یک نوع پیرایه است مر دستها را. (ناظم الاطباء) ، دستکش جیری که شکارچیان جهت گرفتن مرغان شکاری به دست کشند، موچینه، منقاش دان. (ناظم الاطباء) ، دفتر محاسبه. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). دستک. دفتر جیبی و کتابچۀ جیبی. (ناظم الاطباء). رجوع به دستک شود
یک نوع پیرایه است مر دستها را. (ناظم الاطباء) ، دستکش جیری که شکارچیان جهت گرفتن مرغان شکاری به دست کشند، موچینه، منقاش دان. (ناظم الاطباء) ، دفتر محاسبه. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). دستک. دفتر جیبی و کتابچۀ جیبی. (ناظم الاطباء). رجوع به دستک شود
دستمال. سارق. مندیل. دستار. کیس و کیسه. ج، شستکات، شساتک. (یادداشت مؤلف). مأخوذ از شسته و مغسول فارسی، و نوعی لباس بوده آتش آن را نمی سوزانده: و اخرج عن شستکه دواء. (عیون الانباء) (از الجماهر ص 201). و امرهم ان تحمل الی کل واحد منهم شستکه قیمتها دینار احمر و فیها من دینارین الی خمسه و دفع کل ما حمله اصحابه من الشساتک و الذهب. (از معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 6 ص 340). رجوع به شستکات و شستجه شود
دستمال. سارق. مندیل. دستار. کیس و کیسه. ج، شستکات، شساتک. (یادداشت مؤلف). مأخوذ از شسته و مغسول فارسی، و نوعی لباس بوده آتش آن را نمی سوزانده: و اخرج عن شستکه دواء. (عیون الانباء) (از الجماهر ص 201). و امرهم ان تحمل الی کل واحد منهم شستکه قیمتها دینار احمر و فیها من دینارین الی خمسه و دفع کل ما حمله اصحابه من الشساتک و الذهب. (از معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 6 ص 340). رجوع به شستکات و شستجه شود
منسوب به شستر که نام شهری بوده است، نوعی از دیبای نفیس منسوب به شهر شستر. (آنندراج) (از غیاث اللغات) : ز هندی و چینی و از بربری ز مصری و از جامۀ شستری. فردوسی. رجوع به شستر شود
منسوب به شستر که نام شهری بوده است، نوعی از دیبای نفیس منسوب به شهر شستر. (آنندراج) (از غیاث اللغات) : ز هندی و چینی و از بربری ز مصری و از جامۀ شستری. فردوسی. رجوع به شستر شود
شکستۀ کلمه شاسی فرانسه. جاها باکود بسیار و به شیشه ها پوشیده که به روز روی شیشه هارا برای تابش آفتاب باز کنند و شبانگاه با نمد و امثال آن پوشند. (یادداشت مؤلف). رجوع به شاسی شود
شکستۀ کلمه شاسی فرانسه. جاها باکود بسیار و به شیشه ها پوشیده که به روز روی شیشه هارا برای تابش آفتاب باز کنند و شبانگاه با نمد و امثال آن پوشند. (یادداشت مؤلف). رجوع به شاسی شود
آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. (غیاث اللغات). مرکب از شست به معنی ابهام و ’کاف’ نسبت. به اصطلاح لوطیان چیزی باشد از عالم چرمینه که مأبونان مثل زنان سعتری در کمر بندند و سرش در مأبونه فروکنند تا رفع حکه شود. (آنندراج) : خدانکرده به شستک چگونه بنشینم نعوذ باﷲ با ابنه چون شوم محشور. شرف الدین شفایی (از آنندراج). رئیس قوم شوی تا میان همکاران بیا به شستک بالابلند من بنشین. شرف الدین شفایی (از آنندراج). از شستک و ته بندی و چرمینه و پرزه انباشته ای کیسه و انبان دیوثی. شرف الدین شفایی (از آنندراج). ، گویند شستک جماعی است که برسر شست پا نشسته کنند. (از آنندراج) : در گشودن باعث رسوایی است کی مجال شستک و سرپایی است. نعمت خان عالی (از آنندراج). ، مطلق جماع، زنی که یکبار با او به اجرت جماع کنند. (آنندراج) ، شرم مرد. (از غیاث اللغات)
آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. (غیاث اللغات). مرکب از شست به معنی ابهام و ’کاف’ نسبت. به اصطلاح لوطیان چیزی باشد از عالم چرمینه که مأبونان مثل زنان سعتری در کمر بندند و سرش در مأبونه فروکنند تا رفع حکه شود. (آنندراج) : خدانکرده به شستک چگونه بنشینم نعوذ باﷲ با ابنه چون شوم محشور. شرف الدین شفایی (از آنندراج). رئیس قوم شوی تا میان همکاران بیا به شستک بالابلند من بنشین. شرف الدین شفایی (از آنندراج). از شستک و ته بندی و چرمینه و پرزه انباشته ای کیسه و انبان دیوثی. شرف الدین شفایی (از آنندراج). ، گویند شستک جماعی است که برسر شست پا نشسته کنند. (از آنندراج) : در گشودن باعث رسوایی است کی مجال شستک و سرپایی است. نعمت خان عالی (از آنندراج). ، مطلق جماع، زنی که یکبار با او به اجرت جماع کنند. (آنندراج) ، شرم مرد. (از غیاث اللغات)
منسوب به شست، تخته ای بیضی یا مستطیل که رنگ های مختلف روی آن چیده شود. در یک گوشه شستی بریدگی ای وجود دارد که جای شست دست چپ نقاش است. نقاش به هنگام کار بر روی شستی به وسیله قلم مو رنگ های لازم را مخلوط می کند و رنگ منظ
منسوب به شست، تخته ای بیضی یا مستطیل که رنگ های مختلف روی آن چیده شود. در یک گوشه شستی بریدگی ای وجود دارد که جای شست دست چپ نقاش است. نقاش به هنگام کار بر روی شستی به وسیله قلم مو رنگ های لازم را مخلوط می کند و رنگ منظ