جدول جو
جدول جو

معنی شعری

شعری((ش را))
نام دو ستاره نورانی در دو صورت فلکی سگ بزرگ و سگ کوچک که به شعرای یمانی و شعرای شامی معروفند
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با شعری

شعری

شعری
شباهنگ از ستارگان مویین سروادی منسوب به شعر مویین. منسوب به شعری. یا عروق شعری. رگهای مویین
فرهنگ لغت هوشیار

شعری

شعری
شَباهَنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود
تَشتَر، تیشتَر، سِتارۀ صُبح، سِتارۀ سَحَر، سِتارۀ سَحَری، کارِوان کُش، قَدرِ اَوَّل، شِعرا، شِعرایِ یَمانی، عَبور
شعری
فرهنگ فارسی عمید

شعری

شعری
ممال شِعْری ̍. (یادداشت مؤلف). ستارۀ شِعْری ̍. (ناظم الاطباء) :
سهیل از شَعر شکّرگون برآورد
نفیر از شعری گردون برآورد.
نظامی.
- شعری یمان، شعرای یمانی:
داده هزار اخترم نتیجۀ خورشید
آن بگهر شعری یمان صفاهان.
خاقانی.
و رجوع به شعری ̍ شود
لغت نامه دهخدا

شعری

شعری
منسوب به شعر و نظم. (ناظم الاطباء).
- قیاس شعری، نوعی قیاس از منطق. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (یادداشت مؤلف).
رجوع به شعر شود
لغت نامه دهخدا

شعری

شعری
تیره ای از ایل آقاجری کهکیلویه (ایلات فارس). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 88)
لغت نامه دهخدا

شعری

شعری
چوزۀ مرغ مردارخوار. ج، شَعَریّات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

شعری

شعری
نام دو ستاره، یکی شعری العَبور ودیگری شعری الغمیصاء. شعری العبور که شعرای یمانی گویند ستاره ای است بسیار روشن که بعد از جوزا برآید ودر آخر تابستان اول شب بر فلک نمایان گردد، و آنرا شعری العبور از آن جهت گویند که از مجرّه عبور کرده است. و شعری الغمیصاء که اخت سهیل است روشنی کم داردو گویا از سهیل دور افتاده بر آن می گرید و چشم وی چرک آلود شده و روشنی کم دارد، و این ستاره را شعرای شامی نیز گویند. (از غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نام ستاره ای است که بنوخزاعه آنرا پرستیدندی. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). در استعمال فارسی زبانان بر وزن دهلی خوانند و آن ستاره ای روشن است که در ایام جاهلیت بعضی قریش به خدایی پرستش میکردند. هر جا که فقط شعری مذکور شود مراد شعرای عَبور باشد که بغایت روشن است، و سوای شعرای عَبور و شعرای غمیصاء مجازاً اطلاق شعری بر یک دو ستارۀ دیگر نیز کنند. (از غیاث اللغات) (آنندراج). شباهنگ. کاروانکش. ستارۀ سحری. کوکبی است که پس از جوزا طالع شوددر بیستم تموز. شعری العَبور و شعری الغمیصاء را شعریان و اختاسهیل گویند. (یادداشت مؤلف). ستاره ای که در جوزاء برآید و طلوع آن در شدت گرماست و شعرای یمانی نامیده میشود و ملقب به عَبور است. ستارۀ دیگری در ذراع برآید و شعرای غمیصاء نامیده میشود. (از اقرب الموارد) :
بزن ای ترک آهوچشم اهوازی نَهر تیری
که باغ و راغ و کوه و دشت پُرماه است وپرشعری.
منوچهری.
شعری چو سیم خردشده باشد
عیوق چون عقیق یمان احمر.
ناصرخسرو.
طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب
ز راست فرقد و شعری ز چپ سهیل یمن.
مسعودسعد.
براق همت او اوج مشتری و زحل
سریر دولت او فرق فرقدو شعری.
ابوالفرج رونی.
چمن مگر سرطان شد که شاخ نسترنش
طلوع داد به یک شب هزار شعری را.
سوزنی.
ساخته و تاخته ست بخت جهانگیر او
ساخته شعری براق تاخته بر فرقدان.
خاقانی.
شعری به شب چو کاسۀ یوزی نمایدم
یعنی یکی است حلقه بگوش در سخاش.
خاقانی.
زیوری آورده ام بهر عروسان بصر
گویی از شعری شعار فرقدان آورده ام.
خاقانی.
چون نه شعری نه سهیل است و نه مهر
یمن و شام و خراسان چه کنم.
خاقانی.
صیدی چنین که گفتم وِاقبال صیدگه را
شعری زننده قرعه سعدالسعود فالش.
خاقانی.
شعری را گریه پشت دوتا کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 189). شعر او از مرتبۀ شعری بازگفتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 255).
شعری به سیاقت یمانی
بی شعر به آستین نشانی.
نظامی.
شعری به سرگذارد و پروین به چشم خویش
شعری که من نویسم در وصف آن جناب.
؟
لغت نامه دهخدا