جدول جو
جدول جو

معنی شعشعی - جستجوی لغت در جدول جو

شعشعی(شَ شَ)
تابان و درخشان:
ظاهر ما چون درون مدعی
در دلش ظلمت زبانش شعشعی.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعشعه
تصویر شعشعه
پراکنده شدن نور و روشنایی آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعشع
تصویر شعشع
تابنده، روشنایی دهنده، تابان، درخشنده، درخشان، تاب دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ شَ شُ)
منسوب به تشعشع.
- حرارت تشعشعی، حرارتی است که بر اثر تشعشع از جایی به جای دیگر منتقل می گردد مانند دستگاههای حرارتی تشعشعی که با نصب لوله های مخصوص در جدار ساختمان و گذراندن آب یا هوای گرم از آنها موجب گرم شدن اتاقهای ساختمان می شود. و رجوع به کتاب علم و زندگی صص 167- 169 و تشعشع شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
شعاعی ّ. منسوب به شعاع. (از ناظم الاطباء). رجوع به شعاع و شعاعیه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ عَ / عِ)
شعشعه. تابندگی. تابناکی. شعشعۀ جمال فلان. (یادداشت مؤلف). روشنی. (از آنندراج) :
فر فردوس است این پالیز را
شعشعۀ عرش است مر تبریز را.
مولوی.
بیخود از شعشعۀ پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی ّ صفاتم دادند.
حافظ.
شعشعۀ شعلۀ توضیحش صیقل آئینۀاظهار.
(ظهوری، از آنندراج).
آفتاب شعشعۀ مهر سایه مهر پناه.
(عرفی شیرازی، از آنندراج).
، به معنی روشنی آفتاب است، و کسانی که به یک عین نویسند خطاست ولی در زبان عرب بدین معنی نیامده. (از غیاث اللغات) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ شُ)
از ’ش وع’، کلمه ای است که در خشنودی و شعف از رضامندی و صبر و تفویض گویند. (ناظم الاطباء). امراست بر تحریض بر قناعت و صبر بر تنگی عیش و تطویل شعر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درخوش آیندی از بلند شدن مویها گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
دراز، سایۀ پراکندۀ تنک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به شعشاع شود، تابان. (یادداشت مؤلف) :
وآن سر و آن فرق کش شعشع شده
وقت پیری ناخوش و اصلع شده.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ مُ شَ شَ)
سومین تن از خاندان آل مشعشع (از فرمانروایان خوزستان در قرن نهم هجری قمری) است که پس از محسن امارت یافت. رجوع به ’آل مشعشع’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شعشعه
تصویر شعشعه
تابندگی، تابناکی، روشنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعاعی
تصویر شعاعی
تیغیک پرتوی، ریشه پای
فرهنگ لغت هوشیار
کم پراکنده: چون سایه، تابنده، شید پراکنی نور افکندن نور پراکندن، تابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعشعه
تصویر شعشعه
((شَ شَ عَ یا عِ))
پراکنده شدن نور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعشع
تصویر شعشع
((شَ شَ))
نور افکندن، تابنده
فرهنگ فارسی معین
پرتو، پرتوافشانی، تابش، فروغ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از طوایف خواجه وند ساکن در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی