جدول جو
جدول جو

معنی شعیر - جستجوی لغت در جدول جو

شعیر
جو۱ jo [w]، شعیره، واحد ملک، معادل یک شانزدهم دانگ
تصویری از شعیر
تصویر شعیر
فرهنگ فارسی عمید
شعیر
(شَ)
جو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام غلۀ معروف که به فارسی و هندی جو گویند، و گویند شعیر ازشعر بمعنی مو است زیرا که جو مو بر سر دارد و گندم ندارد یا آنکه کم دارد. (از غیاث اللغات). جو، شعیره یکی آن. (از مهذب الاسماء) (آنندراج) :
که نباید چنانکه آن گفتند
بازدارد ترا ز شعر شعیر’.
ناصرخسرو.
دنیات دور کرد ز دین این مثل تراست
کز شعر بازداشت ترا جستن و شعیر.
ناصرخسرو.
همچنان چون نرسد بر شرف مردم خر
نرسد بر خطر گندم پرمایه شعیر.
ناصرخسرو.
شکر کن زآنکه شرع و شعرت هست
خرت ار نیست گو شعیر مباش.
سنایی.
شاعری خرسری و در سرت از شعر هوس
همچو اندر سر خر مر هوس کاه و شعیر.
سوزنی.
از ستوران دیگر آید یاد
کم خر گیر و آن کاه و شعیر.
سوزنی.
زآن تا مگر شعیر براقت شود شده ست
امسال برج خوشه شعیر اندر آسمان.
سوزنی.
در ترازوی شرع و رستۀ عقل
فلسفه فلس دان و شعر شعیر.
خاقانی.
شعیری زآن شعار نو نمانده ست
وگر تازی ندانی جو نمانده ست.
نظامی.
خر شباب تن نمی دانی بگیر
این جوانی را بگیر ای خر شعیر.
مولوی.
- شعیر رومی، خندروس است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (تحفۀ حکیم مؤمن).
- شعیر هندی، هلیله. (یادداشت مؤلف). رجوع به هلیله شود.
، یار و مصاحب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، در علم اوزان شش خردل است. (یادداشت مؤلف) ، 13 حبه. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح علم مساحت) رجوع به ذراع ید و نفائس الفنون شود، مقیاسی است برای آب (زرند - ساوه). (فرهنگ فارسی معین) ، 8 خردل یا116 دانگ (کردستان). (فرهنگ فارسی معین). در اصطلاح کشاورزان آذربایجان یک شانزدهم دانگ را گویند و خود دانگ یک ششم زمین و ملک یک آبادی است و بدین ترتیب شعیر یک نود و ششم زمین و ملک یک ده را گویند
لغت نامه دهخدا
شعیر
(شَ)
موضعی است به بلاد هذیل. (منتهی الارب) ، محله ای است به بغداد، از آن محله است شیخ عبدالکریم بن حسن بن علی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شعیر
جو، نام غله معروف است
تصویری از شعیر
تصویر شعیر
فرهنگ لغت هوشیار
شعیر
((شَ عِ))
جو
تصویری از شعیر
تصویر شعیر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعری
تصویر شعری
(دخترانه)
نام ستاره ای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شعیب
تصویر شعیب
(پسرانه)
توشه دان، نام پدر همسر موسی (ع)، نام کوهی در یمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شبیر
تصویر شبیر
(پسرانه)
نام پسر هارون از پیامبران بنی اسرائیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شعیره
تصویر شعیره
واحد اندازه گیری وزن معادل یک میلی گرم
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
منسوب به جو. از جو. مانند جو. (یادداشت مؤلف) ، قسمی مروارید شبیه به شکل جو. جودانه. (الجماهر بیرونی ص 125). مروارید شبیه به جو، و آنرا به فارسی جودانه گویند. (یادداشت مؤلف) ، فروشندۀ جو. (از اقرب الموارد).
- هندی شعیری، دانه ای است مانند تخم زیتون که از هند می آورند و در درمان به کار میبرند. (از اقرب الموارد).
، (اصطلاح پزشکی) قسمی از رسوب بول. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ رَ)
شعیره. مصغر شعر یعنی موی خرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
شعیره. جو. (کشاف اصطلاحات الفنون). واحد شعیر یعنی یک دانه جو. (ناظم الاطباء). مفرد شعیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، یک جو، هر ده شعیره یک دانق است. شانزده یک دانگ. هفتادودو شعیره یک مثقال است. وزنی معادل شش خردل. ج، شعیرات. (یادداشت مؤلف). یک جو و آن نصف حبه است. (زمخشری). گاه اطلاق شود بدانچه به وزن شش خردل باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) (ازاقرب الموارد). ثلث حبه (یا) ثلث ربع تسع مثقال. (مفاتیح) ، یک ششم وزن درهم، پول معمول قریش. (از النقود العربیه ص 11) ، قربانی حج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آنچه بر وی از برای حج نشانی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نشانهای حج. (مهذب الاسماء). اعلام حج. (ناظم الاطباء) ، اصل عبادت حج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عبادت. ج، شعائر. (یادداشت مؤلف). طاعتها که در حج کنند. (از مهذب الاسماء) ، افعال حج. ج، شعائر. (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). و رجوع به شعائر شود، عبادتگاه. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61) ، هر چیزی که او را نشان طاعت کنند. (ترجمان القرآن) (از اقرب الموارد) ، دنبالۀ کارد و شمشیر و جز آن که از سیم یا آهن و مانند آن جهت استواری دسته بر شکل جو سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). برازبان کارد. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح پزشکی) بیماریی در چشم. ورمی است مستطیل در جفن، مانند جوی. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). در اصطلاح پزشکی اطلاق شود بر ورمی مستطیل که بر پلک چشمها آشکار شود و در شکل مانند جو باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از بحر الجواهر) (از قانون بوعلی سینا مقالۀ 3 کتاب 3 ص 69). آماسی است درازشکل همچو شکل جو که گاه بر رستنگاه مژه افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، مساحت به اندازۀ شش موی از موی استر نر. (از اقرب الموارد) ، شعیرۀ مزمار، سر آن است که از آنجا آنرا تنگ یا فراخ کنند. (مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موی برآوردن بچه در شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موی برآوردن جنین. (از اقرب الموارد) ، موی را داخل موزه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آستر کردن موزه به موی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شعیع
تصویر شعیع
شتاب گردون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفیر
تصویر شفیر
کناره پلک چشم که مژه بر آن می روید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغیر
تصویر شغیر
بد خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعیل
تصویر شعیل
اسپ دم سپید، زیرک، افروخته، گنبدک در ته دیگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعیب
تصویر شعیب
توشه دان، از چرم دوخته و یا توشه دان از دو طرف بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعور
تصویر شعور
دانستن و دریافتن، آگاهی یافتن از طریق حس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطیر
تصویر شطیر
دوروغریب، نیمه چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
سپاسگزار، پا جوش شاخه که از بن درخت بر آید، نو شاخه ستاک، کرک جوجه، رمکان موی زهار، نهال رز، ریزه برگ، موی سست ستور شیرده که علف اندک خورد و شیر بسیار دهد شکور، سپاسگزار شاکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیر
تصویر شنیر
بسیار شر، بدخوی
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره گل سرخیان از دسته بادامی ها که در حقیقت یکی از گونه های هلو محسوب است. میوه اش از هلو کوچکتر و بدون کرک و دارای طعمی مطبوع است. اصل این درخت از آسیا است و بهترین نوع آن در ایران کشت می شود شلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریر
تصویر شریر
بدکار، صاحب شر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعار
تصویر شعار
نشان و علامت، و بمعنی لباس زیر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شعاره، شعیره، علامتها، نشانه ها، هر یک از مناسک حج، آداب و رسوم مذهبی یا ملی. یا شعایر اسلام. هر آن چیز که اسلام بدان استوار است
فرهنگ لغت هوشیار
شباهنگ از ستارگان مویین سروادی منسوب به شعر مویین. منسوب به شعری. یا عروق شعری. رگهای مویین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخیر
تصویر شخیر
بانگ خر، خروپف خرناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجیر
تصویر شجیر
درختناک پردرخت، بیگانه، شمشیر، دوست پست ناجور، هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیر
تصویر شبیر
سریانی تازی گشته ازشپر نیکو برنام رهنمودحسین علیه السلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعیر
تصویر سعیر
آتش افروخته و سوزان، دوزخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعیر
تصویر بعیر
شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعیری
تصویر شعیری
جو فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهیر
تصویر شهیر
نامی بلند آوازه، مشهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعور
تصویر شعور
دانستگی، خرد
فرهنگ واژه فارسی سره