جدول جو
جدول جو

معنی شز - جستجوی لغت در جدول جو

شز
(شَزز)
شی ٌٔ شز، چیز سخت و خشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یابس. (از مهذب الاسماء). رجوع به شزیز شود
لغت نامه دهخدا
شز
خشکیده
تصویری از شز
تصویر شز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشز
تصویر ارشز
(پسرانه)
نام سردار اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشزاد
تصویر نوشزاد
(دخترانه)
زاده جاوید، بشادی زائیده شده، از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَ زَ)
خشکی سخت. (یادداشت مؤلف). رجوع به شزازه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شزازت. سخت خشک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به شزازت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
لاغر و باریک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درشت شدن جای، خشک شدن و پژمریدن شاخه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شازب. (ناظم الاطباء). رجوع به شازب شود
لغت نامه دهخدا
(شُزْ زَ)
جمع واژۀ شازب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شازب به معنی لاغر و خشک از اسب و جز آن. (آنندراج). رجوع به شازب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
کمانی که نه نو باشد نه کهنه. رجوع به شزیب شود، ماده خر لاغر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ماده شتر لاغر. (ناظم الاطباء) ، دفعه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ بَ)
فرصت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَدْ دُ)
به دنبال چشم نگریستن کسی را از غضب و یا از تکبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نگریستن به گوشۀ چشم به خشم یا به ترس. (المصادر زوزنی) ، به اعراض و کراهت دیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در یک جانب کسی نظر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به گوشۀ چشم به کسی نگریستن نه از روبرو. (از اقرب الموارد) ، چپ و راست دیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نیزه زدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، چشم زخم رسانیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بسوی راست گردانیدن آسیا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، باژگونه تافتن ریسمان را و از چپ تاب دادن آن را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). چیزی به زور واتافتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ)
اعراض، تکبر، خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چشم سرخ که در نگاه کردن آن اعراض و تکبر باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چشم سرخ مانند چشم شخص خشمناک و چشم شیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
سرخی چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شزر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
معرب چغز، به معنی غوک خرد. (یادداشت مؤلف). رجوع به چغز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَدْ دُ)
سخت مانده شدن مرد از برهنگی پای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شادمان گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سخت گردیدن چیزی و هنگفت و غلیظ گردیدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ زُ)
شتالنگ که بدان بازی کنند. کعب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پژول. بژول. بجول. قاب. شتالنگ که بدان قماربازی کنند. (یادداشت مؤلف). رجوع به شتالنگ و مترادفات دیگر شود
لغت نامه دهخدا
(شُ / شُ زُ)
ناحیه و کرانه و جانب چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ناحیت. ج، اشزان. (مهذب الاسماء). رجوع به شزن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شزن. (ناظم الاطباء). رجوع به شزن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چیزی سخت خشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شزّ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شاخۀ پژمرده پیش از آنکه اصلاح یابد. ج، شزوب، کمانی که نه نو باشد نه کهنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شزبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ نَ)
شزنه. رجوع به شزنه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَدْ دُ)
مصدر به معنی شزن. (ناظم الاطباء). رجوع به شزن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ نَ)
درشتی و سختی. (ناظم الاطباء). درشتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درشتی زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شزیب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شزیب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَدْ دُ)
به معنی شزب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). باریک میان شدن اسب. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). لاغر و باریک گردیدن. (آنندراج). رجوع به شزیب شود، درشت شدن جای. (آنندراج). رجوع به شزب شود، خشک شدن شاخ و پژمریدن. (آنندراج). رجوع به شزیب شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
به لغت زند، گناهکار و بزهکار و عاصی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَدْ دُ)
بلند گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ نَ)
شزنه. شزنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شزنه. و شزنه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شزن
تصویر شزن
کناره سوی زی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شزونه
تصویر شزونه
درشتی ستبری درشتی زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شزیب
تصویر شزیب
شاخ پژمریده، کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتشزنه
تصویر آتشزنه
کبریت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوشزد
تصویر گوشزد
تذکر
فرهنگ واژه فارسی سره