جدول جو
جدول جو

معنی شغر - جستجوی لغت در جدول جو

شغر
(شَ)
پای برداشتن سگ تا بمیزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از تاج المصادر بیهقی). یک پا برداشتن سگ باشد بجهت شاشیدن. (برهان). برداشتن سگ یک پای خود را خواه بول کند و خواه بول نکند یا تا بول کند. (ازاقرب الموارد) ، برداشتن مرد هر دو پای زن را تا با وی بیارامد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برداشتن زن پای خودرا وقت آرمیدن با مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خالی ماندن بلاد از مردم که حراست و حفاظت آن نمایند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خالی ماندن شهر از مردم. (آنندراج) (از برهان) (از یادداشت مؤلف) ، دور شدن مرد. (از اقرب الموارد) ، غالب آمدن مردمان را در حفظ شخص غریب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بیرون کردن کسی را از جای. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). اخراج و نفی کسی از زمین. (از اقرب الموارد). تبعید، دور ماندن شهر از پادشاه و ناصر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پریشان و پراکنده کردن، پاسپر کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برداشتن شتر ماده دو پای خودرا و زدن بچه را. (از اقرب الموارد) ، بلند کردن شتر ماده پاهای خود را هنگامی که میخواهندسوار شوند. (از اقرب الموارد) ، بر سر داشتن و بر زمین زدن شتر نر ماده را. (ناظم الاطباء). زدن شتر سر خود را زیر شکم ناقه نزدیک پستان آن و بلند کردن آن را و بر زمین زدن. (از اقرب الموارد)
دوری، گشادگی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جدایی، تقسیم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شغر
(شَ غَ)
چغر و سختی و ستبری که در پوست دست و اندام بسبب کار کردن و کار فرمودن پیدا شود. (از برهان) (ناظم الاطباء). پوست که بر دست و پای مردم از کثرت کار سخت سیاه گردد و آنرا پینه نیز گویند، و بجای ’ر’، ’ه’ نیز گفته اند، ظاهراً تصحیف است. (از انجمن آرا) (آنندراج). شغه. پینه. کوره. کبر، آبله ای که در پا به سبب راه رفتن و در دست از جهت کار فرمودن بروز کند. (از برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شغر
(شُ)
قلعه ای است نزدیک انطاکیه. (منتهی الارب). قلعۀ استواری است در نزدیکی انطاکیه، و در مقابل آن قلعۀ دیگری است موسوم به بکاس، بالای کوهی که در بین آنها وادی خندق مانندی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شغر
(شُ / شُ غُ)
خارپشت. (ناظم الاطباء). اما لغت مصحف سغر و اسغر است. رجوع به سغر و اسغر شود، شغار و راسو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شغر
لنگ هوا کردن: در گای، بیرون راندن، تهی ماندن، کاهش، پراکندن
تصویری از شغر
تصویر شغر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شار
تصویر شار
(پسرانه)
عنوان عمومی پادشاهان غرجستان (ناحیه ای در عربستان کنونی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شغربغر
تصویر شغربغر
متفرق، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
(شُ)
نام گیاهی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
اسب سرخ فش و اشقر. (ناظم الاطباء). بمعنی اشقر که غالباً در اسب و بندرت در انسان استعمال شود. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
ابن احمد بن داود عینی، ساکن حلب و معروف به شغری. مردی فاضل و از شافعیان بود. او راست: 1- شرح البهجه در8 جلد. 2- نظم تصریف العزی، با شرح آن و شرح نظم. یوسف به سال 885 هجری قمری درگذشت.
لغت نامه دهخدا
(تَ وَضْ ضُ)
به معنی و وزن شغزبه است و آن در کشتی است. (از اقرب الموارد). و رجوع به شغربه و شغزبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ بی یَ)
نوعی از بند کشتی گیران، و آن پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن باشد او را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از نشوءاللغه ص 19). سرندی که در پای افکنند. (السامی فی الاسامی). بند کردن کشتی گیرپای خود را به پای خصم خویش و بر زمین افکندن وی بدین حیله. (از اقرب الموارد). و رجوع به شغربه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بحد نهایت رسیدن در بدی، بغایت جهد و امکان رفتن شتر و سخت دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ غُ / اَ غَ)
رجوع به اشغار و شعوری ج 1 ص 146 شود. خارپشت بزرگ تیرانداز. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). اسغر. (جهانگیری). قنفذ. سیخول. و رجوع به اشغار و اسغر و شعوری ج 1 ص 106 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَضْ ضُ)
پای پیچیده افکندن حریف را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به شغربه و شغزبه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَضْ ضُ)
پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن او را، چنانکه در بند کشتی گیری معمول است. (ناظم الاطباء) (از نشوءاللغه ص 19). پای در پس پای افکندن. (از مهذب الاسماء). مصدر شغربیه. (از منتهی الارب). شغزبه. و رجوع به شغزبه و شغربیه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ غَ رَ بَ / بِ غَ رَ)
تفرقوا شغربغر، پراکندیدند به هر روی. و هما اسمان جعلا اسماً واحداً و بنیا علی الفتح. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). مبنی است، مانند خمسهعشر. (از اقرب الموارد). پراکنده. تار و مار. پریشان. (یادداشت مؤلف) .کلمه ای است از توابع و به معنی پراکنده و پریشان استعمال میشود، عربی است نه پارسی. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) :
هر که را کار در جهان سفر است
از سفر کار او شغربغر است.
دقیقی.
عرب در آن حالت فرصت یافتند و قوتی تمام بنمودند و لشکر ایشان را بشکستند و رستم (فیروزان) کشته شد و لشکر او به هر طرفی شغربغر شدند. (تجارب السلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ را)
سنگی نزدیک مکه که ازآن بر ستور سوار شوند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به شغزی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ را)
سنگی که سگان بر وی شاشند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تغر
تصویر تغر
ممرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثغر
تصویر ثغر
دندانهای جلو دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جغر
تصویر جغر
قورباغه، وزغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغر
تصویر سغر
خارپشت کلان را گویند که خارهای خود را چون تیراندازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شار
تصویر شار
پاکدل خوبروی مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغر
تصویر آغر
رود خشک که سیلاب از آن قطع شده و جای جای آب ایستاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغربیه
تصویر شغربیه
پشت پا زبانزدی در کشتی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغر بغر
تصویر شغر بغر
پراکنده و پریشان پراکنده پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشغر
تصویر اشغر
خارپشت سیخول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغر
تصویر شاغر
تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغربغر
تصویر شغربغر
((شَ غَ بَ غَ))
پراکنده و پریشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشغر
تصویر اشغر
((اُ غُ))
خارپشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شغل
تصویر شغل
پیشه، کار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شعر
تصویر شعر
چامه، سروده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شور
تصویر شور
احساس، شوق، نشاط، اشتیاق
فرهنگ واژه فارسی سره
سرو صدا
فرهنگ گویش مازندرانی