جدول جو
جدول جو

معنی شطبه - جستجوی لغت در جدول جو

شطبه
(شُ طَ بَ)
شطبه. ج، شطب، شطوب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شطبه شود
لغت نامه دهخدا
شطبه
(شُ بَ / شُ طَ بَ)
خط پشت شمشیر (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راه بر روی شمشیر. (مهذب الاسماء). جوی شمشیر. راه شمشیر. (یادداشت مؤلف) ، پاره ای از کوهان به درازابریده. ج، شطوب و شطب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خطبه
تصویر خطبه
خواستگاری و ازدواج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطبه
تصویر خطبه
وعظ و سخنرانی امام جمعه قبل از آغاز نماز، مقدمه یا دیباچۀ کتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنبه
تصویر شنبه
روز اول هفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعبه
تصویر شعبه
بخشی از یک فروشگاه، شرکت یا اداره، شاخۀ درخت، چیزی فرعی که از یک اصل جدا شود، مثل رودی کوچک از رودخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیبه
تصویر شیبه
گیاه ریحان کرمانی
افسنتین، گیاهی خودرو با ساقه های بلند، برگ های کرک دار، شاخه های انبوه و گل های زرد کوچک که برای معالجۀ لقوه، فالج، رعشه و امراض معده و کبد به کار می رفته، خاراگوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شربه
تصویر شربه
شارب، سبیل، آشامنده، نوشنده
فرهنگ فارسی عمید
(شابْ بَ)
زن جوان. ج، شواب و شوائب. (مهذب الاسماء). زن جوان. ج، شواب. (منتهی الارب). ج، شابات، شواب، شبائب. (اقرب الموارد). زن جوان از سیزده تا سی سالگی. (فرائد الدریه). (اقرب الموارد از جامع الرموز) و در مورد آتش افروخته شابه را نمیتوان نسبت آورد و صحیح مشبوبه است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگر خطب و بمعنی خواستگاری کردن زن باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). زن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). خطبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مصدر دیگر خطابه. رجوع به خطابه در این لغت نامه شود، خطبه، زن خواستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
کلام که در ستایش خدا و نعت نبی و موعظۀ خلق باشد. (از ناظم الاطباء). کلام خطیب که در ستایش خدا و موعظت باشد. (از آنندراج). در کشاف و اصطلاحات فنون خطبه چنین تعریف شده است: خطبه، عبارتست از گفتاری که مشتمل بسم اﷲ الرحمن الرحیم و سپاس ایزد متعال بدانچه او را سزاوار است و درود بر پیمبر آخرالزمان صلی اﷲ علیه و آله و سلم و در آغاز گفتار واقع شده باشد، سپس باید دانست که خطبۀ کتاب غیر از خطبه ای است که بر فراز منابر خوانند، زیرا خطبۀ منابر علاوه بر آنچه که ذکر رفت باید مشتمل بر توصیۀ بپرهیزگاری و وعظ و تذکر و امثال آن باشد بخلاف خطبۀ دفاتر. ج، خطب: خطبه چنان دانم که مردم رابدل مردم خوانند و دل از نشنودن قوی و ضعیف گردد. (تاریخ بیهقی) ، دیباچۀ کتاب. (ناظم الاطباء). در کشاف اصطلاحات فنون آمده: بدان که در خطبۀ کتاب اگر مؤلف یا مصنف در آغاز شروع بتصنیف یا تألیف از نوشتن خطبه در دیباچه کتاب صرفنظر کند و پس ازختم تألیف خطبه را بیاورد خطبۀ الحاقیه و اگر از آغاز شروع بتألیف به انشاء خطبه پرداخت، آنرا خطبۀابتدائیه گویند: چون از خطبۀ این فصول فارغ شدم بسوی راندن تاریخ بازرفتم. (تاریخ بیهقی).
- خطبه نبشتن، دیباچه نوشتن: چون... شرط کردم که در اول نشستن هر پادشاهی خطبه بنویسم... اکنون آن شرط نگاه دارم. (تاریخ بیهقی). سخت خطبه خواهم نبشت و چند فصل سخن بدان پیوست آنگاه تاریخ روزگار همایون او برانم. (تاریخ بیهقی) ، شغل و منصب خطیب: و بوسعید شروطی را از خطبه عزل کرد و بوالحسین الماصلی را خطیب کرد. (تاریخ سیستان) ، دعا و ثنائی که در روزهای جمعه و ایام مهم بر سر منابر در مساجد و اماکن مقدسه خوانده میشده و در آن علاوه بر حمد خدا و مدح پیغمبر واولیای دین خلیفه یا سلطان روز مدح می گردید و این یکی از سنن بزرگ حکومت بود:
فرو افژنگ بتو گیرد دین
منبر از خطبۀ تو آراید.
دقیقی.
بنام و کنیتت آراسته باد
ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر.
عنصری.
روز آدینه بر منابر نام خلیفه یاسلطان یا امیری را خطیب بعظمت و سمتی که داشته می خوانده است و بروز چهارشنبه خطبه کرد خویشتن را به امارت. یکی او را گفت: ایهاالامیر رسم و عادت خطبۀ روز آدینه باشد. گفت: باشد که مزارمان نباشد تا روز آدینه، همچنانکه نبود. (تاریخ سیستان). ورود الرسول و اظهار موت الخلیفه القادر باﷲ و اقامۀ رسم الخطبه للامام القائم بامراﷲ. (تاریخ بیهقی). رسم خطبه را بر چه صفت اقامت نمود. (تاریخ بیهقی). کسان خواجه را همه بگرفتند و مصادره کردند، اما هنوز خطبه بر حال خویشتن است. (تاریخ بیهقی). چون خطیب بجای ذکر خلیفه رسید بوی اندر آویختند و خطبه بریده شد. (مجمل التواریخ والقصص).
در خطبۀ کرم لقبش صدر عالم است
بر مهر ملک صدر مظفر نکوتر است.
خاقانی.
خطبۀ این دار ملک وقف بر القاب تست
سکۀ این دار ضرب باز بنام تو باد.
خاقانی.
سکه و خطبه بنام همیون سلطان در شهور 389 مطرز گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی).
وآنگه که نفس به آخر آید
هم خطبۀ نام تو سر آید.
نظامی.
- خطبه خواندن،در بالای منبری پس از حمد خدا و نعت پیغمبر و آل او، مدح خلیفه یا سلطان روز را خواندن: چنان نمود که حدیث خطبه بدو راست خواهد شد. (تاریخ بیهقی).
دل، سکۀ عشق می نگرداند
جان، خطبۀ عافیت نمی خواند.
خاقانی.
خطبۀ مدحش چو خواند آفتاب
مشتری حرز امان می خواندش.
؟
- خطبه دادن، خطبه خواندن:
فلک بنام تو تا خطبه داد در عالم
زمانه جز تو کسی را بپادشاه نخواند.
خواجه جمال الدین سلیمان (از آنندراج).
- خطبه کردن، بر سر منبر در اماکن مقدسه پس از حمد و ثنای خدا و مدح پیغمبر ذکر سلطان یا خلیفه وقت با بزرگی کردن: ما بتن خویش بمسجد آدینه خواهیم آمد تا امیرالمؤمنین را خطبه کنیم. (تاریخ بیهقی). و رسولی نامزد شود از درگاه عالی و منشور ولایت اگر رای عالی ارزانی دارد و خلعتی با وی باشد که بنده بنام خداوند خطبه کرده است تا قویدل شود و این ولایت که بنده خداوند خطبه کرده است، بتمامی قرار گیرد. (تاریخ بیهقی). امیر گفت: خلیفه را چه باید فرستاد. احمد گفت بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه راو پنج هزار من حاشیت درگاه را و نثار بتمامی که روز خطبه کردند. (تاریخ بیهقی).
بنگر که خلق را بکه داد و چگونه گفت
روزی که خطبه کرد نبی بر سر غدیر.
ناصرخسرو.
تبارک خطبه او کرد و سبحان نوبت آورد
لعمرک تاج او شد قاب قوسین جای او آمد.
خاقانی.
اندرین خطه که دل خطبه بنام غم کند
سکۀ گیتی نخواهد داشت نقش جاودان.
خاقانی.
خطبه بنام رفعت قدرش همی کند
در اوج برج جوزا بر منبر آفتاب.
خاقانی.
خلف احمد بست خالی یافت لشکر بدانجایگاه فرستاد و، دربست سکه و خطبه بنام خویش بکرد. (ترجمه تاریخ یمینی). در آن نواحی خطبه بنام شمس المعالی بکرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
لیک درین خطۀ شمشیربند
بر تو کنم خطبه ببانگ بلند.
نظامی.
خطبۀ جانم چو بنام تو رفت
سکۀ تن نیز بنامت کنم.
عطار.
، خطبۀ آدم، نام یکی از خطبه های نهج البلاغه. (آنندراج) :
گر مخاطب را نمی بینی سخن رس وامشو
خطبۀ آدم بود نظم دل آرای سخن.
اثر (از آنندراج).
، خطبهالبیان،خطبه ای است منسوب به حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام. (یادداشت بخط مؤلف) ، خطبهالوداع، خطبه ای است که حضرت رسول صلی اﷲ علیه و اله در حجهالوداع خواند و در آن بقول شیعیان علی علیه السلام را خلیفت خود کرد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به ’نهج البلاغه’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ بَ)
خواستگاری زن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : خلیفۀ عباسه را بجعفر داد، خطبه خواند. (تاریخ بخارای نرشخی).
این پیرزن هنوز عروس کرم نزاد
پس سر چرا بخطبۀ این زن درآورم.
خاقانی.
طغانجق والی سرخس را با او فرستاده و در خطبۀ کریمه از کرایم او رغبت نموده و بیش از حد وعد و حصر اموال. (ترجمه تاریخ یمینی). رغبت فحول... در خطبۀ ازواج ارواح آن مخاذیل صادق شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
این دو نوا نز پی رامشگری است
خطبه ای از بهر زناشوهری است.
نظامی.
خطبۀ تزویج پراگنده کن
دختر خود نامزد بنده کن.
نظامی.
- خطبه کردن، به ازدواج درآوردن. بتزویج درآوردن:
خاطب او را بملک هفت اقلیم
گر کند خطبه بر حقش دانند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کوهی است در نجد و بعضی گفته اند در حجاز در دیار غطفان بین سلیله و ربذه و برخی گفته اند در مقابل شعیبه است. (معجم البلدان) :
ترکت ابن هبار لدی الباب مسنداً
و اصبح دونی شابه فأرومها
بسیف امری لااخبر الناس ما اسمه
و ان حقرت نفسی الی همومها.
قتال الکلابی (ازمعجم البلدان).
قوارض هضب شابه عن یسار
و عن ایمانها بالمحو قور.
کثیر (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَطْ طَ بَ)
أرض مشطبه، زمین که در آن سیل اندک خط کرده باشد، گلیم سطبر فکنده زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنبه
تصویر شنبه
نام روز اول هفته میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوبه
تصویر شوبه
ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطبه
تصویر رطبه
اسپست تر (یونجه تر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطبه
تصویر خطبه
خطابه، وعظ و سخنرانی، مقدمه یا دیباچه کتاب خواستگاری زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابه
تصویر شابه
مونث شاب برنا دختر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شارب، آبخورها بروت ها بسیارنوشی، کاسه آبخوری، تشنگی، داروی ترایمان آشام، سرخی روی آبنوشنده بسیارنوشی، کاسکه آبخوری، تشنگی، داروی ترایمان آشام، سرخی روی آبنوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعبه
تصویر شعبه
شاخ درخت، دسته، فرقه
فرهنگ لغت هوشیار
یک بومادران (مفرد شیب)، سپید مویی سپید شدن سر برنجاسپ درختی که یکی از گونه های افسنتین (خارا گوش) به شمار میرود، گونه ای از ریحان که ریحان کرمانی نیز نامیده می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطبه
تصویر قطبه
پستانک آسیا، تیرکمان آبی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطبه
تصویر عطبه
گیرانه، پاره پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطفه
تصویر شطفه
تراشه پاره چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطسه
تصویر شطسه
ناسازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطره
تصویر شطره
نیمه ای نر نیمه ای ماده دو نیمه نر ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلبه
تصویر شلبه
ماهی سیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهبه
تصویر شهبه
رنگ خاکستری، چیرگی سپیدی بر سیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطبه
تصویر خطبه
((خُ بِ))
سخنرانی، وعظ، جمع خطب
خطبه عقد: جملاتی به زبان عربی که هنگام عقد ازدواج و برای مشروعیت دادن به آن گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنبه
تصویر شنبه
((شَ بَ یا بِ))
روز اول هفته مسلمانان و یهودیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعبه
تصویر شعبه
((شُ بَ یا بِ))
شاخه، جوی آبی که از یک نهر بزرگ جدا گردد، فرقه، دسته، فرعی که از اصلی جدا شود، جمع شعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعبه
تصویر شعبه
شاخه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شنبه
تصویر شنبه
کیوان شید
فرهنگ واژه فارسی سره