جدول جو
جدول جو

معنی شظ - جستجوی لغت در جدول جو

شظ
(شَظظ)
بقیۀ روز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بقیۀ روز. ج، اشظاظ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شظ
(تَ)
دشوار آمدن کار بر کسی ودر مشقت انداختن وی را آن کار، شظ قوم، متفرق و پریشان ساختن یا راندن ایشان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ستیخ کردن مرد نرۀ خود را، شظاظ کردن در گوشۀ جوال. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چوب در گوشۀ جوال کردن. (المصادر زوزنی) : شظ وعاء، شظاظکردن آن. (از اقرب الموارد) ، گوشه بستن جوال را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ)
جمع واژۀ شظّ، بمعنی بقیۀ روز.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خشک شدن و نیک پژمرده گردیدن درخت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دوری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ شظف. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شظف شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
چوبک گوشۀ جوال. ج، اشظّه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چوب گوشۀ جوال. ج، اشظه. (مهذب الاسماء). چوب گوشۀ افسار. چوب گوشۀ شکیل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام دزدی معروف و از آن است، مثل: اسرق من شظاظ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ شِظْ ظَ)
جمع واژۀ شظاظ. رجوع به شظاظ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دراز کردن شتر دم خود را. (منتهی الارب). اشظّ البعیر، مدّ ذنبه. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(نُ خُ / نَ خُ اَ)
رسیدن بر شظای ستور و پا زدن بر شظای آن. (منتهی الارب). اشظاه، اصاب شظاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زِ ءَ)
ستیخ شدن ذکر کودک به وقت بول. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
چمن سبط، دردشت موآب در طرف شرقی اردن نزدیک کوه فغور و آن آخرین جائی است مخیم بنی اسرائیل را قبل از وفات موسی
لغت نامه دهخدا
(تَ رَبْ بُ)
مواشظه. (منتهی الارب). آرزومند جماع شدن دو مرد با هم، پس افشردن ذکر خودشان بر شکم یکدیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پریشان و متفرق کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پریشان و متفرق ساختن قوم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشظی و تشظیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
توتو از هم برخاستن نی و آنچه بدان ماند چون بشکند. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، انشقاق پی: ’کالدرتین تشظی عنهما الصدف’. (از اقرب الموارد). کفتن پی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برجستن پارۀ چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پراکنده شدن قوم. (از اقرب الموارد). و رجوع به تشظیظ شود
لغت نامه دهخدا
(تُلْ اَ)
مقریزی در امتاع الاسماع در حوادث سال هشتم از هجرت آرد: فخرج بسر بن سفیان علی صدقات بنی کعب... فجاء و قد حل ّ بنواحیهم من بنی تمیم بنوعمرو بن جندب بن العنبر بن عمرو بن تمیم. فهم یشربون علی غدیرلهم بذات الاشظاظ. و یقال عسفان. (امتاع الاسماع جزء اول صفحۀ 434)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شظیه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سرهای اضلاع سفلی که شبیه به غضروف اند. (ناظم الاطباء). دندانه های هرچیز. (غیاث اللغات) (آنندراج). به معنی پاره های چیزی: شظایا العصب، ریشه های نی. (یادداشت مؤلف). ریشه های هر چیز. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به شظیه شود، در لغات طب نوشته که شظایا به معنی ریشه های مغز حرام است. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منع کردن و باز داشتن. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، کشیدن هر دو خایۀ قچقار را و گذاشتن آن دو را در میان دو چوب و محکم بستن تا پژمرده گردند و بیفتند. (از ناظم الاطباء). برکشیدن هر دو خایۀ قچقار یا هر دو را در دو چوب کرده محکم بستن تا پژمرده گردند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اخته کردن
بدزندگانی گردیدن و تنگ زیست شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشک شدن وپژمردن درخت. (از اقرب الموارد). رجوع به شظافه شود، درآمدن تیر در پوست و گوشت. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خشن شدن دست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ ظا)
