جدول جو
جدول جو

معنی شطن - جستجوی لغت در جدول جو

شطن
رسن دراز
تصویری از شطن
تصویر شطن
فرهنگ فارسی عمید
شطن
(شَ طَ)
رسن دراز. ج، اشطان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رسن دراز یا عام است. (آنندراج) (منتهی الارب). حبل. (المصادر زوزنی). ریسمان. نخ. رشته. ریسمان دراز. (یادداشت مؤلف). رسن. (مهذب الاسماء). رسن دراز. (غیاث اللغات) :
بر شود بر بادۀ سنگین چو سنگ منجنیق
در رود در قعر وادی چون به چاه اندر شطن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
شطن
(تَ)
بستن چیزی را به رسن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ببستن چهارپای به رسن. (تاج المصادر بیهقی) ، مخالفت کردن صاحب خود را به قصد و اراده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، داخل شدن در زمین خواه سخت باشد خواه نرم و سست، دور شدن از چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شطن
ریسمان دراز، با ریسمان بستن رسن دراز ریسمان طویل، جمع اشطان
تصویری از شطن
تصویر شطن
فرهنگ لغت هوشیار
شطن
((شَ طَ))
ریسمان
تصویری از شطن
تصویر شطن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ طَ)
منسوب است به شطنوف که دهی است در مصر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ)
نورالدین ابوالحسن علی بن یوسف جریر لخمی شطنوفی شافعی، معروف به ابن جهضم همدانی (متولد 647 هجری قمری متوفای 713 هجری قمری در قاهره). از دانشمندان مصر بود و در علم نحو و تفسیر ید طولی داشت. و از وی آثاری به یادگار مانده از آنجمله است: بهجهالاسرار و معدن الانوار. در مناقب محیی الدین ابی محمد عبدالقادر جیلی چ مصر 1301 هجری قمری (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ)
دهی است به مصر. (منتهی الارب). شهری است به مصر از کورۀ غربیه، پهلوی این شهر نیل دو شعبه می شود یک شعبه آن به مشرق می رود بسوی بلبیس و دمیاط و شعبه دیگر رو به مغرب و بسوی رسل در دوفرسخی قاهره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شطون
تصویر شطون
ژرف چون چاه، دراز و کج، دور و دراز، رنج آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدن
تصویر شدن
سپری کردن، گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخن
تصویر شخن
خراش خلش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعن
تصویر شعن
پراکندن، ژولیدن برگ خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطین
تصویر شطین
دور
فرهنگ لغت هوشیار
بیشروی، بیداد ستمگری، فزونخواهی تجاوز کردن از حد و مرتبه خود دور شدن از حد و مرتبه خویش دور شدن از حق واندازه، جور کردن ستم کردن، دوری کردن از حق، ستم ظلم، زیادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطم
تصویر شطم
گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطل
تصویر شطل
پارسی تازی گشته شتل زبانزد منگیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطف
تصویر شطف
شاه ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحن
تصویر شحن
بارکردن بارگیری، پرکردن، دوراندن کینه ورزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطس
تصویر شطس
دلیر بی پروا زیرکی دانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتن
تصویر شتن
بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجن
تصویر شجن
اندوه، حزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ششن
تصویر ششن
پارسی تازی گشته ششن (معلوم کردن عیار طلا و نقره) شش سری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبن
تصویر شبن
نزدیک گردیدن، پرگوشتی درکودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شزن
تصویر شزن
کناره سوی زی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شسن
تصویر شسن
صدف، که گوش ماهی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن، شکافتن به درازا، ستردن، زدایش زدودن داد نامه از سوی داور به بهانه نا سازگاری با دات (قانون)، خوش اندام، تازه تر
فرهنگ لغت هوشیار
مقلوب شحط دور افتادن از راستی گمراهی ژاژ خایی ژاژ درایی کلمه ای که بدان بزغاله یکساله را رانند و زجر کنند، بیان امور و رموز و عباراتی که وصف حال و شدت وجد را کند. ظاهرا از آن بوی خودپسندی و ادعا و خلاف شرع استشمام شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطر
تصویر شطر
نصف هر شیئی، جز، پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطن
تصویر شاطن
پلید و بد خوی، خبیث
فرهنگ لغت هوشیار
کار و حال، خوی طبیعی، امر بزرگ و مهم، سپاوه داب، فراخور فربر، پایگاه کار حال، امر بزرگ امر مهم جمع شئون (شوء ون)، جمع الجمع شئونات. در شئامت. در حق درباره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطن
تصویر بطن
شکم درون چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمن
تصویر شمن
راهب بودایی یا برهمایی، بت پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطن
تصویر وطن
میهن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شان
تصویر شان
بزرگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بطن
تصویر بطن
نهان، درون
فرهنگ واژه فارسی سره