جدول جو
جدول جو

معنی شطب - جستجوی لغت در جدول جو

شطب
(شُ طُ)
جمع واژۀ شطبه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شطبه، شطبه. (منتهی الارب). رجوع به شطبه شود
لغت نامه دهخدا
شطب
(شُ طَ)
جمع واژۀ شطبه. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به شطبه شود، جمع واژۀ شطبهو شطبه. (از اقرب الموارد). رجوع به شطبه شود
لغت نامه دهخدا
شطب
(شَ طِ)
کوهی است. (منتهی الارب). کوهی است در یمن، و در آن قلعه ای به همین نام یافت شود و گفته اند: کوهی است در دیاربنی نمیر در طرف ثهلان الشجال و ذوشطبش خوانند در بین ابانین در دیار بنی اسد در نجد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شطب
(شَ طَ)
نوعی چپق کوتاه دسته و کوچک سر که در عراق و هم در خاک عثمانی متداول است. سبیل. دمی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شطب
(تَ)
پاره کردن شاخه های خرما برای حصیر بافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بریدن کوهان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاره کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، برگردیدن از کسی و دور شدن از وی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : طعنه فشطب الرمح عن مقتله، ای مال و عدل عنه. (ناظم الاطباء) ، واکردن و گستردن حریر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پوست باز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
شطب
(شِ طَ)
شاخ سبز و تر خرما. (یادداشت مؤلف). این کلمه در دو بیت ذیل در بعضی نسخ بجای کلمه ’سلب’ که معنی پوست دارد آمده است اما معنی محصلی ندارد:
تا درین باغ و درین خان و درین مان منند
دارم اندر سرشان سبز کشیده شطبی (سلبی).
منوچهری.
لختی گهر سرخ در آن حقه نهاده
لختی شطب (سلب) زرد بر آن روی فتاده.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
شطب
بریدن، شکافتن به درازا، ستردن، زدایش زدودن داد نامه از سوی داور به بهانه نا سازگاری با دات (قانون)، خوش اندام، تازه تر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشطب
تصویر مشطب
آنچه در آن خط باشد، خط دار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَطْ طَ)
ثوب مشطب،جامۀ خطدار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رجل مشطب، مردی که بر چهره اش اثر شمشیر باشد. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) ، سیف مشطب، شمشیر شطبه دار. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از محیط المحیط) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). المشطب من السیوف الذی فیه طرائق، کالجداول معموله فربما کانت مرتفعه و ربما کانت منحدره. (الجماهر بیرونی ص 253). قسمی از شمشیر یمانی که شطبه یعنی جوی دارد در متن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شُ طَ بَ)
شطبه. ج، شطب، شطوب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شطبه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ بَ / شُ طَ بَ)
خط پشت شمشیر (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راه بر روی شمشیر. (مهذب الاسماء). جوی شمشیر. راه شمشیر. (یادداشت مؤلف) ، پاره ای از کوهان به درازابریده. ج، شطوب و شطب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شطل
تصویر شطل
پارسی تازی گشته شتل زبانزد منگیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطیب
تصویر شطیب
خوش اندام خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطن
تصویر شطن
ریسمان دراز، با ریسمان بستن رسن دراز ریسمان طویل، جمع اشطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطم
تصویر شطم
گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطف
تصویر شطف
شاه ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
بیشروی، بیداد ستمگری، فزونخواهی تجاوز کردن از حد و مرتبه خود دور شدن از حد و مرتبه خویش دور شدن از حق واندازه، جور کردن ستم کردن، دوری کردن از حق، ستم ظلم، زیادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطس
تصویر شطس
دلیر بی پروا زیرکی دانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجب
تصویر شجب
حاجب، اندوه، هم
فرهنگ لغت هوشیار
آشامیدن نوشیدن آشامندگان می می آشامان، بهره آب، آبشخور پارچه ای از کتان بسیار نازک و گران بها که در قدیم از آن پیراهن و دستار می کردند و کشور مصر به ساختن آن مشهور بود. آشامیدن نوشیدن، حلاوت طاعت و لذت کرامت و راحت انس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقب
تصویر شقب
شکاف کوه گاباره دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعب
تصویر شعب
جمع شعبه، شعبه ها بمعنی قبیله بزرگ میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاب
تصویر شاب
مرد جوان، برنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شصب
تصویر شصب
خشکی بار دار نگردیدن دشوار شدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطاب
تصویر شطاب
پالانکوب از ابزار های زین سازی
فرهنگ لغت هوشیار
مقلوب شحط دور افتادن از راستی گمراهی ژاژ خایی ژاژ درایی کلمه ای که بدان بزغاله یکساله را رانند و زجر کنند، بیان امور و رموز و عباراتی که وصف حال و شدت وجد را کند. ظاهرا از آن بوی خودپسندی و ادعا و خلاف شرع استشمام شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطر
تصویر شطر
نصف هر شیئی، جز، پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطب
تصویر شاطب
راه کج، دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطب
تصویر خطب
جمع خطبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطب
تصویر حطب
هیزم جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطب
تصویر رطب
خرمای نو تازه تر و تازه، یابس
فرهنگ لغت هوشیار
راهراه خط دار: سیف مشطب ثوب مشطب یا سیف (شمشیر) مشطب. شمشیر خط دار: و دیگر نوع (شمشیر) مشطب و این مشطب چهارگونه بود با چهار جو: یکی آنک نشان جویها ژرف نبودو گوهر وی مانند پایهای موچه بود زبانه زنان و دیگر آنک نشانهای جوع ژرف باشد و گوهر او گرانمایه چون مروارید آنرا لولو خوانند و سدیگر چنانک جوی چهار سوی بود و گوهر آن زمان نمایدکه کژداری و چهارم آنک ساده باشد و اندک مایه اثر جو دارد و درازی او سه بدست و چهار انگشت پهنا دارد و گوهر وی بسیاهی زند آن را بوستانی خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکب
تصویر شکب
بخشش، پاداش، جزاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطب
تصویر مطب
دفتر پزشک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطب
تصویر قطب
پیر، میخ، نشین
فرهنگ واژه فارسی سره