استخوان کوچکی که به زانو و یا بازو و یا به جای باریک و ذراع ستور پیوسته است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پی ذراع. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، پیروان قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ ظی یَ)
کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قوس. (اقرب الموارد) ، هر پاره ای از چیزی مانند: پارۀ چوب یا نی یا استخوان. ج، شظایا، شظی. پاره ای ازعصا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاره ای از هر چیز. ج، شظایا. شظی یا شظی، شظیات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، استخوان ساق. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). استخوان باریک و خردی است چسبیده به ذراع و بعضی گویند چسبیده به وظیف قصبۀ صغری. (یادداشت مؤلف). قصبۀ صغری که آن را به تازی شظیه گویند استخوانی است باریک و بلند واقع در جانب وحشی ساق که او را وسطی و دوسر است جسم آن نازک و قابل انعطاف، مثلث و منشوری و غیرمنتظم است و آن را سه سطح و سه کنار است. 1- سطح وحشی. 2- سطح انسی. 3- سطح خلفی. کنارها: 1- کنار قدامی. 2- کنار وحشی. 3- کنار انسی. (از تشریح میرزا علی صص 148- 150). رجوع به همان صفحات متن بالا و نیز قصبۀ صغری شود، تخته سنگ بیرون جسته از کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صخرۀ بزرگی که از سر کوه بیرون جسته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به شظیه شود.
- شظیهالعود، تریشه. (یادداشت مؤلف).
، در علم اسطرلاب طرف باریک عضاده را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به اسطرلاب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
درخت خشک از بی آبی و سخت پژمرده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چوب شکافته شده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جوال بسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، اشظاظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ ظی یا)
جمع واژۀ شظیه. (ناظم الاطباء). رجوع به شظیه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ ظی ی)
جمع واژۀ شظیّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شظیه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ظی ی)
آماس لاشۀ مردار. (از ناظم الاطباء). به معنی شظیه است. (منتهی الارب). رجوع به شظیه شود، ملحق شوندگان بر قوم به سوگند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). دخیلان برقومی به سوگند در حالی که از اصل و نژادشان نباشند. (از اقرب الموارد) ، کرد زمین زراعت یکی پس از دیگری تا نهایت کشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شظیه. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به شظیه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَسْ سُ)
لنگیدن اسب ازغیژیدن استخوان شظای آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، منتفخ شدن مرده و دروا شدن هر دو دست و پای آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دروا شدن هردو دست و پای مرده. (منتهی الارب). رجوع به شطی ̍ شود، انشقاق عصب و پی. (ناظم الاطباء). کفتن پی. (منتهی الارب). انشقاق عصب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کفتگی عصا بدرازا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَظْوْ)
جانب و ناحیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بر وزن و معنی شطو یا تصحیف آن. (از اقرب الموارد). رجوع به شطو شود
لغت نامه دهخدا
(شِ ظَ فَ)
جمع واژۀ شظف. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شظف شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ظِ فَ)
زمین درشت. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نان خشک. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سختی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (مهذب الاسماء) ، تنگی زیست و سختی آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به شظاف شود، جای خشن. ج، شظاف. (ناظم الاطباء). رجوع به شظاف شود
لغت نامه دهخدا
(شُ ظُ)
بدخوی و بدخلق، بدکار، تند جنگجو. (ناظم الاطباء). این ضبط به این سه معنی در مآخذی که در دسترس بود دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(شَ ظِ)
شتر نیک آمیزنده به شتران. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تنگ عیش. بدزندگانی. بدخوی و سخت عربده جوی. (منتهی الارب) (از آنندراج). بدزندگانی. تنگ عیش، بدخوی و سخت عربده جوی. (از اقرب الموارد) ، سخت جنگاور، چوب شکسته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَظْ ظی)
تراشه شده و قطعه قطعه و ریزریز شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا