جدول جو
جدول جو

معنی شسک - جستجوی لغت در جدول جو

شسک
بشکن زدن با کمک دو انگشت شصت و میانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبک
تصویر شبک
هر چیز سوراخ سوراخ، تور ماهیگیری، دام صیاد، شبکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شستک
تصویر شستک
هر چیزی که شبیه انگشت بزرگ دست باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شست
تصویر شست
شستشو، عمل شستن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفک
تصویر شفک
بی هنر، نادان، ابله، برای مثال پنداشت همی حاسد کاو باز نیاید / بازآمد تا هر شفکی ژاژ نخاید (رودکی - ۵۰۰)، جلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوک
تصویر شوک
خار، هر یک از زائده های نوک تیزی که در شاخه های بعضی درختان و گیاهان می روید، تیغ، هر چیز شبیه تیغ گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسک
تصویر بسک
دستۀ گندم یا جو درو شده، بسدک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسک
تصویر جسک
رنج، آزار، بلا، محنت، آفت، ناخوشی، برای مثال مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق / عاقبت خواهد بدن این اتفاق (مولوی - ۴۲۰)، رافضی را بماند در گردن / جکجک و مرگ و جسک و جان کندن (سنائی۱ - ۲۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکک
تصویر شکک
طنبور، تنبور، صدای پا هنگام راه رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرک
تصویر شرک
شریک دانستن برای خدا، اعتقاد به تعدّد خدایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرک
تصویر شرک
آنچه برای صید پرندگان به کار می برند، دام صیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسک
تصویر غسک
ساس، حشره ای از راستۀ نیم بالان به رنگ سرخ و بیضی شکل و بزرگ تر از کک که از خون تغذیه می کند و باعث سرایت بعضی امراض می گردد، بقّ برای مثال مدتی شد که چنین شیر خود از بیم غسک / اندراین سمج ز خواب و خور و آرام جداست (مسعودسعد - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسک
تصویر کسک
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلبه، غلپه، کلاژاره، قلازاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلک
تصویر شلک
زالو زلو. گل تیره سیاه چسبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تکان شدید خار، سر تیز فرانسوی تکان سخت خار، هر چیز سر تیز، جمع اشواک. ضربه شدید تکان سخت، حالتی ناگهانی که به شخص عارض شود و قوای بزرگواری او رو به ضعف گذارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیک
تصویر شیک
زیبا قشنگ ظریف، نیکوجامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکس
تصویر شکس
بد خوی بد برخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفک
تصویر شفک
نادان ابله، بی هنر بی مایه، کهنه فرسوده
فرهنگ لغت هوشیار
ریا، کفر، کافر شدن، برای خدا شریک دانستن دام تله بالان هنبازی، خداچندی، بهره قول به انبازی برای خدا قایل شدن شریک برای خدا اعتقاد به تعدد خدایان بت پرستی کفر مقابل توحید. یا شرک اصغر. شرک خفی. یا شرک جلی. قایل شدن شریک برای خدا مقال خفی. ریا شرک اصغر مقابل شرک جلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسک
تصویر حسک
خشم گرفتن، عداوت کردن، کینه و دشمنی پارسی تازی گشته خسک خار خسک
فرهنگ لغت هوشیار
درهمی توهم رفتن، فروبردن اندرکردن دام، دندانه های شانه پارسی تازی گشته چیک چوبک (چیق) در آمیختن به یکدیگر در آوردن چیزی را. دوک، چیزیست از چوب تنک یا چرم که بر گلوی دوک مضبوط سازند بادریسه دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شست
تصویر شست
غسل و شست و شو انگشت بزرگ دست و پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شسع
تصویر شسع
مانده داراک، بند کفش، کناره کنار جای، تنگ زمین تنگ گجای تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شسن
تصویر شسن
صدف، که گوش ماهی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاک
تصویر شاک
شک کننده، گمان کننده شک کننده گمان برنده
فرهنگ لغت هوشیار
خار کوچک، خس خار، خارسه پهلو، خار فلزی سه گوشه که در زمان جنگ سر راه دشمن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که از نهر یا از روی زمین بواسطه جریان سریع یا حرکت کردن به اطراف ریخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسک
تصویر جسک
محنت نرج بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسک
تصویر دسک
رشته و ریسمان تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسک
تصویر اسک
گوش بریده، خردگوش، کر، شتر خروس (نرینه شترمرغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسک
تصویر نسک
کتاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شوک
تصویر شوک
تکانه
فرهنگ واژه فارسی سره
برنج زودرسی که در مدت دوماه به دست آید
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی به خوش طعم و زودرس
فرهنگ گویش مازندرانی