اصل مناسک حج و معظم آن، مانند: وقوف و طواف و امثال آن. ج، شعائر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نشانهای حج و طاعتهاکه آنجا کنند. (مهذب الاسماء). رجوع به شعائر شود
اصل مناسک حج و معظم آن، مانند: وقوف و طواف و امثال آن. ج، شَعائِر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نشانهای حج و طاعتهاکه آنجا کنند. (مهذب الاسماء). رجوع به شعائر شود
ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، جرقّه، اخگر، سینجر، لخچه، لخشه، آلاوه، جذوه، جمر، آتش پاره، جمره، ضرمه، آییژ، ژابیژ، خدره، ابیز، ایژک، بلک
ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، جَرَقّه، اَخگَر، سَیَنجُر، لَخچِه، لَخشِه، آلاوِه، جَذوِه، جَمر، آتَش پارِه، جَمَرِه، ضَرَمِه، آییژ، ژابیژ، خُدرِه، اَبیز، ایژَک، بِلک
تعداد. اندازه. حساب. (ناظم الاطباء). عدد. عد. شمار. شمارش. (یادداشت مؤلف). - از شماره برون شدن، بی حد و حساب شدن. بیرون از اندازه و حساب گشتن: فضل ترا همی نبود منتهی پدید آنرا که از شماره برون شد چه منتهی است. فرخی. اگر خواهی سپاهش را شماره برون باید شد از حد اماره. (ویس و رامین). - به شماره افتادن نفس، بهر. (یادداشت مؤلف). بهر در منتهی الارب بمعنی تاسه آمده و یکی از معانی تاسه در برهان چنین است: پی در پی نفس زدن مردم و اسب و حیوان دیگر از کثرت گرما یا تلاش کردن و دویدن همچنین بمعنی صدای نفس کشیدن هست. رجوع به تاس و تاسه و تاسیدن در برهان شود. - شماره کردن، احصاء. (یادداشت مؤلف). - ، حساب کردن. شمردن. (ناظم الاطباء). ، عداد. شمار. (یادداشت مؤلف) ، نمره: شمارۀ منزل. شمارۀ اتومبیل. (یادداشت مؤلف). - شمارۀ ترتیب، نمره ای که به شیئی یا شخصی به ترتیب (تقدم مرتبه، الفبایی نام خانوادگی، زودتر رسیدن و غیره) دهند. نمرۀ ترتیب. (فرهنگ فارسی معین)
تعداد. اندازه. حساب. (ناظم الاطباء). عدد. عد. شمار. شمارش. (یادداشت مؤلف). - از شماره برون شدن، بی حد و حساب شدن. بیرون از اندازه و حساب گشتن: فضل ترا همی نبود منتهی پدید آنرا که از شماره برون شد چه منتهی است. فرخی. اگر خواهی سپاهش را شماره برون باید شد از حد اماره. (ویس و رامین). - به شماره افتادن نفس، بُهر. (یادداشت مؤلف). بُهر در منتهی الارب بمعنی تاسه آمده و یکی از معانی تاسه در برهان چنین است: پی در پی نفس زدن مردم و اسب و حیوان دیگر از کثرت گرما یا تلاش کردن و دویدن همچنین بمعنی صدای نفس کشیدن هست. رجوع به تاس و تاسه و تاسیدن در برهان شود. - شماره کردن، احصاء. (یادداشت مؤلف). - ، حساب کردن. شمردن. (ناظم الاطباء). ، عداد. شمار. (یادداشت مؤلف) ، نمره: شمارۀ منزل. شمارۀ اتومبیل. (یادداشت مؤلف). - شمارۀ ترتیب، نمره ای که به شیئی یا شخصی به ترتیب (تقدم مرتبه، الفبایی نام خانوادگی، زودتر رسیدن و غیره) دهند. نمرۀ ترتیب. (فرهنگ فارسی معین)
نام زمینی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 800 تن. آب آن از رود خانه شاهور. محصول آن غلات است. ساکنان این آبادی در دو محل بنام کعب فرج اﷲ و کعب کرم اﷲ ساکنند و چادرنشین میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام زمینی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 800 تن. آب آن از رود خانه شاهور. محصول آن غلات است. ساکنان این آبادی در دو محل بنام کعب فرج اﷲ و کعب کرم اﷲ ساکنند و چادرنشین میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
جرقّه. (یادداشت مؤلف). خدره. (نصاب الصبیان). نیم سوخته. (دهار). آتشپاره و جرقۀ آتش. (ناظم الاطباء) : سر نوک نیزه ستاره ببرد سر تیغ تاب از شراره ببرد. فردوسی. از بیم تو بهراسد در چرخ ستاره پنهان شود از سهم تو در سنگ شراره. منوچهری. حراقه وار درزنم آتش به بوقبیس ز آهی که چون شراره مجزا برآورم. خاقانی. از شرارۀ آه مشتاقان دل آتش عنبرفشان برکرد صبح. خاقانی. شراره زان ندارد پرتو شمع که این نور پراکنده است و آن جمع. نظامی. هیمۀ بسیار را شراره ای کافی است. (از شاهد صادق). ، زبانۀآتش. (ناظم الاطباء). - شرارۀ کارزار، اشتداد جنگ. (ناظم الاطباء)
جرقّه. (یادداشت مؤلف). خدره. (نصاب الصبیان). نیم سوخته. (دهار). آتشپاره و جرقۀ آتش. (ناظم الاطباء) : سر نوک نیزه ستاره ببرد سر تیغ تاب از شراره ببرد. فردوسی. از بیم تو بهراسد در چرخ ستاره پنهان شود از سهم تو در سنگ شراره. منوچهری. حراقه وار درزنم آتش به بوقبیس ز آهی که چون شراره مجزا برآورم. خاقانی. از شرارۀ آه مشتاقان دل آتش عنبرفشان برکرد صبح. خاقانی. شراره زان ندارد پرتو شمع که این نور پراکنده است و آن جمع. نظامی. هیمۀ بسیار را شراره ای کافی است. (از شاهد صادق). ، زبانۀآتش. (ناظم الاطباء). - شرارۀ کارزار، اشتداد جنگ. (ناظم الاطباء)
حساب، حد اندازه، عدد، نمره. یا دانش (علم) شمار. علم حساب. یا شمار... در ردیف در زمره. یا روز علم. روز رستخیز قیامت. یا بشمار آوردن، به حساب آوردن احتساب. یا به علم رفتن، به حساب آمدن محسوب شدن، یا شمار باریک کردن، مناقشه
حساب، حد اندازه، عدد، نمره. یا دانش (علم) شمار. علم حساب. یا شمار... در ردیف در زمره. یا روز علم. روز رستخیز قیامت. یا بشمار آوردن، به حساب آوردن احتساب. یا به علم رفتن، به حساب آمدن محسوب شدن، یا شمار باریک کردن، مناقشه
عدد، شمار، عددی که نماد و نشانه چیزی است، عددی که نوبت یا رتبه کسی یا چیزی را نشان دهد، عددی که اندازه چیزی را نشان دهد، هر واحد از روزنامه، مجله و مانند آن
عدد، شمار، عددی که نماد و نشانه چیزی است، عددی که نوبت یا رتبه کسی یا چیزی را نشان دهد، عددی که اندازه چیزی را نشان دهد، هر واحد از روزنامه، مجله و مانند آن