جدول جو
جدول جو

معنی شعوذه - جستجوی لغت در جدول جو

شعوذه
شعبذه، نیرنگ، تردستی، حقه بازی، شعبده
تصویری از شعوذه
تصویر شعوذه
فرهنگ فارسی عمید
شعوذه
(شَعْ وَ ذَ / ذِ)
شعوذه. شعوده و شعبده و چابکی دست و تردستی. (ناظم الاطباء). سبکی و چالاکی دست. شعبده و افسون که بدان در نظر چیزی بر غیر اصل خود نماید. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سبک دستی. (دهار) : اگر به ذات خویش مقاومت نتواند کرد... به زرق و شعوذه دست به کار کند. (کلیله و دمنه). از این... شعوذه روزی پشیمان شوی. (کلیله و دمنه).
آن می و جام بین بهم گویی دست شعوذه
کرده ز سیم ده دهی صرۀ زرّ شش سری.
خاقانی.
در جمله به تزویر و شعوذه و نیرنج فقیر، همگی زن در ضبطآورد. (سندبادنامه ص 191). ملک نوح عشوۀ او بخرید وبه زرق و شعوذۀ او مغرور شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 136). و رجوع به شعبده شود
لغت نامه دهخدا
شعوذه
چالاک دستی تردستی پوسانه تردستی کردن حقه بازی نمودن، نیرنگ زدن، حقه بازی تردستی، نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعبذه
تصویر شعبذه
نیرنگ، تردستی، حقه بازی، شعبده
فرهنگ فارسی عمید
(شَعْ وَ)
ابن خلیده. محدث است، شعوذبن مالک. از رهط نعمان بن منذر است، شعوذبن عبدالرحمان. محدث است. (منتهی الارب). محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا
(تَ وَصْ صُ)
برپای خاستن موی بر اندام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به شعو شود
لغت نامه دهخدا
(شَعْ وَ)
شمع برافروخته. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
افسون و تعویذ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رقیه و تعویذی که انسان برای جلوگیری از ترس یا جنون یا نظر زدن، مینویسد و بر خود می آویزد. (از اقرب الموارد). ج، عوذ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَوْ وَ ذَ)
تعویذ. حرز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَعْ وَ دَ / دِ)
شعوذه. شعبده. (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شعبده که نمود بی بود باشد. (برهان). و رجوع به شعبده و شعوذه شود
لغت نامه دهخدا
(شَعْ وَذی ی)
برید چاپار و پست. (ناظم الاطباء). رسول امراء بر برید. (آنندراج). شعوذه. پیک. نامه بر. این واژه در بادیه مستعمل نیست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَصْ صُ)
شعر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دانستن و دریافتن چیزی را. (منتهی الارب). و رجوع به شعر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شعبده نمودن و سحر کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شعوذه. (از اقرب الموارد). رجوع به شعبده و شعوذه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ ذَ)
شعبده. (از ناظم الاطباء). برخی از قبایل عرب باء کلمه را به واو بدل سازند مانند شعبذه و شعوذه. (نشوءاللغه ص 151). رجوع به شعبده شود، تردستی. حقه بازی، نیرنگ. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شعوه
تصویر شعوه
کاکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوذه
تصویر عوذه
چشم پنام افسون نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعبذه
تصویر شعبذه
تردستی کردن حقه بازی نمودن، نیرنگ زدن، حقه بازی تردستی، نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار