جدول جو
جدول جو

معنی شسب - جستجوی لغت در جدول جو

شسب
(شُ /شُ سُ)
جمع واژۀ شاسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شاسب شود
لغت نامه دهخدا
شسب
(شِ)
کمانی که نه نو باشد و نه کهنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کمانی که از چوب باریک ساخته باشند. (ناظم الاطباء). کمانی که شاخۀ آن خشک شود تا پژمرده گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شسب
(شَ)
تابان و درخشان و براق. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شسب
(تَ)
خشک و لاغر گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). به معنی شسابه. (ناظم الاطباء). رجوع به شسابه و شسوبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کسب
تصویر کسب
به دست آوردن، حاصل کردن، انجام دادن کاری برای فراهم کردن هزینۀ زندگی، کاسبی، شغل، کار، مقابل اختیار، در اعتقاد اشاعره، انجام گرفتن کارهای بندگان به قدرت و ارادۀ خداوند، اکتسابی، برای مثال کسان را درم داد و تشریف و اسب / طبیعی ست اخلاق نیکو نه کسب (سعدی۱ - ۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شغب
تصویر شغب
شور و غوغا، فتنه و آشوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شست
تصویر شست
شستشو، عمل شستن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشسب
تصویر گشسب
اسب نر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوب
تصویر شوب
دستمال، مندیل، دستار
فرهنگ فارسی عمید
(گَ شَ)
تفسیر اشراق باشد. (برهان) ، پرست که مشتق از پرستیدن است چه ایزد گشسب خداپرست را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ)
مخفف ’گشنسب’ رجوع به آذرگشسب شود. پهلوی وشنسب. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). جهنده. خیزکننده. (از برهان). جهنده. (آنندراج). جهنده و خیزنده و آنرا گشسب نیز گفته اند. (انجمن آرای ناصری) (جهانگیری). این معنی بر اساسی نیست و همان گشسپ است
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ)
نام یکی از نجبای ایرانی. (ولف) و بصورت ترکیب های ذیل: آیین گشسب. آذرگشسب. اشتاگشسب. بانوگشسب. کنداگشسب نیز آمده است:
چو خرادبرزین و اشتاگشسب
به فرمان نشستند هر دو بر اسب.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2910).
چو خرادبرزین و اشتاگشسب
فرودآمدند آن دو دانا ز اسب.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2912)
نام یکی از نجبای ایران که پدربزرگ بهرام چوبین باشد. (ولف) :
چو استاد پیروز بر میمنه
گشسب جهانجوی پیش بنه.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2340).
ز بهرام بهرام پور گشسب
سواری سرافراز پیچیده اسب.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2589)
نام یکی از نجبای دانشمند ایرانی. (ولف) :
چنین گفت گویا گشسب دبیر
که ای نامداران برنا و پیر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7ص 2097).
بفرمود پس تا گشسب دبیر
بیامد بر شاه مردم پذیر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2121)
همان گشتاسب است که پدر اسفندیار روئین تن باشد. (برهان). همان گشتاسب شاه پسر لهراسب است که اسفندیار پسر اوست و آئین زردشت پسندیده. (آنندراج). رجوع به گشتاسب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شعب
تصویر شعب
جمع شعبه، شعبه ها بمعنی قبیله بزرگ میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیب
تصویر شیب
سرازیری، پستی، نشیب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شهاب، ستارگان درخشان، شب های 13 و 14 و 15 هر یک از ماه های سال مهی سپید تیره سپید چرک آب سرخی است که در مرتبه اول از گل کاجیره گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوب
تصویر شوب
مخلوط کردن، آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
بر انگیختن شورش، بر انگیختن دشمنی، آواز بلند برانگیختن فتنه و فساد، فتنه انگیزی فساد، شور و غوغا، آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنب
تصویر شنب
خوشابی در دندان ها، بروت روز خنک گنبد قبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکب
تصویر شکب
بخشش، پاداش، جزاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقب
تصویر شقب
شکاف کوه گاباره دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجب
تصویر شجب
حاجب، اندوه، هم
فرهنگ لغت هوشیار
آشامیدن نوشیدن آشامندگان می می آشامان، بهره آب، آبشخور پارچه ای از کتان بسیار نازک و گران بها که در قدیم از آن پیراهن و دستار می کردند و کشور مصر به ساختن آن مشهور بود. آشامیدن نوشیدن، حلاوت طاعت و لذت کرامت و راحت انس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شست
تصویر شست
غسل و شست و شو انگشت بزرگ دست و پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شسع
تصویر شسع
مانده داراک، بند کفش، کناره کنار جای، تنگ زمین تنگ گجای تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شسن
تصویر شسن
صدف، که گوش ماهی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن، شکافتن به درازا، ستردن، زدایش زدودن داد نامه از سوی داور به بهانه نا سازگاری با دات (قانون)، خوش اندام، تازه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاسب
تصویر شاسب
باریک لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاب
تصویر شاب
مرد جوان، برنا
فرهنگ لغت هوشیار
شمردن، عدد فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای چسبناک که چسبندگی داشته باشد جهت چسباندن کاغذ پلاستیک و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسب
تصویر رسب
ته نشینی، گود افتادن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسب
تصویر اسب
حیوانی است با هوش که جهت سواری یا بار کشی به کار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شصب
تصویر شصب
خشکی بار دار نگردیدن دشوار شدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسب
تصویر کسب
درآمد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسب
تصویر نسب
تبار، خویشاوندی
فرهنگ واژه فارسی سره