جدول جو
جدول جو

معنی شعوبی - جستجوی لغت در جدول جو

شعوبی
پیرو شعوبیه
تصویری از شعوبی
تصویر شعوبی
فرهنگ فارسی عمید
شعوبی
(شُ بی ی)
کسی که تازیان را حقیر شمارد و آنان را بر ایرانیان و سایر مردمان ترجیح ندهد و فضیلتی برای عرب قائل نباشد. (ناظم الاطباء). آنکه عرب را از عجم تفضیل ننهد، و آن گروه را شعوبیه گویند. (از منتهی الارب). آنکه عرب را برعجم و سایر ملل ترجیح ننهد. مسلمی غیرعرب که بر تفوق عرب بر ملل دیگر قائل نیست. مسلم که متعصب است درباره عجم. ج، شعوبیه. (یادداشت مؤلف). کسی که شأن عرب را فروشمرد و ایشان را شعوبیه گویند، و در صحاح آمده که شعوبیه فرقه ای باشند که عرب را بر عجم تفضیل ننهند. (از اقرب الموارد). و رجوع به شعوبیه شود
لغت نامه دهخدا
شعوبی
(شَ)
دهی است به یمن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شعوبی
آن که قوم عرب را حقیر شمارد پیرو شعوبیه
تصویری از شعوبی
تصویر شعوبی
فرهنگ لغت هوشیار
شعوبی
کسی که عرب را پست شمارد
تصویری از شعوبی
تصویر شعوبی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعوبیه
تصویر شعوبیه
در دورۀ بنی امیه، گروهی از مسلمانان، به ویژه ایرانیان که قائل به برتری عجم بر عرب بوده و عرب را تحقیر می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعوب
تصویر شعوب
قبایل، قبیله ها، گروهی از مردم دارای نژاد، سنن، دین و فرهنگ مشترک، گروهی از فرزندان یک پدر، جمع قبیله
فرهنگ فارسی عمید
(عَلْ لا نِ شُ)
علان ورّاق. وی اصلاً ایرانی است. راویه و عارف به انساب و مثالب و منافرات بود. وی از خواص برامکه بوده و ناسخ بیت الحکمه برای رشید و مأمون و برامکه است. او راست: کتاب المیدان، در مثالب عرب و هتک و تفضیح آنان. وی در این کتاب، مثالب قبایل عرب را جمع کرده و جداجدا درباره آن بحث کرده است. و نیز او راست کتاب الحلیه، که آن را تمام نکرد، و کتاب فضائل کنانه، و کتاب نمر بن قاسط وکتاب نسب تغلب بن وائل، و کتاب فضائل ربیعه، و کتاب منافره. (از معجم الادباء چ مارگلیوث ج 5 ص 66). ابن الندیم نیز در الفهرست چند کتاب از او نام برده است
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابوجعفر محمد بن عمرو بن شعبی قاضی اسروشنی. در بخارا حدیث گفت. وی اهل همدان بود. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بِءْ رُشْ شَ)
نام چاهی در شعوب از قراء یمن در حوالی سنحان. (از معجم البلدان) ، کنایه از حضرت ابراهیم (ع) است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ بی یَ)
شعوبیه. گروه شعوبی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فرقه ای از مسلمانان که به تحقیر شأن عرب و اهانت بر آنان ایستادند و منشاء این فرقه موالیان و بعضی ابناء امأاند. گویند آنگاه که معاویه زیاد بن ابیه را به پدر خود ابوسفیان پیوست، زیاد دانست که عرب چون از حقیقت امر آگاهند به این استلحاق گردن ننهند، از این رو کتابی در مثالب عرب کرد و هرگونه نقص و عیب و عار بدیشان منسوب داشت. و هم گویند که هشام بن عبدالملک به نضربن شمیل و خالد بن سلمۀ مخزومی امر فرمود تا کتابی در مثالب و مناقب عرب تصنیف کردند و در این کتاب ذکری از قریش نبود و سپس هیثم بن عدی که از ادعیاء یعنی در نسب متهم بود در مثالب اهل شرف از عرب کتابی کرد و هم ابوعبیده معمر بن المثنی که پدر او از یهود بود و مردم با سعۀ علم و احاطۀ فضل وی او را به یهودی بودن پدرش نکوهش می کردند کتابی در مثالب عرب نوشت و پس از آن علان بن الحسن الشعوبی الوراق که منسوب به زندقه بود کتابی به امر طاهر بن الحسین در مثالب عرب نگاشت و در آن کتاب از مثالب بنی هاشم و سپس بطنهای قریش آغاز کرد، بعد از آن به دیگر قبایل عرب پرداخت و هر رذیله و قباحتی را به عرب نسبت کرد و طاهر بن الحسین او را سی هزار درهم صلت داد و پس از آن ابن غرسیه رساله ای بلیغ در تفضیل عجم بر عرب نوشت، لکن این کتب از میان بشده است وتنها پاره هایی از بعض آن در کتب ادب و تاریخ برجایست. (یادداشت مؤلف). دین اسلام دین برادری و برابری است، و امتیاز هر کس در این دین مبین بر مبنای تقوی وفضیلت اوست چنانکه در آیۀ شریفۀ ’انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم’ (قرآن 13/49). آمده است. عرب در صدر اسلام مبشر این اصل بودولی بعداً بخصوص در دورۀ بنی امیه سیاست عربی محض در میان آمد و همه مناصب و مشاغل تا پایان آن دوره به عرب اختصاص داشت و به اقوام دیگر کمال تحقیر و اهانت می شد. این تحقیر و اهانت بر ملل تابع مخصوصاً ایرانیان که تمدن درخشانتری داشتند گران می آمد و از این رو برای مقابله با عرب سه راه زیر را پیش گرفتند:
1- قیام سیاسی، مانند قیام ابومسلم که بالنتیجه به تشکیل دولتهای مستقل ایرانی منتهی شد.
2- قیام علیه آیین اسلام و تعمد در تخریب آن که در حقیقت نوعی مقاومت منفی بر ضد حکومت اسلامی بود و در عصر بنی عباس با شدت عجیب ادامه یافت و با مقاومت سخت خلفا مواجه گردید.
3- قیام اجتماعی و ادبی که بوسیلۀ دسته ای به نام شعوبیه صورت گرفت. ظهور این دسته از عهد اموی است و اینان در آغاز کار عبارت بودند از گروهی که بر غرور و خودپسندی عربان و تحقیر سایر اقوام به دیدۀ انتقاد می نگریستند و می گفتند که اسلام با چنین فکری مخالف است و تفاخر بین احزاب و قبایل را ممنوع کرده و به حکم آیۀ فوق برتری را از راه تقوی دانسته است و چون این دسته به آیۀ شریفۀ مذکور استدلال و استناد می کردند آنان را شعوبیه خواندند. شعوبیه نخست (در دورۀ بنی امیه) در مقابل مفاخرت عرب بر نژاد خویش دم از تساوی می زدند ولی بعداً تفضیل عجم بر اعراب را عنوان کردند.
اصطلاح شعوبیه: این اصطلاح از عهد بنی عباس مشهور گشت و در عهد بنی امیه با وجود ظهورآنان نام شعوبیه بدیشان اطلاق نمی گشت. در عهد بنی عباس ایرانیان بواسطۀ کسب قدرت در دستگاه خلافت فرصت خوبی برای نشر افکار و عقاید خود یافتند و به تألیف کتابها و انشاد اشعار در تفضیل عجم بر عرب پرداختند وبرخی از بزرگان ایرانی آنان را در این راه تشویق میکردند، چنانکه طاهر بن حسین به علان شعوبی بخاطر نوشتن کتابی در مثالب عرب صلتی بزرگ بخشید. شعوبیه از اوایل قرن دوم تا چهارم هجری بشدت مشغول تبلیغ افکار و عقاید خود بودند و شعرای بزرگ ایرانی در ترویج شعوبیه شعرها ساختند چون خریمی و متوکلی و بشار بن برد، چنانکه متوکلی در قصیده ای که یعقوب لیث برای خلیفه فرستاد چنین گفت:
انا ابن الاکارم من نسل جم
و حائز ارث ملوک العجم...
فقل لبنی هاشم اجمعین
هلموا الی الخلع قبل الندم...
فعودوا الی ارضکم بالحجاز
لأکل الضباب و رعی الغنم.
از جملۀ مؤلفین شعوبی ابوعثمان سعید بن حمید بختکان و هیثم بن عدی و سهل بن هارون دشت میشانی و علان شعوبی و ابوعبیده و بسیاری دیگر از میهن پرستان ایرانی که هر یک در مثالب عرب و تفضیل عجم بر عرب کتابها نوشتند. این کتابها بمرور بر اثر تغییر روش فکری ایرانیان و نفوذ شدید اسلام و علل دیگر از میان رفت ولی اثر بزرگ آن یعنی قیام برای کسب استقلال ازدست رفته بر جای ماند. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا صص 23- 26). و رجوع به شعوبی و الموشح ص 141 و عقدالفرید فهرست ج 3 و البیان و التبیین فهرست ج 1 و 2 و 3 و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عْ عا)
بند زدن ظرفهای شکسته. مرمت کردن کاسه و مانند آن. بش زنی. بندزنی:
عهدهای شکسته را چه طریق
چاره هم توبت است و شعابی.
سعدی (کلیات، قصاید، چ فروغی).
رجوع به شعّاب شود
لغت نامه دهخدا
(شَعْ وَذی ی)
برید چاپار و پست. (ناظم الاطباء). رسول امراء بر برید. (آنندراج). شعوذه. پیک. نامه بر. این واژه در بادیه مستعمل نیست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قبیله ایست. (منتهی الارب) (آنندراج) ، موضعی است به یمن. (آنندراج). دهی است به یمن. (منتهی الارب). کاخی است در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرگ. (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). مرگ (و آن علم است منیّت را و گاه الف و لام درآید او را). (از منتهی الارب) (آنندراج). غیرمنصرف است برای علمیت و تأنیث. (از اقرب الموارد) : آه از درد این شعوب که دلهای جهانیان را شعوب اندوه و سوگواری ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 452)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شعب. (اقرب الموارد) (ترجمان القرآن) (مفاتیح) (ناظم الاطباء) (دهار). جمع واژۀ شعب، بمعنی قبیلۀ بزرگ. (آنندراج). و رجوع به شعب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / ش بی ی)
منسوب است به شعب که بطنی است از همدان. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شعوب
تصویر شعوب
جمع شعب، قبیله بزرگ مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
آزادگان ایرانیان بر اثر وسعت کشور و تسلط بر همه اقوام و ملل از حیث عظمت و قدرت بمنزلتی بودند که خود را آزادگان و دیگران را بندگان می خواندند وقتی که دولتشان بدست عربان سپری گشت کار برایشان سخت گشت و درد و اندوه آنان دو چندان که میبایست گردید. از این رو بار ها سر بر آوردند (از ابن خزم در دو قرن سکوت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعبی
تصویر شعبی
زانیچی (ملی)، مردمخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعوب
تصویر شعوب
((شُ))
جمع شعب، قبایل بزرگ
فرهنگ فارسی معین