جدول جو
جدول جو

معنی شغاله - جستجوی لغت در جدول جو

شغاله
گردوی بزرگ در گردوبازی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلاله
تصویر شلاله
(دخترانه)
آبشار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شماله
تصویر شماله
شمع، موم، نوعی برنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغاله
تصویر چغاله
میوۀ نارس
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
نوعی از انگور. (ناظم الاطباء) (از تحفه حکیم مؤمن) (از برهان). قسمی است از انگور که شغال برخوردن آن بسیار حریص است. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(شَغْ غا بَ)
ناقه شغابه، شتری که راه رفتن آن راست نباشد و کجروی کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / رِ)
حیوانیست. ظربان. انگورخوار. مفرق النعم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
حرفۀ حمالی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
النبشاله در تداول مردم مغرب. (مفردات ابن بیطار ج 1 ص 56). به لغت اندلس امسوح است، و آنرا انابینی نیز گویند. نباتی است بزرگ و خرد آن مابین شجر و گیاه و مانند نی مجوف و گره دار و منبت آن اغلب در سنگلاخ ها و کنار آبها و خرد آن به اندازۀ یک وجب یا بیشتر و ساق آن خشبی صلب به ستبری انگشتی است و از ساق آن شاخهای بسیار باریک صلب گره دارروئیده که چون مواضع بندهای آنرا بکشند شاخها از هم جدا گردد و برگ آن مانند برگ زیتون شکوفه ندارد و ثمر آن سرخ به اندازۀ نخودی و پس از خشک شدن سیاه میگردد. رجوع به مفردات ابن البیطار ج 1 ص 56 و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 59 و مخزن الادویه و امسوح شود
لغت نامه دهخدا
(شِ لَ / لِ)
خارپشت. (ناظم الاطباء) ، ریزه. ریزۀ زر. (یادداشت مؤلف) :
چون بوزد خوش نسیم شاخک بادام
سیم نثارت کند درست شکاله.
ناصرخسرو.
- شکالۀ زر، ریزۀ زر. (ناظم الاطباء) : ذهبه، قراضه و شکالۀ زر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
دهی از بخش مغان کنگی شهرستان زابل. سکنۀ آن 517 تن. آب آن از رودخانه هیرمند است. محصول عمده آن غلات و پنبه و لبنیات و صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم و کرباس بافی است. ساکنان آن از طایفۀ شهرکی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ / لِ)
شمع خواه از موم باشد و یا از پیه. (برهان). شمع. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوعی از برنج. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان). در فرهنگهای دسترس من جز یک شعر بسحاق شاهدی برای شماله نیست، ولی در سروری، شعوری و برهان به این کلمه معنی شمع نیز داده اند و گمان می کنم فرهنگ نویسی بار اول معنی شماله را ندانسته و آنرا صفت گونه برای برنج دانسته بمعنی شمع (در همین شعر). فرهنگ انجمن آرا با این که تذکر نداده گویا ملتفت این خطا بوده و معنی شمع را به شماله نداده است. (یادداشت مؤلف) :
آن شمعها که در دل بسحاق برفروخت
از رهگذار نور برنج شماله بود.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ / لِ)
همه. تمام. جملگی. (ناظم الاطباء). تمام. همه. (آنندراج) (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) :
گر بوزد خوش نسیم شانک بادام
سیم نثارت کند درست و شگاله.
ناصرخسرو (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
تفاله و بزوری که روغن آنها را گرفته باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غِ لَ)
تأنیث شاغل. رجوع به شاغل شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ لَ / لِ)
نان ارزن. (برهان). رجوع به ژغاره شود:
رفیقان من با می و ناز و نعمت
منم آرزومند یک تا ژغاله.
ابوشکور (از فرهنگ شعوری).
، ناف حیوانات، سرخی زنان. (برهان). سرخی و غازه که زنان بر روی مالند. سرخاب
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ / لِ)
میوۀ نارس را گویند. (برهان). بمعنی میوۀ نارس میباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نارس. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). در تداول عامۀ خراسانیان بر بادام و زردآلو و گوجه و این قبیل میوه ها که نارس باشند اطلاق میشود. و رجوع به آله شود. بادام سبز نارس که درون بر آن سخت نشده باشد: چغاله بادام، جوقی از مرغان بود. (فرهنگ اوبهی). جمعیت طیور. (شعوری). جغاله. چقاله. جفاله:
ز مرغ و آهو دانم به جویبار و بدشت
ازین چغاله چغاله وز آن قطار قطار.
عنصری (از فرهنگ اوبهی) ؟
پراکنده هامون و گردان همه
ز مرغان چغاله ز غرمان رمه.
اسدی.
و رجوع به جغاله و جفاله شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
شیر غیل خورانیدن بچه را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : اغالت المراءه ولدها، شیر غیل خورانید... و اغیلته بالتمام مثله. (منتهی الارب). شیر دادن زن بچه خود را در حاملگی. (از اقرب الموارد) ، دوشیدن ناقه بعد از مغرب. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(شَلْ لا لَ)
شلاله. آبشار.
- شلاله های رود نیل،آبشارهای آن. ج، شلالات. (یادداشت مؤلف). آبشار. (فرهنگ فارسی معین). شلاله که معمولاً به تخفیف لام تلفظ میشود در اصل به تشدید آن است. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول، شماره 6 و 7). رجوع به شلالات شود
لغت نامه دهخدا
(شَغْ غا رَ)
سنگ چخماق و سنگ آتش زنه. (ناظم الاطباء). سنگ آتش زنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیاله
تصویر شیاله
بار بری پیشه بار بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کغاله
تصویر کغاله
تفاله و بذوری که روغن آنها را گرفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواله
تصویر شواله
پارسی تازی شده شوال (بوقلمون) شوالک زن سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغاره
تصویر شغاره
سنگ آتشزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغالی
تصویر شغالی
نوعی از انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماله
تصویر شماله
شمع موم، نوعی برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
پارسی تازی گشته شلال گونه ای دوختن و کوک زدن آبشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغله
تصویر شاغله
مونث شاغل در کار دارنده، باز دارنده مانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغاله
تصویر چغاله
میوه نارس مثل بادام و زرد آلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
((شَ لَّ))
آبشار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شماله
تصویر شماله
((شَ لَ))
شمع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شغالی
تصویر شغالی
((شَ))
نوعی از انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چغاله
تصویر چغاله
((چَ لِ))
میوه نارس مانند بادام، زردآلو و امثال آن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جغاله
تصویر جغاله
((جُ))
دسته پرندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
آکوردئون
فرهنگ واژه فارسی سره