جدول جو
جدول جو

معنی شعیری - جستجوی لغت در جدول جو

شعیری
(شَ)
منسوب به جو. از جو. مانند جو. (یادداشت مؤلف) ، قسمی مروارید شبیه به شکل جو. جودانه. (الجماهر بیرونی ص 125). مروارید شبیه به جو، و آنرا به فارسی جودانه گویند. (یادداشت مؤلف) ، فروشندۀ جو. (از اقرب الموارد).
- هندی شعیری، دانه ای است مانند تخم زیتون که از هند می آورند و در درمان به کار میبرند. (از اقرب الموارد).
، (اصطلاح پزشکی) قسمی از رسوب بول. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شعیری
جو فروش
تصویری از شعیری
تصویر شعیری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعری
تصویر شعری
(دخترانه)
نام ستاره ای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شعیر
تصویر شعیر
جو۱ jo [w]، شعیره، واحد ملک، معادل یک شانزدهم دانگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعیره
تصویر شعیره
واحد اندازه گیری وزن معادل یک میلی گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعری
تصویر شعری
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود
تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعرای یمانی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
(شُ قَ)
منسوب است به شقیر که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب است به شمیران که بطنی است از خولان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِخْ خی)
منسوب است به شخیر که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ را)
کوهی است. (منتهی الارب). کوهی است در یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ رَ)
شعیره. مصغر شعر یعنی موی خرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
شعیره. جو. (کشاف اصطلاحات الفنون). واحد شعیر یعنی یک دانه جو. (ناظم الاطباء). مفرد شعیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، یک جو، هر ده شعیره یک دانق است. شانزده یک دانگ. هفتادودو شعیره یک مثقال است. وزنی معادل شش خردل. ج، شعیرات. (یادداشت مؤلف). یک جو و آن نصف حبه است. (زمخشری). گاه اطلاق شود بدانچه به وزن شش خردل باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) (ازاقرب الموارد). ثلث حبه (یا) ثلث ربع تسع مثقال. (مفاتیح) ، یک ششم وزن درهم، پول معمول قریش. (از النقود العربیه ص 11) ، قربانی حج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آنچه بر وی از برای حج نشانی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نشانهای حج. (مهذب الاسماء). اعلام حج. (ناظم الاطباء) ، اصل عبادت حج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عبادت. ج، شعائر. (یادداشت مؤلف). طاعتها که در حج کنند. (از مهذب الاسماء) ، افعال حج. ج، شعائر. (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). و رجوع به شعائر شود، عبادتگاه. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61) ، هر چیزی که او را نشان طاعت کنند. (ترجمان القرآن) (از اقرب الموارد) ، دنبالۀ کارد و شمشیر و جز آن که از سیم یا آهن و مانند آن جهت استواری دسته بر شکل جو سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). برازبان کارد. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح پزشکی) بیماریی در چشم. ورمی است مستطیل در جفن، مانند جوی. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). در اصطلاح پزشکی اطلاق شود بر ورمی مستطیل که بر پلک چشمها آشکار شود و در شکل مانند جو باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از بحر الجواهر) (از قانون بوعلی سینا مقالۀ 3 کتاب 3 ص 69). آماسی است درازشکل همچو شکل جو که گاه بر رستنگاه مژه افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، مساحت به اندازۀ شش موی از موی استر نر. (از اقرب الموارد) ، شعیرۀ مزمار، سر آن است که از آنجا آنرا تنگ یا فراخ کنند. (مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ)
ابوبکر احمد بن حسن شقیری بغدادی. از محدثان است و از احمد بن عبید روایت کرد و ابوبکر بن شاذان و جز وی از او روایت دارند. مرگ وی بسال 317 هجری قمری بود. (از لباب الانساب). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از شعیر
تصویر شعیر
جو، نام غله معروف است
فرهنگ لغت هوشیار
شباهنگ از ستارگان مویین سروادی منسوب به شعر مویین. منسوب به شعری. یا عروق شعری. رگهای مویین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعیر
تصویر شعیر
((شَ عِ))
جو
فرهنگ فارسی معین
((ش را))
نام دو ستاره نورانی در دو صورت فلکی سگ بزرگ و سگ کوچک که به شعرای یمانی و شعرای شامی معروفند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیری
تصویر شیری
Milky
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شیری
تصویر شیری
laiteux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شیری
تصویر شیری
melkachtig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شیری
تصویر شیری
sütlü
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شیری
تصویر شیری
ミルキーな
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شیری
تصویر شیری
חָלָבִי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شیری
تصویر شیری
우유 같은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شیری
تصویر شیری
berwarna susu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شیری
تصویر شیری
दुग्धीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شیری
تصویر شیری
молочный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شیری
تصویر شیری
milchig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شیری
تصویر شیری
lechoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شیری
تصویر شیری
lattiginoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شیری
تصویر شیری
leitoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شیری
تصویر شیری
奶白色的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شیری
تصویر شیری
mleczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شیری
تصویر شیری
молочний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شیری
تصویر شیری
maziwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی