نام پیغمبری از بنی اسرائیل که اشعیا نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام نبی علیه السلام که به آمدن عیسی و محمدعلیهم االسلام بشارت داده، و به سین مهمله نیز آمده. (آنندراج) (از منتهی الارب). اشعیا و یشعیا و اشعیاء و سعیا نیز ضبط شده. نام پیغامبری از بنی اسرائیل که نسبش به سلیمان می رسد. (یادداشت مؤلف) : صبر از مراد نفس و هوا باید این بود قول عیسی شعیا را. ناصرخسرو. و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 212 و 213 و 435 ونزهه القلوب ج 3 ص 17 و عقدالفرید ج 3 ص 89 شود
نام پیغمبری از بنی اسرائیل که اشعیا نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام نبی علیه السلام که به آمدن عیسی و محمدعلیهم االسلام بشارت داده، و به سین مهمله نیز آمده. (آنندراج) (از منتهی الارب). اشعیا و یشعیا و اشعیاء و سعیا نیز ضبط شده. نام پیغامبری از بنی اسرائیل که نسبش به سلیمان می رسد. (یادداشت مؤلف) : صبر از مراد نفس و هوا باید این بود قول عیسی شعیا را. ناصرخسرو. و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 212 و 213 و 435 ونزهه القلوب ج 3 ص 17 و عقدالفرید ج 3 ص 89 شود
ابن قتیب. در شاهنامۀ فردوسی آمده که داراب بر تازیان که تحت فرماندهی شعیب قتیب بودند غلبه کرد و آنان مطیع و منقاد شدند. نولدکه گوید: تا آنجا که من میدانم افسانۀ مذکور فقط در شاهنامه آمده است. من حدس میزنم که یک تن خراسانی عربهایی را که ابتدا فاتح بوده و بعد خراسانیان تحت فرماندهی ابومسلم بر ایشان غالب شدند، دوست نداشته و این قصه را ساخته است. البته اسم قتیب را به یاد آن مرد منفور موسوم به قتیبه بن مسلم انتخاب کرده است. چنین فصلی کاملاً با ایران پرستی فردوسی موافقت دارد. (فرهنگ فارسی معین). نام یکی از سرداران عرب. (از فرهنگ لغات ولف) : برفتند و سالار ایشان شعیب یکی نامدار از نژاد قتیب. فردوسی ابن حسن، شیخ ایوب الدین. از زهاد و مرتاضان معاصر یعقوب بن یوسف بن عبدالمؤمن بود که از سلطنت استعفا نمود و مرید شیخ شد. (حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 440) ابن خازم. پیشوای خازمیه یکی از فرق پانزده گانه خوارج. (بیان الادیان). رئیس خازمیه، فرقه ای از خوارج. (مفاتیح)
ابن قتیب. در شاهنامۀ فردوسی آمده که داراب بر تازیان که تحت فرماندهی شعیب قتیب بودند غلبه کرد و آنان مطیع و منقاد شدند. نولدکه گوید: تا آنجا که من میدانم افسانۀ مذکور فقط در شاهنامه آمده است. من حدس میزنم که یک تن خراسانی عربهایی را که ابتدا فاتح بوده و بعد خراسانیان تحت فرماندهی ابومسلم بر ایشان غالب شدند، دوست نداشته و این قصه را ساخته است. البته اسم قتیب را به یاد آن مرد منفور موسوم به قتیبه بن مسلم انتخاب کرده است. چنین فصلی کاملاً با ایران پرستی فردوسی موافقت دارد. (فرهنگ فارسی معین). نام یکی از سرداران عرب. (از فرهنگ لغات ولف) : برفتند و سالار ایشان شعیب یکی نامدار از نژاد قتیب. فردوسی ابن حسن، شیخ ایوب الدین. از زهاد و مرتاضان معاصر یعقوب بن یوسف بن عبدالمؤمن بود که از سلطنت استعفا نمود و مرید شیخ شد. (حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 440) ابن خازم. پیشوای خازمیه یکی از فِرَق پانزده گانه خوارج. (بیان الادیان). رئیس خازمیه، فرقه ای از خوارج. (مفاتیح)
ابن عبدالله بن زبیر و ابن محرر و ابن مطیر، هر سه محدث اند. (منتهی الارب). واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
ابن عبدالله بن زبیر و ابن محرر و ابن مطیر، هر سه محدث اند. (منتهی الارب). واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
جو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام غلۀ معروف که به فارسی و هندی جو گویند، و گویند شعیر ازشعر بمعنی مو است زیرا که جو مو بر سر دارد و گندم ندارد یا آنکه کم دارد. (از غیاث اللغات). جو، شعیره یکی آن. (از مهذب الاسماء) (آنندراج) : که نباید چنانکه آن گفتند بازدارد ترا ز شعر شعیر’. ناصرخسرو. دنیات دور کرد ز دین این مثل تراست کز شعر بازداشت ترا جستن و شعیر. ناصرخسرو. همچنان چون نرسد بر شرف مردم خر نرسد بر خطر گندم پرمایه شعیر. ناصرخسرو. شکر کن زآنکه شرع و شعرت هست خرت ار نیست گو شعیر مباش. سنایی. شاعری خرسری و در سرت از شعر هوس همچو اندر سر خر مر هوس کاه و شعیر. سوزنی. از ستوران دیگر آید یاد کم خر گیر و آن کاه و شعیر. سوزنی. زآن تا مگر شعیر براقت شود شده ست امسال برج خوشه شعیر اندر آسمان. سوزنی. در ترازوی شرع و رستۀ عقل فلسفه فلس دان و شعر شعیر. خاقانی. شعیری زآن شعار نو نمانده ست وگر تازی ندانی جو نمانده ست. نظامی. خر شباب تن نمی دانی بگیر این جوانی را بگیر ای خر شعیر. مولوی. - شعیر رومی، خندروس است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (تحفۀ حکیم مؤمن). - شعیر هندی، هلیله. (یادداشت مؤلف). رجوع به هلیله شود. ، یار و مصاحب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، در علم اوزان شش خردل است. (یادداشت مؤلف) ، 13 حبه. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح علم مساحت) رجوع به ذراع ید و نفائس الفنون شود، مقیاسی است برای آب (زرند - ساوه). (فرهنگ فارسی معین) ، 8 خردل یا116 دانگ (کردستان). (فرهنگ فارسی معین). در اصطلاح کشاورزان آذربایجان یک شانزدهم دانگ را گویند و خود دانگ یک ششم زمین و ملک یک آبادی است و بدین ترتیب شعیر یک نود و ششم زمین و ملک یک ده را گویند
جو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام غلۀ معروف که به فارسی و هندی جو گویند، و گویند شعیر ازشَعْر بمعنی مو است زیرا که جو مو بر سر دارد و گندم ندارد یا آنکه کم دارد. (از غیاث اللغات). جو، شعیره یکی آن. (از مهذب الاسماء) (آنندراج) : که نباید چنانکه آن گفتند بازدارد ترا ز شعر شعیر’. ناصرخسرو. دنیات دور کرد ز دین این مثل تراست کز شعر بازداشت ترا جستن و شعیر. ناصرخسرو. همچنان چون نرسد بر شرف مردم خر نرسد بر خطر گندم پرمایه شعیر. ناصرخسرو. شکر کن زآنکه شرع و شعرت هست خرت ار نیست گو شعیر مباش. سنایی. شاعری خرسری و در سرت از شعر هوس همچو اندر سر خر مر هوس کاه و شعیر. سوزنی. از ستوران دیگر آید یاد کم ِ خر گیر و آن ِ کاه و شعیر. سوزنی. زآن تا مگر شعیر براقت شود شده ست امسال برج خوشه شعیر اندر آسمان. سوزنی. در ترازوی شرع و رستۀ عقل فلسفه فلس دان و شعر شعیر. خاقانی. شعیری زآن شعار نو نمانده ست وگر تازی ندانی جو نمانده ست. نظامی. خر شباب تن نمی دانی بگیر این جوانی را بگیر ای خر شعیر. مولوی. - شعیر رومی، خندروس است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (تحفۀ حکیم مؤمن). - شعیر هندی، هلیله. (یادداشت مؤلف). رجوع به هلیله شود. ، یار و مصاحب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، در علم اوزان شش خردل است. (یادداشت مؤلف) ، 13 حبه. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح علم مساحت) رجوع به ذراع ید و نفائس الفنون شود، مقیاسی است برای آب (زرند - ساوه). (فرهنگ فارسی معین) ، 8 خردل یا116 دانگ (کردستان). (فرهنگ فارسی معین). در اصطلاح کشاورزان آذربایجان یک شانزدهم دانگ را گویند و خود دانگ یک ششم زمین و ملک یک آبادی است و بدین ترتیب شعیر یک نود و ششم زمین و ملک یک ده را گویند
منسوب به شش. یا حبابچه های شش. کوچکترین تقسیمات شش که تعداد آنها در حدود 2 میلیون می باشد و نایژکهای انتهایی به آن ها ختم می شود. قطر هر حبابچه ریوی در حدود 4، 1 میلیمتر است و جدار آن چین خورده است و خانه های شش را تشکیل می دهد کیسه های هوایی. یا خانه های ششی. چین خوردگی های دیواره حبابچه های ریوی حفره های ریوی
منسوب به شش. یا حبابچه های شش. کوچکترین تقسیمات شش که تعداد آنها در حدود 2 میلیون می باشد و نایژکهای انتهایی به آن ها ختم می شود. قطر هر حبابچه ریوی در حدود 4، 1 میلیمتر است و جدار آن چین خورده است و خانه های شش را تشکیل می دهد کیسه های هوایی. یا خانه های ششی. چین خوردگی های دیواره حبابچه های ریوی حفره های ریوی