کمانی که نه نو باشد و نه کهنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کمانی که از چوب باریک ساخته باشند. (ناظم الاطباء). کمانی که شاخۀ آن خشک شود تا پژمرده گردد. (از اقرب الموارد)
کمانی که نه نو باشد و نه کهنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کمانی که از چوب باریک ساخته باشند. (ناظم الاطباء). کمانی که شاخۀ آن خشک شود تا پژمرده گردد. (از اقرب الموارد)
به دست آوردن، حاصل کردن، انجام دادن کاری برای فراهم کردن هزینۀ زندگی، کاسبی، شغل، کار، مقابل اختیار، در اعتقاد اشاعره، انجام گرفتن کارهای بندگان به قدرت و ارادۀ خداوند، اکتسابی، برای مثال کسان را درم داد و تشریف و اسب / طبیعی ست اخلاق نیکو نه کسب (سعدی۱ - ۹۰)
به دست آوردن، حاصل کردن، انجام دادن کاری برای فراهم کردن هزینۀ زندگی، کاسبی، شغل، کار، مقابلِ اختیار، در اعتقاد اشاعره، انجام گرفتن کارهای بندگان به قدرت و ارادۀ خداوند، اکتسابی، برای مِثال کسان را درم داد و تشریف و اسب / طبیعی ست اخلاق نیکو نه کسب (سعدی۱ - ۹۰)
مخفف ’گشنسب’ رجوع به آذرگشسب شود. پهلوی وشنسب. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). جهنده. خیزکننده. (از برهان). جهنده. (آنندراج). جهنده و خیزنده و آنرا گشسب نیز گفته اند. (انجمن آرای ناصری) (جهانگیری). این معنی بر اساسی نیست و همان گشسپ است
مخفف ’گشنسب’ رجوع به آذرگشسب شود. پهلوی وشنسب. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). جهنده. خیزکننده. (از برهان). جهنده. (آنندراج). جهنده و خیزنده و آنرا گشسب نیز گفته اند. (انجمن آرای ناصری) (جهانگیری). این معنی بر اساسی نیست و همان گشسپ است
نام یکی از نجبای ایرانی. (ولف) و بصورت ترکیب های ذیل: آیین گشسب. آذرگشسب. اشتاگشسب. بانوگشسب. کنداگشسب نیز آمده است: چو خرادبرزین و اشتاگشسب به فرمان نشستند هر دو بر اسب. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2910). چو خرادبرزین و اشتاگشسب فرودآمدند آن دو دانا ز اسب. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2912) نام یکی از نجبای ایران که پدربزرگ بهرام چوبین باشد. (ولف) : چو استاد پیروز بر میمنه گشسب جهانجوی پیش بنه. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2340). ز بهرام بهرام پور گشسب سواری سرافراز پیچیده اسب. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2589) نام یکی از نجبای دانشمند ایرانی. (ولف) : چنین گفت گویا گشسب دبیر که ای نامداران برنا و پیر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7ص 2097). بفرمود پس تا گشسب دبیر بیامد بر شاه مردم پذیر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2121) همان گشتاسب است که پدر اسفندیار روئین تن باشد. (برهان). همان گشتاسب شاه پسر لهراسب است که اسفندیار پسر اوست و آئین زردشت پسندیده. (آنندراج). رجوع به گشتاسب شود
نام یکی از نجبای ایرانی. (ولف) و بصورت ترکیب های ذیل: آیین گشسب. آذرگشسب. اشتاگشسب. بانوگشسب. کنداگشسب نیز آمده است: چو خرادبرزین و اشتاگشسب به فرمان نشستند هر دو بر اسب. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2910). چو خرادبرزین و اشتاگشسب فرودآمدند آن دو دانا ز اسب. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2912) نام یکی از نجبای ایران که پدربزرگ بهرام چوبین باشد. (ولف) : چو استاد پیروز بر میمنه گشسب جهانجوی پیش بنه. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2340). ز بهرام بهرام پور گشسب سواری سرافراز پیچیده اسب. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2589) نام یکی از نجبای دانشمند ایرانی. (ولف) : چنین گفت گویا گشسب دبیر که ای نامداران برنا و پیر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7ص 2097). بفرمود پس تا گشسب دبیر بیامد بر شاه مردم پذیر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2121) همان گشتاسب است که پدر اسفندیار روئین تن باشد. (برهان). همان گشتاسب شاه پسر لهراسب است که اسفندیار پسر اوست و آئین زردشت پسندیده. (آنندراج). رجوع به گشتاسب شود
آشامیدن نوشیدن آشامندگان می می آشامان، بهره آب، آبشخور پارچه ای از کتان بسیار نازک و گران بها که در قدیم از آن پیراهن و دستار می کردند و کشور مصر به ساختن آن مشهور بود. آشامیدن نوشیدن، حلاوت طاعت و لذت کرامت و راحت انس
آشامیدن نوشیدن آشامندگان می می آشامان، بهره آب، آبشخور پارچه ای از کتان بسیار نازک و گران بها که در قدیم از آن پیراهن و دستار می کردند و کشور مصر به ساختن آن مشهور بود. آشامیدن نوشیدن، حلاوت طاعت و لذت کرامت و راحت انس
شمردن، عدد فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق
شمردن، عدد فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق