جدول جو
جدول جو

معنی شعوف - جستجوی لغت در جدول جو

شعوف
(شُ)
جمع واژۀ شعفه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شعفه، به معنی سر کوه و سر هر چیزی. (آنندراج). و رجوع به شعفه شود
لغت نامه دهخدا
شعوف
جمع شعفه، سر ها سر کوه ها
تصویری از شعوف
تصویر شعوف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعور
تصویر شعور
دانستن و دریافتن، حس کردن، فهم و ادراک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعوا
تصویر شعوا
متفرق، منتشر، پراکنده
غارت شعوا: غارت پراکنده و ممتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشعوف
تصویر مشعوف
شیفته، دل باخته، خوشحال، خوش دل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعوب
تصویر شعوب
قبایل، قبیله ها، گروهی از مردم دارای نژاد، سنن، دین و فرهنگ مشترک، گروهی از فرزندان یک پدر، جمع قبیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوف
تصویر شکوف
پسوند متصل به واژه به معنای شکوفنده، برای مثال که لشکر شکوفان مغفر شکاف / نهان صلح جستند و پیدا مصاف (سعدی۱ - ۷۷ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
(شُ)
گیاهی است. یا بار گیاهی یا ثمره ای است. (منتهی الارب). نام گیاهی و یا نام بار آن گیاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شدف. (منتهی الارب). رجوع شود به شدف
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بارانهای سبک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
درخت خشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
سر کوهها یاکوههای بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی شنعاف است. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنعاف شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شنف. گوشواره های بالائین یا آویزه های بالای گوش. (از منتهی الارب). رجوع به شنف شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
کاسه های بزرگ، رختهای خانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، سرشت مردم از جود و جز آن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
مهالک و جایهای هلاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شب در پی شکار گردیدن دد و شکار کردن وی در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشب گردیدن و شکار افکندن شیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شارف. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شارف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دیوانه و شیفتۀ دل رفته از جنون و بیم و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). شیفته و عاشق و محب. (غیاث). عاشق. سخت دوستدار. شیفته. (یادداشت دهخدا) :
مکشوف به کوشش و به بخشش
مشعوف به قادم و به ذاهب.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 14).
، خوشحال و خوشدل. (ناظم الاطباء) : سزاوارتر چیزی که زبان گوینده بدان مشعوف باشد و عنان جوینده بدان معطوف، حمد و ثنای باری جلت قدرته و علت کلمته است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 6). مستوجب آن گردد که خاطر عاطر دریامقاطر فیض مآثر ملوک و امراء نامدار مسرور و مشعوف شود. (بهجت الروح ص 88)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنوف
تصویر شنوف
جمع شنف، سخته های گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوف
تصویر شکوف
شکاف و رخنه، شکافنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشعوف
تصویر مشعوف
دیوانه و شیفته دل رفته از جنون و بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعوف
تصویر سعوف
جمع سعف، وردکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعوا
تصویر شعوا
متفرق منتشر. یا غارت شعواء. غارتی متفرق و ممتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعاف
تصویر شعاف
شیدایی دیوانگی جمع شعفه سر کوهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعوه
تصویر شعوه
کاکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشوف
تصویر عشوف
درخت خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضعوف
تصویر ضعوف
ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعور
تصویر شعور
دانستن و دریافتن، آگاهی یافتن از طریق حس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعوب
تصویر شعوب
جمع شعب، قبیله بزرگ مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعوب
تصویر شعوب
((شُ))
جمع شعب، قبایل بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعور
تصویر شعور
دریافتن، ادراک، آگاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشعوف
تصویر مشعوف
((مَ))
شیفته، دلباخته، خوشحال، خوشدل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعور
تصویر شعور
دانستگی، خرد
فرهنگ واژه فارسی سره
خرسند، خرم، خندان، خوشوقت، شاد، شادان، محظوظ، مسرور، دلباخته، شیفته
متضاد: مغموم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آگاهی
دیکشنری اردو به فارسی