جدول جو
جدول جو

معنی شغول - جستجوی لغت در جدول جو

شغول
(شُ)
جمع واژۀ شغل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج شغل، به معنی کار. (آنندراج). و رجوع به شغل شود
لغت نامه دهخدا
شغول
جمع شغل، کار ها پیشه ها
تصویری از شغول
تصویر شغول
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشغول
تصویر مشغول
کسی که عهده دار انجام کاری باشد، سرگرم، کنایه از گرفتار، درگیر، دارای شغل
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
در کار داشته شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در کار. بکار. (یادداشت مؤلف) :
لیکن تو نئی به علم مشغول
مشغول به طاق و طیلسانی.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 467).
مشغول تنی که دیو تست او
بل دیو تویی و او سلیمان.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 385).
پایم نخرامد ز جا و دستم
مشغول عنان و مهار دارد.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 101).
مشغول عشق جانان گر عاشق است صادق
در روز تیرباران باید که سر نخارد.
سعدی.
درون خاطر سعدی مجال غیرتو نیست
چه خوش بود بتو از هر که در جهان مشغول.
سعدی.
نگاه من بتو و دیگران بخود مشغول
معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست.
سعدی.
- مشغول بودن (باشیدن) ، در کار بودن. کاردار بودن. (ناظم الاطباء). پرداختن. سرگرم بودن: شب و روز بشادی و سرور مشغول می بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). بگفتار مردمان مشغول نباید بود و صلاح ملک نگاه می باید داشت. (تاریخ بیهقی). کدخدای ری و آن نواحی به لهو و نشاط و آداب آن مشغول میباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393).
جهان زمین و سخن تخم و جانت دهقان است
به کشت باید مشغول بود دهقان را.
ناصرخسرو.
- مشغول داشتن، بازداشتن. منصرف کردن. (ناظم الاطباء). سرگرم داشتن:
تو را هرچه مشغول دارد ز دوست
اگر راست پرسی دلارامت اوست.
سعدی.
- مشغول شدن، در کار بودن. کاردار بودن. متوجه شدن. روی آور گشتن. (ناظم الاطباء). پرداختن سرگرم شدن. بکار شدن: چون خدای عز و جل بدان آسانی تخت ملک به ما داد اختیار آن است که عذر گناهکاران بپذیریم و بگذشته مشغول نشویم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178). ما در راه، در سمنگان چندی به صید و شراب مشغول خواهیم شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245). احمد و شکر بگریستند و بیرون آمدندو به ضبط کارها مشغول شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 357).
- مشغول کردن، مشغول داشتن. (ناظم الاطباء). تسحیر. سحر. (از منتهی الارب). الهاء. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). گماردن. به کار گرفتن و بازداشتن از کاری دیگر: این بوسهل را نیز بشغل عرض مشغول کردیم تا بر یک کار بایستد و مجلس ما از تسحب و تبسط برآساید. (تاریخ بیهقی). چون دولت ایشان را مشغول کرده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103).
یاروزگار بر سر ایشان سپه کشید
مشغول کردشان ز من آفات و اختلال.
ناصرخسرو.
گرش نتوان به زر معزول کردن
به سنگی بایدش مشغول کردن.
نظامی.
هرکه آمد بر خدا مقبول
نکند هیچش از خدا مشغول.
سعدی.
ای گلبن بوستان روحانی
مشغول بکردی از گلستانم.
سعدی.
- مشغول گشتن، سرگرم شدن. در کار گردیدن. پرداختن. به کار شدن:
ای به خود مشغول گشته چون نبات
چیست نزد تو خبر زین کاینات.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 79).
به زخم و بند و کشتن گشته مشغول
نه آنجا، گرد و خون و نه هزاهز.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 518).
چون ره اندر برگرفتم دلبرم در بر گرفت
جان به دل مشغول گشت و تن ز جان دل برگرفت.
مسعودسعد.
تو کوته نظر بودی و سست رای
که مشغول گشتی به جغد از همای.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تغول
تصویر تغول
گوناگونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغول
تصویر اغول
ترکی کودک، دلدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغول
تصویر دغول
عیار مکار
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله ای است فلزی که باریسمان از گونیا بیاویزند تا بدان راستی و کجی دیوار یا پایه بنا را معلوم کنند توسط بنایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
درکار، بکار، سرگرم کار، جای اشغال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
((مَ))
کسی که سرگرم کار باشد، جای اشغال شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
درکار، سرگرم، دست به کار
فرهنگ واژه فارسی سره
سرگرم، گرفتار
متضاد: آزاد، بیکار، درگیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
مشغولٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
Busy, Occupied
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
occupé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
beschäftigt, besetzt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
busy, na shughuli
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مشغول
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
ব্যস্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
مصروف , مشغول
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
ยุ่ง , ว่าง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
忙碌的 , 占用的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
忙しい , 占有された
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
zajęty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
עסוק , עסוק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
바쁜
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
meşgul
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
ocupado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
व्यस्त
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
occupato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
ocupado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
druk, bezet
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
зайнятий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
занятой , занятый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
sibuk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی