جدول جو
جدول جو

معنی شطوء - جستجوی لغت در جدول جو

شطوء
(تَ)
مصدر به معنی شطء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شطء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شطور
تصویر شطور
شطرها، جزء ها، پاره ها، نیمه ها، جمع واژۀ شطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شطوط
تصویر شطوط
شط ها، رودخانه های بزرگ، جمع واژۀ شط
فرهنگ فارسی عمید
(تَ یَ)
مصدر به معنی شطّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دشوار کردن بر کسی و ستم نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به شط شود، دور شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَرْ رُهْ)
برگ و یا خوشه برآوردن کشت و جز آن، بر کنار رودباررفتن، پالان نهادن ماده شتر را، پالان بستن بر شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، گرانبار کردن شتر را، قوی و توانا شدن مرد بر بار، بچه انداختن زن، مقهور کردن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَطْءْ)
خرمابنان ریزه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کشت یا خوشه یا برگ آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طرف. قوله تعالی: اخرج شطاءه . (قرآن 29/48) ، ای طرفه. (منتهی الارب) ، جانب رود، آنچه در اطراف ریشه درختان روید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ تْ تُ)
پیشی گرفتن بر کسی. (منتهی الارب). پیشی گرفتن. مقلوب شأی معتل اللام است. (از اقرب الموارد) ، اندوهناک کردن کسی را، در شگفت آوردن: شأنی فلان. شؤت به، به شگفت آمدم و مسرور و شادمان گردیدم از آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ رَ)
رفتن، دور رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
لطء. دوسیدن به زمین. (منتهی الارب). به زمین وادوسیدن. (زوزنی) ، چسبیدن، به چوب دستی زدن، زدن بر پشت به عصا. (منتهی الارب). رجوع به لطء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دندان شتر برآمدن. (تاج المصادر بیهقی). شقا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن دندان پیشین. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، غلبه کردن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به شقا شود، شانه کردن موی سرکسی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زدن فرق سر کسی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شطبه و شطبه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شطبه به معنی خط پشت تیغ. (آنندراج). رجوع به شطبه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی شطاره. (ناظم الاطباء). خشک یا دراز شدن یک پستان گوسفند نسبت به دیگری. رجوع به شطاره شود، برغم مردمان دور گردیدن از ایشان. (از آنندراج) (از اقرب الموارد). دور شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، نظر کردن بسوی کسی به روشی که گویا دیگری را هم می نگرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به گوشۀ چشم نگریستن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
گوسپندی که یک پستان وی خشک و یکی با شیر باشد و یا یک پستان وی درازتر از دیگری بود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گوسفند که یک پستانش شیر ندهد. ج، شطر. (مهذب الاسماء) ، جامه ای که یک طرف عرض آن درازتر باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شطر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شطر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آنکه خلاف امری کند که بدان مأمورباشد، رونده به جهتی از جهات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شطّ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شط شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شطوطی. ماده شتر بزرگ و درازکوهان. ج، شطائط. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن اشتر که هر دو پهلوی کوهان او بزرگ بود. (مهذب الاسماء). رجوع به شطوطی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَزْ زُ)
شطف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شطف شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جهت دور و دراز. (از اقرب الموارد). رجوع به شطون شود
لغت نامه دهخدا
(تَوَزْ زُءْ)
درآمدن و داخل شدن در زمینی خواه راسخ و ثابت باشد و یا سست و غیر راسخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دور شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چاه دورتک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چاه دورفرود. (مهذب الاسماء) ، چاهی که در آن از دو طرف با دو رسن آب کشندو دهانۀ آن فراخ و پایین وی تنگ باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جهت دور و دراز. جهت دور و دراز. (ناظم الاطباء). جهت بعید و بی پایان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شطوف شود، غزوه شطون، ای بعیده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ)
ابوبکر محمد بن احمد بن هلال شطوی. از سفیان بن وکیع و ابوکریب و دیگران روایت شنید و عبدالعزیز بن جعفر خرقی و جز وی از او روایت دارند. شطوی از ثقات است و به سال 310 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ)
منسوب به شطا یا شطاه، شهرکی به مصر در سه میلی دمیاط. (یادداشت مؤلف). منسوب است به جامۀ شطویه و آن منسوب است به شطا از سرزمین مصر. (از لباب الانساب) ، جامه ای که منسوب است به شطا یا شطاه شهرکی در مصر. و یاقوت گوید: جامه ای گرانبها دارد که هر جامۀ آن به هزار درهم است و زر در آن بکار نبرند. جامه ای فاخر بوده که باوجود زرکش نبودن گاهی قیمت هر جامه به هزار درهم رسیدی. (یادداشت مؤلف). جامه ای است که از مصر آرند. (مهذب الاسماء) : هیچکدام آن را ندیدم بی طیلسان شطوی یا توزی یا... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463).
عدوت با تو برابر بود به اصل و نسب
اگر برابر باشد گلیم با شطوی.
سوزنی.
رجوع به شطویه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشاطاه. با همدیگر بر کنار رود و مانند آن رفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به مشاطاه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
درنگی و آهستگی، و قولهم لم افعله بطأیا هذا. (منتهی الارب). درنگی. (از تاج المصادر بیهقی). بطء. درنگی و کندی و آهستگی. (ناظم الاطباء). درنگ و آهستگی نقیض سرعت. (غیاث) (آنندراج) (از فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
(شَطْوْ)
جانب و ناحیه. (آنندراج). جانب وادی. (اقرب الموارد). شطر. رجوع به شطر شود، ناحیۀ وادی. (اقرب الموارد). شطر. رجوع به شطر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بطوء
تصویر بطوء
درنگ آهستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطور
تصویر شطور
تک خانه، پستان نا برابر، جامه نا برابر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شط، شهرودان و دور شدن، سخت گرفتن، ستم کردن رود بزرگ که وارد دریا شود، جمع شطوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطون
تصویر شطون
ژرف چون چاه، دراز و کج، دور و دراز، رنج آور
فرهنگ لغت هوشیار