جدول جو
جدول جو

معنی شطیط - جستجوی لغت در جدول جو

شطیط
(شَ)
شعبه اصلی رود کارون را گویند. چهاردانگه. چون کارون برابر شهر شوشتر رسد به دو شعبه شود، قسمت اعظم آن به جانب مغرب پیچد و از شادروان شاپور گذرد وسپس روی به سوی جنوب کند این شعبه را شطیط یا چهاردانگه گویند. قسمت دیگر مستقیم به جنوب سرازیر شود و آن را گرگر یا دودانگه گویند و این دو شعبه در بند فیر باز به هم پیوندند و زمین وسط دو شعبه، شبه جزیره یا جلگۀ میناب نامیده می شود. (از یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان خسروآباد بخش قصبۀ معمرۀ شهرستان آبادان. واقع در کنار شطالعرب. جمعیت آن 300 تن و آب آن از شطالعرب است. محصول آنجا یونجه و خرما و شغل اهالی زراعت و کارگری شرکت نفت و حصیربافی است. راه آن ماشین رو و ساکنان آل ابومصرف هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
شطیط
(تَ)
جورکردن بر کسی در حکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شطیط
جور کردن بر کسی در حکم
تصویری از شطیط
تصویر شطیط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غطیط
تصویر غطیط
غریدن شتر، بانگ کردن شتر،
خرّوپف، صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آید، خرخر، خرناس، خره، خراخر، خرنش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شطوط
تصویر شطوط
شط ها، رودخانه های بزرگ، جمع واژۀ شط
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
دور شدن. (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی) ، راست قامت شدن، دارای اندام معتدل بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام دهی در جزیره خضرای اندلس. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از معجم البلدان) (ناظم الاطباء)
از اعمال جزیره الخضراء
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابن بشیر. محدث است. (منتهی الارب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
لغت نامه دهخدا
(شَ)
درآمیخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مخلوط. (از اقرب الموارد) ، صبح، بدان جهت که سپیدی آن به سیاهی مخلوط است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). صبح. (ناظم الاطباء) (دهار) ، روشنایی به سیاهی آمیخته. (ناظم الاطباء) ، اولاد مرد که نیمه ای نر و نیمه ای ماده باشند، گیاه خشک و تر با هم آمیخته، گرگ سیاه سپید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
- طائر شمیطالذنب (ذنابی) ، مرغ سپید سیاه دم، شیری که از خوشمزگی ترشی و تازگی آن معلوم نشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ)
قلعه ای است به اندلس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
گروه از مردم و جز آن. ج، شماطیط. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکی شماطیط. (از منتهی الارب). رجوع به شمطوط و شماطیط شود
لغت نامه دهخدا
(دَص ص)
غطیط بعیر، غریدن شتر و بانگ کردن. (منتهی الارب). بانگ کردن شتر نر در شقشقه، و اگر در شقشقه نباشد آن را هدیر گویند و شتر ماده هدیر کند ولی غطیط نکند زیرا وی را شقشقه نیست. (از اقرب الموارد) :
چو آواز رعد از سحاب بهاری
فتاده بره بر غطیط نجائب.
(منسوب به برهانی).
، بانگ یوز. (مهذب الاسماء) ، غطیط نائم، خرخر نمودن در خواب، و همچنین است مذبوح و مخنوق. (از منتهی الارب) : غطّ النائم و المذبوح و المخنوق غطاً و غطیطاً، نخر و تردد نفسه صاعداً الی حلقه حتی یسمعه من حوله. (اقرب الموارد). خرخر کردن. بخست کردن. (مجمل اللغه). بخست کردن خفته. (تاج المصادر بیهقی). آواز خفته. (مهذب الاسماء). آواز خرخر که از گلوی بعض مردم به حالت خواب کامل برمی آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). خرخر. بخست. خرنا. خرناسه
لغت نامه دهخدا
(قُ)
محمد بن حسین بن محمد بن جعفر بن شیبانی عطار بغدادی، مکنی به ابوالفتح. از محدثان است. وی از محمد بن مظفر حافظ و ابوحفص بن شاهین و علی بن عمر سکری و جزایشان روایت کند و از او ابوبکر خطیب روایت دارد. نام وی به شیوۀ نام های بادیه نشینان قطیط بود و چون بزرگ شد محمد نامیده گردید و به سال 434 هجری قمری در اهواز وفات کرد. ولادت وی به سال 355 بود. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خرخر و آواز بینی در خواب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). غطیط. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مرد خرد و ریزه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شگفت و دروغ، یقال جاء بامر بطیط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عجب. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صفا اطیط، صفاالاطیط، موضعی است که در شعر امروءالقیس بدین سان آمده است:
لمن الدیار عرفتها بسحام
فعمایتین فهضب ذی اقدام
فصفاالاطیط فصاحتین فعاشم
تمشی النعام به مع الارآم
دارٌ لهند و الرباب و فرتنی ̍
و لمیس قبل حوادث الایام.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ طَ)
نام کوهی است. (از متن اللغه) (آنندراج) ، ظرف ساختن برای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اظراف کسی متاعی را، برای وی ظرفی ساختن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اظراف به کسی، یاد کردن نام وی را به زیرکی و هوشمندی یا مهارت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اظراف مرد، فزونی یافتن ظروف وی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(کَ ضَ مَ)
اطیط شتر، ناله کردن آن. (از اقرب الموارد). بانگ شتر بزاری. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ناله کردن شتران از ماندگی یا از جدایی بچه یا از ناتوانی ولاغری. و گویند: لاآتیک ما اطت الابل، یعنی نخواهم آمدترا گاهی که شتر ناله کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ ناقه. (مهذب الاسماء). نالیدن و زاری کردن شتر از ماندگی یا جدا شدن از کرۀ خود و این نالۀ آوازی است که از درون شتر برخیزد، چه هنگام نوشیدن آب آوازی از پری شکم حیوان برمی آید. (از متن اللغه) ، اظرار رونده، افتادن وی در سرزمین پر از سنگ تیز و سخت. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اظرار زمین، فزونی یافتن سنگهای تیز و گرد آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
- امثال:
اظرّی فانک ناعله، به طاء معروف تر است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مثل ’اطرّی فانک ناعله’ در ذیل مدخل اطرار شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آخرین منزل بنی اسرائیل در دشت قبل از آنکه به اراضی کنعان داخل شوند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
درگذشتن از حد و اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شطاط
تصویر شطاط
راست بالایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشطیط
تصویر تشطیط
از اندازه گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطیط
تصویر بطیط
شگفت، دروغ، نیم موزه، جسک (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطیط
تصویر رطیط
بانگ فریاد، گول، گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطیط
تصویر اطیط
غار و غور شکم، یزو از گیاهان، نام کوهی است
فرهنگ لغت هوشیار
رزه ریسمانی که برآن جامه شسته آویزند، کبار کبار ریسمان بافته شده از برگ نیام خرمابن، نوار (فیلم)، بویه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطیط
تصویر غطیط
خرخر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطین
تصویر شطین
دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطیر
تصویر شطیر
دوروغریب، نیمه چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطیب
تصویر شطیب
خوش اندام خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شط، شهرودان و دور شدن، سخت گرفتن، ستم کردن رود بزرگ که وارد دریا شود، جمع شطوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقیط
تصویر شقیط
کوزه آوند سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمیط
تصویر شمیط
در آمیخته، گرگ و میش پگاه، گرگ سیاه و سپید، شیر ناب شیر تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطیط
تصویر غطیط
((غَ))
غریدن شتر، خرخر کردن در خواب
فرهنگ فارسی معین