جدول جو
جدول جو

معنی شغال - جستجوی لغت در جدول جو

شغال
پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شگال، گال، تورک، توره، اهمر
تصویری از شغال
تصویر شغال
فرهنگ فارسی عمید
شغال
(شَ / شُ)
نام حیوانی از نوع سگ و برزخ میان روباه و گرگ، و گویند این حیوان در زمان انوشیروان بهم رسید. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). شکال. اهل تبرستان شال خوانند. (از آنندراج). حیوانیست که یک نوع آن مخصوصاً در اطراف سمنان و شاهرود زیاد است. پوست آنرا در اروپا برای آستر لباس استعمال میکنند. این کلمه را که ترکان نیزاز فارسی گرفته اند و چغّال نامند صاحب لاروس گمان کرده ترکی است ولی چنین نیست و ظاهراً اصل آن شوعال عبری است و شوعال در عبری به معنی روباه است. چغّال. شکال. شگال. ابن آوی. ابوقیس. ابووائل. ذئب ارمن. بنت آوی (شغال ماده). (یادداشت مؤلف). ابوذویب. ابوکعب. ابومعاویه. ابووایل. (مرصع). پستانداری است از تیرۀسگان که جزو رستۀ گوشتخواران است. این جانور به پرندگان اهلی نیز حمله میکند و آفت آنهاست. پوستش را جهت آستر لباس بکار میبرند. اصل آن از آسیاست ولی در آفریقا و جنوب اروپا نیز فراوان است. (فرهنگ فارسی معین). دألان. ذألان. (منتهی الارب). علوش. علوض. (بلغه حمیر). شوط براح. شغبر. لعوض. نوفل. (منتهی الارب). وع. وعواع. وعوع. وعوعه. (منتهی الارب) :
در این بود درویش شوریده رنگ
که شیری برآمد شغالی به چنگ
شغال نگون بخت را شیر خورد
بماند آنچه روباه از آن سیر خورد.
(بوستان).
صیاد نه هر بار شغالی ببرد
افتد که یکی روز پلنگش بدرد.
(گلستان).
به ازین کرد باید اندیشه
تا نیاید شغال در بیشه.
اوحدی.
تو نشنیدی آن داستان شغال
که زد با یکی پیرگرگ همال
که سگ را به خانه دلیری بود
چو بیگانه شد ونگ وی کم شود.
؟
- امثال:
اینجا اردستان نیست که به شغال باج بدهند. (امثال و حکم دهخدا).
باج به شغال ندادن. (امثال و حکم دهخدا).
سگ زرد برادر شغال است. (امثال و حکم دهخدا).
مرغ را به شغال سپردن. (امثال و حکم دهخدا).
شغال بیشۀ مازندران را
نگیرد جز سگ مازندرانی.
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
شغال پوزش به انگور نمیرسد میگوید ترش است. (امثال و حکم دهخدا).
شغالی که مرغ میگیرد بیخ گوشش زرد است. (امثال و حکم دهخدا).
مثل شغال زوزه کشیدن. (یادداشت مؤلف).
- شغال مردگی، موش مردگی. مانند شغال مرده بودن. (فرهنگ فارسی معین).
- خود را به شغال مردگی زدن، کنایه از خود راکوچک و مظلوم وانمود کردن است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شغال
(شَ)
مانند شال در اول بعض نامهای گیاهان درآید و از آن وحشی بودن یا پست بودن آن گونه را خوانند: شغال به. شغال چس. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شال شود
لغت نامه دهخدا
شغال
پستانداریست از تیره سگان که جزو راسته گوشتخواران است. این جانور به پرندگان اهلی حمله می کند و آفت آنها است. پوستش را جهت آستر لباس به کار می برند. اصل آن از آسیاست ولی در افریقا و جنوب اروپا نیز فراوانست. یا باج به شغال دادن، به شخصی پست رشوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
شغال
((شَ))
جانوری است پستاندار از راسته گوشت خواران شبیه به سگ، که دارای دمی پر مو می باشد، شگال
تصویری از شغال
تصویر شغال
فرهنگ فارسی معین
شغال
اگر بیند که شغال جنگ کرد، دلیل است که با خویشان خصومت کند. اگر بیند که شغال خود را بر وی می مالید، دلیل که از کسی نترسد. اگر بیند که شغال بازی می کرد، دلیل است عاشق زنی گردد. اگر بیند که گوشت شغال می خورد، دلیل است از بیماری شفا یابد. اگر وام دارد، بگذارد و موی و گوشت و استخوان شغال، دلیل است برمال. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
شغال
شغال
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آشغال
تصویر آشغال
خاشاک، خاک روبه، کنایه از هر چیز دورریختنی مثلاً آت آشغال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
مشغول ساختن وسیله ای یا چیزی، به کار گرفتن، کسی را به کار وا داشتن، جایی را تصرف کردن، پیاده کردن نیروی نظامی در شهر یا اراضی کشور دیگر به قصد تصرف دائم یا موقت، مشغول مثلاً خط اشغال است، دوباره تماس می گیرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
شغل ها، کارها، پیشه ها، جمع واژۀ شغل
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
نوعی از انگور. (ناظم الاطباء) (از تحفه حکیم مؤمن) (از برهان). قسمی است از انگور که شغال برخوردن آن بسیار حریص است. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
دهی از بخش مغان کنگی شهرستان زابل. سکنۀ آن 517 تن. آب آن از رودخانه هیرمند است. محصول عمده آن غلات و پنبه و لبنیات و صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم و کرباس بافی است. ساکنان آن از طایفۀ شهرکی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آشغال
تصویر آشغال
فضولات چیزی، خاکروبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغالی
تصویر شغالی
نوعی از انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
مشغول ساختن، جایی را تصرف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشغال
تصویر آشغال
هر چیز دور ریختنی، آدم بی ارزش و پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شغالی
تصویر شغالی
((شَ))
نوعی از انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
Occupation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
occupation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گردوی بزرگ در گردوبازی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
占領
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
כיבוש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
कब्जा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
pendudukan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
การยึดครอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
bezetting
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
ocupação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
ocupación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
occupazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
占领
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
okupacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
окупація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
Besatzung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
оккупация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اشغال
تصویر اشغال
점령
دیکشنری فارسی به کره ای