جدول جو
جدول جو

معنی شطآن - جستجوی لغت در جدول جو

شطآن
(شُ آ)
جمع واژۀ شاطی ٔ. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شاطی ٔ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شطن
تصویر شطن
رسن دراز
فرهنگ فارسی عمید
(تَ مُ)
بالفتح و یحرک و هو الاکثر بلاهمزه، دشمن داشتن کسی را و دشمنی کردن و دشمن داشته شدن. (از منتهی الارب). دشمنی. و رجوع به شن ء شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چاه دورتک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چاه دورفرود. (مهذب الاسماء) ، چاهی که در آن از دو طرف با دو رسن آب کشندو دهانۀ آن فراخ و پایین وی تنگ باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جهت دور و دراز. جهت دور و دراز. (ناظم الاطباء). جهت بعید و بی پایان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شطوف شود، غزوه شطون، ای بعیده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَوَزْ زُءْ)
درآمدن و داخل شدن در زمینی خواه راسخ و ثابت باشد و یا سست و غیر راسخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دور شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(شُطْ طا)
جمع واژۀ شطّ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شط شود
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ)
رسن دراز. ج، اشطان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رسن دراز یا عام است. (آنندراج) (منتهی الارب). حبل. (المصادر زوزنی). ریسمان. نخ. رشته. ریسمان دراز. (یادداشت مؤلف). رسن. (مهذب الاسماء). رسن دراز. (غیاث اللغات) :
بر شود بر بادۀ سنگین چو سنگ منجنیق
در رود در قعر وادی چون به چاه اندر شطن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بستن چیزی را به رسن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ببستن چهارپای به رسن. (تاج المصادر بیهقی) ، مخالفت کردن صاحب خود را به قصد و اراده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، داخل شدن در زمین خواه سخت باشد خواه نرم و سست، دور شدن از چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شطین
تصویر شطین
دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطون
تصویر شطون
ژرف چون چاه، دراز و کج، دور و دراز، رنج آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطن
تصویر شطن
ریسمان دراز، با ریسمان بستن رسن دراز ریسمان طویل، جمع اشطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطن
تصویر شطن
((شَ طَ))
ریسمان
فرهنگ فارسی معین