از ’ش وع’، کلمه ای است که در خشنودی و شعف از رضامندی و صبر و تفویض گویند. (ناظم الاطباء). امراست بر تحریض بر قناعت و صبر بر تنگی عیش و تطویل شعر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درخوش آیندی از بلند شدن مویها گویند. (ناظم الاطباء)
از ’ش وع’، کلمه ای است که در خشنودی و شعف از رضامندی و صبر و تفویض گویند. (ناظم الاطباء). امراست بر تحریض بر قناعت و صبر بر تنگی عیش و تطویل شعر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درخوش آیندی از بلند شدن مویها گویند. (ناظم الاطباء)
دراز، سایۀ پراکندۀ تنک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به شعشاع شود، تابان. (یادداشت مؤلف) : وآن سر و آن فرق کش شعشع شده وقت پیری ناخوش و اصلع شده. مولوی
دراز، سایۀ پراکندۀ تنک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به شعشاع شود، تابان. (یادداشت مؤلف) : وآن سر و آن فرق کش شعشع شده وقت پیری ناخوش و اصلع شده. مولوی
شعشعه. تابندگی. تابناکی. شعشعۀ جمال فلان. (یادداشت مؤلف). روشنی. (از آنندراج) : فر فردوس است این پالیز را شعشعۀ عرش است مر تبریز را. مولوی. بیخود از شعشعۀ پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی ّ صفاتم دادند. حافظ. شعشعۀ شعلۀ توضیحش صیقل آئینۀاظهار. (ظهوری، از آنندراج). آفتاب شعشعۀ مهر سایه مهر پناه. (عرفی شیرازی، از آنندراج). ، به معنی روشنی آفتاب است، و کسانی که به یک عین نویسند خطاست ولی در زبان عرب بدین معنی نیامده. (از غیاث اللغات) (از آنندراج)
شعشعه. تابندگی. تابناکی. شعشعۀ جمال فلان. (یادداشت مؤلف). روشنی. (از آنندراج) : فر فردوس است این پالیز را شعشعۀ عرش است مر تبریز را. مولوی. بیخود از شعشعۀ پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی ّ صفاتم دادند. حافظ. شعشعۀ شعلۀ توضیحش صیقل آئینۀاظهار. (ظهوری، از آنندراج). آفتاب شعشعۀ مهر سایه مهر پناه. (عرفی شیرازی، از آنندراج). ، به معنی روشنی آفتاب است، و کسانی که به یک عین نویسند خطاست ولی در زبان عرب بدین معنی نیامده. (از غیاث اللغات) (از آنندراج)