جدول جو
جدول جو

معنی شطا - جستجوی لغت در جدول جو

شطا(شَ)
شهرکی است در مصر در سه میلی دمیاط در ساحل بحرالملح. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شطارت
تصویر شطارت
شوخی، بی باکی، چالاکی، گستاخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شطاح
تصویر شطاح
گستاخ، بی شرم، در تصوف کسی که شطحیات می گوید
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
مشاطاه. با همدیگر بر کنار رود و مانند آن رفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به مشاطاه شود
لغت نامه دهخدا
(شَطْ طُلْ اَهََ)
شمال شرقی الجزیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَطْ طُلْ عَ)
عراق عرب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَطْ طُلْ نی)
جایی که ویرانۀ شهر نیپور مرکز روحانیت سومریان در آنجا بوده است. رجوع به فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 118 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
جمع واژۀ شطیبه. (ناظم الاطباء). فرقه های مختلف، سختیها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شطیبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
شطوط، جمع واژۀ شطوطی ̍. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شطوطی شود
لغت نامه دهخدا
(شَطْ طا)
بیشرمی و گستاخی و بی ادبی و شوخی. (ناظم الاطباء). بیحیایی و شوخی. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، بزبان آوردن سخنان خلاف شرع. (ناظم الاطباء) ، شطحیات گفتن. (از فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). رجوع به شطح و شطحات و شطحیات شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خشک شدن یک پستان گوسپند و یا درازتر از دیگری گردیدن آن. (ناظم الاطباء) ، ترک موافقت مردمان بسبب خباثت و لئامت. (فرهنگ فارسی معین) ، شوخ و بی باک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به بدی درشدن. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی). رجوع به شطارت شود، برغم مردمان دور گردیدن از آنان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دور گردیدن. (آنندراج). رجوع به شطوره و شطور شود، روی کردن به سوی کسانی. (از اقرب الموارد) ، نظر کردن به سوی کسی به روشی که در نظر کردن بدو دیگری را نیز بنگرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
شطارت. چالاکی. (ناظم الاطباء) ، بی باکی. (ناظم الاطباء). رجوع به شطارت شود، ترک موافقت مردمان از جهت لئامت و خباثت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ یَ)
شطاریه. فرقه ای از متصوفه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُطْ طا)
جمع واژۀ شطّ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شط شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام یکی از اقرباء مقوقس که به دست عمرو بن عاص مسلمان شد و به شهادت رسید و در جایی که سپس به نام او مشهور گشت (نزدیک دمیاط به مصر) مدفون شد و ثیاب شطویه منسوب بدانجاست. (یادداشت مؤلف). رجوع به شطو (دهی است...) و شطویه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است به مصر و شطوی منسوب بدان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
نخلستانی است مر بنی یشکر را. (منتهی الارب). نخلستانی است از آن یشکر در یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشاطره و چیزی را در میان همدیگر به دو نصف کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به مشاطره شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دور شدن. (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی) ، راست قامت شدن، دارای اندام معتدل بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُطْ طا)
جمع واژۀ شاطر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شاطر شود، عیّار. (تمدن جرجی زیدان ص 47). رجوع به عیار و ترجمه تمدن جرجی زیدان شود
لغت نامه دهخدا
(شَطْ طا)
داهی. بسیار زیرک، بسیار خبیث، چاقوکش. (فرهنگ فارسی معین)
شطرنج باز، قمارباز. مقامر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
آنچه بدان از پشم و جز آن گلیم را نگنده زنند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَطْ طا)
گستاخ و فحاش و بیشرم. (از فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) ، شهوت پرست. (ناظم الاطباء) ، کسی که شطحیات گوید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهرستانی است به صعید ادنی. (منتهی الارب). کوره ای است در سمت مغرب نیل در صعید ادنی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شطارت
تصویر شطارت
شوخ و بی باک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ژاژ خایی، بی شرمی شوخی گستاخ جری بی شرم، کسی که شطحیات گوید. گستاخی بیشرمی، گفتن شحیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطاط
تصویر شطاط
راست بالایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطاب
تصویر شطاب
پالانکوب از ابزار های زین سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطاح
تصویر شطاح
ژاژ خای کلوک، گستاخ بی شرم
فرهنگ لغت هوشیار
زیرک باهوش، چالاک چابک، کسی که در دکان نانوایی نان بتنور زند، مردی جست و چابک که با لباس مخصوص پیشاپیش شاهان و امیران رود و یا نامه ای را به سرعت به مقصد رساند پیاده چالاک. باهوش زیرک آب زیر کاه، فرومایه، دشنه کش چاغو کش شترنگباز، منگیا گر منگورز (قمار باز)، جمع شاطر، نوندان نانگیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطارت
تصویر شطارت
((شَ رَ))
شوخ و بی باک شدن، شوخی، بی باکی، چالاکی، زرنگی، ترک موافقت مردمان به سبب خباثت و لئامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شطاح
تصویر شطاح
((شَ طّ))
گستاخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شطار
تصویر شطار
بسیار زیرک، بسیار خبیثت، چاقوکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شطار
تصویر شطار
((شَ طّ))
شطرنج باز، قمارباز
فرهنگ فارسی معین
بی پروا، بی حیا، جری، کفرگو، گستاخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد