جدول جو
جدول جو

معنی ششتا - جستجوی لغت در جدول جو

ششتا
(شَ / شِ)
طنبور شش تار، مانند سه تا که طنبور سه تار را گویند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). طنبورۀ شش تار را گویند. (فرهنگ جهانگیری). شش تار. قسمی از ذوی الاوتار. (یادداشت مؤلف) :
چیست چندین طمطراق البته در دیر مغان
با نزاری با نوای زیر شش تا می خوریم.
نزاری قهستانی (از جهانگیری).
، (اصطلاح قمار) شش بجول. (از انجمن آرا) (از آنندراج). قاب بازی با شش قاب. (یادداشت مؤلف). رجوع به شش قاب و شش پژول شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گشتا
تصویر گشتا
(دخترانه)
بهشت، جنت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شش تا
تصویر شش تا
شش تار، هرسازی که شش سیم داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشتا
تصویر گشتا
بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، قدس، رضوان، خلدستان، سرای جاوید، باغ بهشت، سبزباغ، دارالسّلام، مینو، جنّت، علّیین، نعیم، فردوس، دارالقرار، خلد، باغ ارم، باغ خلد، دارالسّرور، دارالخلد، دار قرار، دارالنّعیم، اعلا علّیین، ارم، فردوس اعلابرای مثال ز آنکه گشتای خوبکاران راست / جمله عقبی حلال خواران راست (سنائی - لغت نامه - گشتا)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتا
تصویر شتا
گرسنه، کسی که ناشتا یا ناهار نخورده باشد، برای مثال لقمۀ نان خویشتن نخورد / گر دو هفته همی شتا باشد (کمال الدین اسماعیل - ۴۴۹)
زمستان، موسم سرما
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
بهشت را گویند و بعربی جنت خوانند. (برهان) (آنندراج) :
زآنکه گشتای خوب کاران راست
جمله عقبی حلال خواران است.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ / کِدَ)
طنبور شش تار نواختن. (از برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) ، شش بجول باختن. (ناظم الاطباء). شش بجول باختن را گفته اند که نوعی قمار است و به شش قاب مشهور است. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان) :
می خورد، شش تا زند، غیبت کند، لوطی بود
او مسلمان باشد و من ملحد از بهر خدا.
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ دَ)
کسی که طنبور شش تار می نوازد، کسی که شش بجول بازی می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
پست و دون و فرومایه و پلید، ناگوار، کریه و زشت، رسوا، قبیح و بد. (ناظم الاطباء). اما این معنی و معانی قبلی کلمه مخصوص این فرهنگ است و در فرهنگهای دیگر که در دسترس بود، دیده نشده
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جای درشت. (از منتهی الارب). موضع خشن. (از اقرب الموارد) ، صدر وادی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ناشتا و ناهار. (از برهان) (فرهنگ جهانگیری). ناهار و ناشتا را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
لقمۀ نان خویشتن نخورد
گر دو هفته همین شتا باشد.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(شِ)
قحط. (اقرب الموارد) ، زمستان:
تا به سال اندر سه ماه بود فصل ربیع
نه مه دیگر صیف است و خریفست و شتاست.
فرخی.
برفروزآتش برزین که در این فصل شتا
آذر برزین پیغمبر آزار بود.
منوچهری.
چو سرسام سردست قلب شتا را
دوا به ز قلب شتایی نیابی.
خاقانی.
چون زره دان این تن پر حیف را
نه شتا را شاید و نه صیف را.
مولوی.
کوزه ها سازی ز برف اندر شتا
کی کند چون آب بیند او وفا.
مولوی.
عمرگرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا.
سعدی.
رجوع به شتاء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام یکی از دهستانهای شهرستان شهسوار است. این دهستان محدود است از شمال به دریای خزر، از مغرب به دهستان زوار از مشرق به دهستان لنکا و از جنوب به سلسله جبال البرز، هوای قسمت جلگه ای دهستان مرطوب معتدل و هوای قسمت جنوبی آن که کوهستان است سرد است. آب قراء دهستان از رود خانه آزادرود که از کوههای ییلاقی جنوب جاری است تأمین می شود، محصول عمده دهستان برنج است این دهستان 24 آبادی کوچک و بزرگ و جمعاً در حدود 480 تن سکنه دارد، مرکزش نشتارود است و قراء مهم آن عبارت است از: فقیه آباد، پل سرا، توبن، سی بن، معلم کو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سرماجای. مشتاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). خانه زمستانی. (مهذب الاسماء). و رجوع به مشتاه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هشت تا. هشت واحد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شغاه و ترکش و تیردان و جعبه. (ناظم الاطباء). و ظاهراً مصحف شغار و شغاه است. و رجوع به شغاه و شغار شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
دهی از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار. آب از رود خانه چالکرود تأمین می شود. سکنۀ آن 275 تن و محصول آنجا برنج و مرکبات است. راه اتومبیلرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اِ / اُ)
عجله. شتاب. (برهان). اشتاب
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خشک. کشته. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشته شود.
- پنیر کشتا، پنیری چرب که آن را به قالبهای بزرگ در مازندران خشک کنند و سپس بکار برند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام ملاکی سریانی مسیحی که در کشتن خسروپرویز به دست شیرویه و مریم مادر شیرویه همدستی کرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ شَشْ)
شیرازی، ابن عبدالوارث بن علی شیرازی، مکنی به ابوالقاسم و معروف به ابن بوذی، مورخ و از ثقات حافظان حدیث بود. وی در خراسان، عراق، حرمین، یمن، مصر، شام، الجزیره، فارس و جبال استماع حدیث کرد. کتاب ’تاریخ شیراز’از اوست و احادیثی نیز نقل کرد. سرانجام به سال 485هجری قمری به مرو درگذشت. (اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 61)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی است از دهستان کلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری. سکنه 485 تن. آب آن از رودخانه تجن و چشمه است. محصول عمده برنج، غلات، پنبه، عسل و اقسام میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شتا
تصویر شتا
زمستان نیاز شویش خشکسالی زمستان فصل سرما، گرسنه، زمستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتا
تصویر اشتا
عجله، شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتا
تصویر مشتا
بنگرید به مشتاه
فرهنگ لغت هوشیار
بهشت: زانکه گشتای خوب کاران راست جمله عقبی حلال خواران راست. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
سازیست از مقیدات ذوات الاوتار و آن بر سه نوع است: الف - بشکل امرودی و کاسه آن معادل کاسه عود است و بر آن شش وتر بندند و دو وتر بیک آهنگ سازد و این حکم سه وتر دارد. ب - شش تایی است که کاسه کاسه و سطح آن معادل عود است ولی دسته وی از دسته عود درازتر وترهای آن برابر اوتار نوع اول باشد، ج - شش تایی است که بر سطح آن از سوی بالا وترهای کوتاه بندند و اصطحاب آن ها به طریق مطلقات کنند و آن ها کوتاه بنا به میل مباشر معین شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتا
تصویر شتا
((ش))
گرسنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشتا
تصویر گشتا
((گُ))
بهشت
فرهنگ فارسی معین
زمستان، گرسنه، ناهار
متضاد: صیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع کلیجان رستاق شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
نان کوچک تنوری، غش و ضعف در اثر تنبیه شدید
فرهنگ گویش مازندرانی
ناشتا، از توابع عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
اشتها
فرهنگ گویش مازندرانی