جدول جو
جدول جو

معنی شستکی - جستجوی لغت در جدول جو

شستکی
میوه ی زودرس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شستی
تصویر شستی
مانند شست، آنچه شبیه انگشت شست باشد، نوعی دوخت لباس مثلاً جامۀ شستی، کلید قطع ووصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شستک
تصویر شستک
هر چیزی که شبیه انگشت بزرگ دست باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ تَ)
یک نوع پیرایه است مر دستها را. (ناظم الاطباء) ، دستکش جیری که شکارچیان جهت گرفتن مرغان شکاری به دست کشند، موچینه، منقاش دان. (ناظم الاطباء) ، دفتر محاسبه. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). دستک. دفتر جیبی و کتابچۀ جیبی. (ناظم الاطباء). رجوع به دستک شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ)
هر چیزی قابل شستن و سزاوار شستن، آبی که در شستشو بکار می برند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ / تِ)
غسل و شستشو. (ناظم الاطباء). غسل. چگونگی شسته، شستگی و رفتگی. (یادداشت مؤلف) ، پاکیزگی. (ناظم الاطباء).
- شستگی الفاظ، کنایه از سلامت الفاظ و جزالت آن. (آنندراج) :
صدف بحر سخن شستگی الفاظ است
نیست جز معنی تر گوهر شاداب سخن.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ کَ / کِ)
دستمال. سارق. مندیل. دستار. کیس و کیسه. ج، شستکات، شساتک. (یادداشت مؤلف). مأخوذ از شسته و مغسول فارسی، و نوعی لباس بوده آتش آن را نمی سوزانده: و اخرج عن شستکه دواء. (عیون الانباء) (از الجماهر ص 201). و امرهم ان تحمل الی کل واحد منهم شستکه قیمتها دینار احمر و فیها من دینارین الی خمسه و دفع کل ما حمله اصحابه من الشساتک و الذهب. (از معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 6 ص 340). رجوع به شستکات و شستجه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ)
منسوب به شستر که نام شهری بوده است، نوعی از دیبای نفیس منسوب به شهر شستر. (آنندراج) (از غیاث اللغات) :
ز هندی و چینی و از بربری
ز مصری و از جامۀ شستری.
فردوسی.
رجوع به شستر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شکستۀ کلمه شاسی فرانسه. جاها باکود بسیار و به شیشه ها پوشیده که به روز روی شیشه هارا برای تابش آفتاب باز کنند و شبانگاه با نمد و امثال آن پوشند. (یادداشت مؤلف). رجوع به شاسی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. (غیاث اللغات). مرکب از شست به معنی ابهام و ’کاف’ نسبت. به اصطلاح لوطیان چیزی باشد از عالم چرمینه که مأبونان مثل زنان سعتری در کمر بندند و سرش در مأبونه فروکنند تا رفع حکه شود. (آنندراج) :
خدانکرده به شستک چگونه بنشینم
نعوذ باﷲ با ابنه چون شوم محشور.
شرف الدین شفایی (از آنندراج).
رئیس قوم شوی تا میان همکاران
بیا به شستک بالابلند من بنشین.
شرف الدین شفایی (از آنندراج).
از شستک و ته بندی و چرمینه و پرزه
انباشته ای کیسه و انبان دیوثی.
شرف الدین شفایی (از آنندراج).
، گویند شستک جماعی است که برسر شست پا نشسته کنند. (از آنندراج) :
در گشودن باعث رسوایی است
کی مجال شستک و سرپایی است.
نعمت خان عالی (از آنندراج).
، مطلق جماع، زنی که یکبار با او به اجرت جماع کنند. (آنندراج) ، شرم مرد. (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شستی
تصویر شستی
((شَ))
منسوب به شست، تخته ای بیضی یا مستطیل که رنگ های مختلف روی آن چیده شود. در یک گوشه شستی بریدگی ای وجود دارد که جای شست دست چپ نقاش است. نقاش به هنگام کار بر روی شستی به وسیله قلم مو رنگ های لازم را مخلوط می کند و رنگ منظ
فرهنگ فارسی معین
نیم تنه ی بی آستین نمدین و زمخت که چریک ها و جنگجویان پیاده
فرهنگ گویش مازندرانی
جایی که گیاهان چسبنده، فراوان روید، نوعی گیاه چسبناک، شیره
فرهنگ گویش مازندرانی