شفاعت دارد، مانند این آیه: و اتقوا یوماً لاتجزی نفس عن نفس شیئاً و لایقبل منها شفاعه و لایؤخذ منها عدل و لا هم ینصرون. (48/2) ، بترسی از روزی که کفایت نکند کس از کس شیئی و نپذیرد از او شفاعتی و هانگیرند از او فدیه و نه از ایشان را یاری کنند (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 161) و نظائر آن. و گاهی ظاهر معنی دلالت بر ثبوت شفاعت دارد چنانکه در این آیات: ’یومئذ لاتنفع الشفاعه الا من اذن له الرحمن و رضی له قولاً’ (قرآن 109/20) ، این روز سود ندهد شفاعت مگر آنرا که اذن دهد مر آنرا خدا و پسندد او را گفتار را. (تفسیر ابوالفتوح ج 7ص 42). و آیه: ’من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه’ (قرآن 255/2) ، کیست آن کس که شفاعت کند نزدیک او مگر بفرمان او. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 155). و آیه: ’و لاتنفعالشفاعه عنده الا لمن اذن له حتی اذا فزّع عن قلوبهم’ (قرآن 23/34) ، و سود ندهد شفاعت کسی نزد او مگر آنکه رخصت داده او را تا آنکه رفع فزع کند از دلهایشان. (تفسیر ابوالفتوح ج 8 ص 215). چنانکه ملاحظه میشود ظاهر ترجمه آیۀ اول نفی شفاعت است بطور مطلق و در سه آیۀ اخیر نفی شفاعت بدون رخصت پروردگار است. و به اصطلاح میان مفاد آیات مذکور تعارض عام و خاص یا مطلق و مقید است و در جای خود مقرر است که در چنین موارد طریق جمع میان ادله آن است که عام حمل بر موارد گردد که مصداق خاص نباشد یعنی خاص مخصص حکم عام گردد. خلاصه آنکه گفته شود شفاعت بدون اذن خداوند در شرع اسلام ثابت نیست ولی شفاعت با اذن پروردگار ثابت است. قطع نظر از تفسیری که بر ملاک قواعد اصول فقه گفته شدباید دانست که به موجب اخبار صحیح شفاعت با اذن پروردگار در اسلام ثابت است و علاوه بر این در بیشتر تفاسیر قرآن به هنگام تفسیر آیات یادشده و نظائر آنها این نکته قید گردیده است که مقصود از شفاعتی که در قرآن نفی شده، آن شفاعتی است که بت پرستان در حق بتهای معبود خویش قائل بودند و می گفتند: ’هؤلاء شفعاؤنا عند اﷲ’. ابوالفتوح رازی در تفسیر آیۀ ’و لاتنفع الشفاعه عنده’ آرد: آنگه حق تعالی در این آیه قطع طمع آنان کرد که گفتند ’هؤلاء شفعاؤنا عند اﷲ’، اینان شفیعان مایند به نزدیک خدای تعالی. گفت خدای تعالی، شفاعت سود ندارد از مشرکان به نزدیک خدای تعالی (الا لمن اذن له) ، الا آن کسی را که دستوری دهند در شفاعت کردن، پس مشفع آن باشد که بدستوری او شفاعت کند’. (تفسیر ابوالفتوح ج 8 ص 321). بنابراین شفاعتی که در اسلام نفی گردیده، آن شفاعت است که بت پرستان معتقد بودند. بت پرستان را اعتقاد بر این بود که آنان را نرسد که خدای تعالی را که آفرینندۀ جهان است عبادت کنند، و تنها بر آن لازمست، بتان را که مثال خدا هستند عبادت کنند و بتها عبادت آنان را بخدا برسانند و قبولی آنرا شفاعت کنند. این معنی فاسد و خلاف حکم عقل است، زیرا از دو حال بیرون نیست، یا آنکه خداوند خالق جهان عبادت آنان را میداند، و بنابراین واسطه در رساندن عبادت معنی ندارد، یا آنکه خداوند عالم به عبادت آنان نیست و بتها او را عالم میکنند که این مستلزم جهل خداوند و کسب علم از طریق جمادات است و این خلاف مقتضای عقل است و شرع. و هم در تمام مورد نفی شفاعت ناظر به این عقیده است. و اما شفاعت به معنایی که در اسلام ثابت است با عقل منافات ندارد زیرا شفاعت ثابت در اسلام بدین معنی است که: شفیع با اذن پروردگار از درگاه وی طلب خیر در حق کسی یا طلب دفع ضرر را از کسی بکند. و این نه مستلزم عبادت کردن چیزی است غیر از خداوند عالم و نه مستلزم جهل ذات باریتعالی. بنابر آنچه ذکر شد شفاعت هم به موجب آیات و اخبار در شرع ثابت است و هم به حکم عقل ثبوت مستلزم امری باطل نیست. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل کلمه شفاعه و تفسیر ابوالفتوح ج 1 صص 161- 162 شود، ازدیاد و فزونی، قوله تعالی: من یشفع شفاعه حسنه (قرآن 85/4) ، ای من یزد عملاً الی عمل. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَعْ عُ)
خواهش کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مصادراللغه زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 62) ، طالب کاری شدن بوسیله: شفع فی الامر. (ناظم الاطباء) ، درخواست کمک کردن، کوشش کردن: شفع لفلان فی المطلب، آشکارکردن دشمنی: شفع لی بالعداوه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشافعه. (ناظم الاطباء). رجوع به مشافعه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اندک شهوت گردیدن، نزدیک شدن شهوت کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، کم شدن و ناقص گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خشک شدن و نیک پژمرده گردیدن درخت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ فَ)
بند قبا. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(شَلْ لا فَ)
زن زانیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). زن زناکار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُفَ)
بقیۀ کاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بقیۀ اسپست. (منتهی الارب) ، آنچه از موی و غیر آن ریزد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَفْ فا فَ)
قوم که دچار خشکسالی شوند آنگاه باران بر آنها ببارد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(طُ فَ)
آنچه زائد و بر سر پیمانه باشد. طفاف. طففه، اندک کمتر از پری پیمانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لرزیدن، آمیخته شدن، شاشیدن بول و مانند آن، آمیخته شدن پشک گیاه را چنانکه بسوزد آنرا، پراکندن دوا بر جراحت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشک کردن گرما و سرما چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نزار کردن غم تن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نزار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لفافه
تصویر لفافه
جامه بیرونی که بر پا و مرده و جز آن پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفافه
تصویر عفافه
تیر کشیدن پستان گرد آمدن شیر در پستان، مانده شیر در پستان
فرهنگ لغت هوشیار
پایمردی، خواهشگری، آمرزش خواهی گنهکار، پا در میانی، زاری و درخواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفافی
تصویر شفافی
از ساخته های فارسی گویان ترا پدیدی لطافت نازکی، درخشندگی تابناکی
فرهنگ لغت هوشیار
برخی آن را پرنده ای بزرگتر از زغن دانسته اند (برهان) و بعضی آن را قسمی گنجشک نوشته اند (پرندگان در لهجه کردی)
فرهنگ لغت هوشیار
لرزیدن، آمیختن، شاشیدن، خشک شدن از سرما یا از گرما، نزاری از اندوه، بد گمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
چوبکی یا پارچه شاخکی باشد که بدان ساز نوازند مضراب زخمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلافه
تصویر شلافه
جمهرز (زن زنا کار) جاف زن بی حیا و بی شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرافه
تصویر شرافه
بلند قدر و عالی مرتبه گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفافه
تصویر لفافه
((لَ فِ))
پارچه ای که روی چیزی پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
((ش فَ یا فِ))
مضراب، زخمه
فرهنگ فارسی معین