جدول جو
جدول جو

معنی شغامیم - جستجوی لغت در جدول جو

شغامیم
(شَ)
جمع واژۀ شغموم. (اقرب الموارد). رجوع به شغموم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شراکیم
تصویر شراکیم
(پسرانه)
نام یکی از سپهبدان مازندران
فرهنگ نامهای ایرانی
(یَ صِ)
کوههای پراکنده که از سمت خاور بر قاهره مشرف می باشند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رودخانه ای است بسیار بزرگ، (برهان قاطع) (آنندراج)، نام رودخانه ای است بس بزرگ، (فرهنگ جهانگیری) :
ز جود چون چه زمزم ز پای اسماعیل
پدید شد ز کفش بحر قلزم و زامیم،
سوزنی،
و رجوع به فرهنگ جانسن انگلیسی و نیز رجوع به زادمیم شود
لغت نامه دهخدا
صفت برای برگها، صاحب زغب. کرکین. باردار. پرزدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کرک دار
لغت نامه دهخدا
طرف ریسمان، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
جایی است در کوهستان افرائیم که تولع در آن سکونت میورزید، (سفرداوران 10: 1 و2) بزعم شوارتز در نزدسنور بر تلی که تخمیناً 6 میل بشمال سامره است واقعمبیاشد لکن فاندافلد گوید: که در نرد صمر است که درجنوب شرقی نابلس واقع میباشد، (قاموس کتاب مقدس)
شهری در کوهستان یهود (صحیفۀ یوشع 15: 48) و دور نیست که همان صومره باشد که در مغرب دبیر واقع است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(می یَ)
بطنی است معروف به ولد شامیه، از قبیلۀ ولد ابوشعبان ساکن دیرالزور، کشورسوریه و دارای 700 چادر است و به تیره های: عجیل و خفاجه و حویوات تقسیم شوند. (از معجم قبایل العرب)
قبیله ای است ساکن در قریۀ مزار از بخش بنی عبید در منطقۀ عجلون از دیهای سوریه. (از معجم قبایل العرب)
لغت نامه دهخدا
(می یَ)
مؤنث شامی. امراءه شامیه، زنی از شام، منسوب به مملکت شام باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گروه شامی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
قریه ای است از سواد بخارا. (معجم البلدان ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَبْ بُ)
نیک بپوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پوشانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابومحمد بن من اﷲ المحکمی، وی در اوائل قرن چهارم هجری به دعوی نبوت برخاست و کتابی به تقلید قرآن مجید نوشته مدعی وحی شد، خاله و همشیرۀ او که از ساحرات و کاهنات بودند به وی گرویدند، این پیغمبرکاذب به قبیلۀ غماره انتساب داشت و در تاریخ 315 هجری قمری در زد و خوردی که در بیرون شهر طنجه وقوع یافت بقتل رسید، پس از وی پسر او عیسی در بین قبیلۀ خویش نفوذ و اقتدار بسیار یافت، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
ح، میلادی حاء میم، نام چند سوره از قرآن مجید است، رجوع به حم شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دراز نیکوصورت. (منتهی الارب). (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ملیح. (ناظم الاطباء). و رجوع به شغموم شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
از قرای حمص است قاضی عبدالصمد بن سعید در تاریخ حمص آرد: ابوهریره از حمص میگذشت تا به غامیه رسید و در آنجا نزول کرد و کسی از وی پذیرائی نکرد ازینرو از آنجا حرکت کرد مردم غامیه به وی گفتند: ای ابوهریره چرا ما را ترک میگوئی ؟ گفت: زیرا شما از من پذیرائی نکردید. گفتند: ترا نشناختیم. ابوهریره گفت: مگر شما هر که را بشناسید پذیرائی می کنید؟ گفتند آری. لیکن ابوهریره بهمین سبب از میان ایشان رفت و در آنجا توقف نکرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تیرهای پرآراسته و اصلاح یافته. (منتهی الارب). السهام المصلحه الریش. واحدها مرموم. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ لهموم. سادات. بزرگان: یمشون فی حلق الماذی سابقهً مشی الضراغمه الاسد اللهامیم. (اسماعیل بن یسار)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اضمامه، بمعنی اضباره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گروه مردم از هر جنس. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : هذا فرس سبّاق الاضامیم، ای الجماعات. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابن خالویه گوید: حوامیم جمع واژۀ حم، از کلام عرب نیست، بلکه کلام کودکان است که گویند: تعلمنا الحوامیم بلکه جمع آن آل حم (حا میم) یا ذوات حم است و آن هفت سوره است از قرآن: المؤمن، فصلّت، الشوری، الزخرف، الدخان، الجاثیه، الاحقاف یعنی سوره هائی که به این لفظ ’حم’ آغاز میگردد و آن نام اعظم خداست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اکمام. جج کم ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کم ّ. (اقرب الموارد). جمع واژۀ کم، به معنی غلاف غورۀ نخستین خرما و غلاف شکوفه باشد. (از آنندراج). و رجوع به اکمام و کم شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ترنجیده و گرفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منقبض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عصموم. (دهار). رجوع به عصموم شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیمومه. از مادۀ دمم. (اقرب الموارد). رجوع به دیمومه شود
لغت نامه دهخدا
به معنی خراب، سفر داوران 1:17 و آن شهری میباشد در طرف جنوبی کنعان که یوشع بر آن دست یافت و در سابق آنرا صفاه میگفتند. بعضی بر آنند که شهر مذکور در تنگه ای که تخمیناً 40 میل بطرف شرقی بئر شبع مسافت دارد واقع است و آنرا صفا گویند. و اما حرمت در قسمت سبط شمعون واقع بود. (سفر یوشع 19:4). و بلجر و دریک بر آنندکه موقعش همان سبیطه میباشد که مسافت 20 میل به چشمۀ قادش مانده واقع است و دارای آثار کنیسه ها و برجها و حوض و کوچه ها میباشد و بعد از آنکه در وقت مفتوح گشتن انهدام پذیرفت مجدداً آباد گشت. (اول سموئل 30:30 و اول تواریخ أیام 4:30). (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
صاحب قاموس کتاب مقدس می نویسد: محتمل است که به معنی قله ها و شکافها باشد و محلش معلوم نیست
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شرذمه. (از منتهی الارب). رجوع به شرذمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غامیش
تصویر غامیش
نی، نیستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغاری
تصویر شغاری
گوشت چربناک، گوش پر موی، موش دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغالی
تصویر شغالی
نوعی از انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تامیم
تصویر تامیم
آهنگ کردن، قصد کردن آهنگیدن آهنگ کردن (آهنگ قصد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغامی
تصویر رغامی
بینی، رگ شش، ستبری جگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکامیم
تصویر اکامیم
جمع کم، نیام شکوفه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطامیم
تصویر اطامیم
به گونه رمن پایه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغالی
تصویر شغالی
((شَ))
نوعی از انگور
فرهنگ فارسی معین
موم سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی