ابن حدیر تغلبی. یکی از پهلوانان نامی و از یاران حضرت علی (ع) بود و در صفین شرکت داشت. پس از شهادت حضرت حسین در قیام مختار ثقفی بدو پیوست و با ابراهیم بن اشتر به جنگ ابن زیاد به موصل رفت و پس از کشتن مصرع بن زیاد کشته شد (سال 67 هجری قمری). ابن شداد حضرمی. از رؤسا و شجاعان عرب و از یاران حضرت علی بود، بعدها در کوفه مسکن گزید و به اتفاق حجر بن عدی بر معاویه قیام کرد و معاویه او را به سال 51 هجری قمری در مرج عذراء کشت. ابن اعور بصری همدانی. وی در خروج مسلم به کوفه به همراهی ابن زیاد از بصره به کوفه آمد. (از حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 211) نام جد مسدد بن مسرهد، ابن مالک بن عمر پدر بطنی است. (منتهی الارب)
ابن حدیر تغلبی. یکی از پهلوانان نامی و از یاران حضرت علی (ع) بود و در صفین شرکت داشت. پس از شهادت حضرت حسین در قیام مختار ثقفی بدو پیوست و با ابراهیم بن اشتر به جنگ ابن زیاد به موصل رفت و پس از کشتن مصرع بن زیاد کشته شد (سال 67 هجری قمری). ابن شداد حضرمی. از رؤسا و شجاعان عرب و از یاران حضرت علی بود، بعدها در کوفه مسکن گزید و به اتفاق حجر بن عدی بر معاویه قیام کرد و معاویه او را به سال 51 هجری قمری در مرج عذراء کشت. ابن اعور بصری همدانی. وی در خروج مسلم به کوفه به همراهی ابن زیاد از بصره به کوفه آمد. (از حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 211) نام جد مسدد بن مسرهد، ابن مالک بن عمر پدر بطنی است. (منتهی الارب)
انباز. ج، اشراک، شرکاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشارک و همدست و هنباز. (ناظم الاطباء). انباز. (ترجمه علامۀ جرجانی ص 61) (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) (دهار) (مهذب الاسماء). همباز. (زمخشری). ضیع. شقیص. سهیم. انباز. هنباز. خلیط. سمیر. (یادداشت مؤلف) : قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی ﷲ رب العالمین لاشریک له و بذلک امرت و انا اول المسلمین. (قرآن 162/6 و 163). ترجمه: بگو به درستی که نماز من و فرمان برداری من و زندگانی من و مردن من مر خدا راست که پروردگار جهانیان است. نیست شریکی مر او را و به این مأمور شدم و منم نخستین گردن نهندگان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 318). و قل الحمد ﷲ الذی لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیراً. (قرآن 111/17). ترجمه: و بگو سپاس مر خدا را آنکه نگرفت فرزندی را و نمی باشد مر او را شریکی درپادشاهی و نمی باشد مر او را دوستداری از مذلت، و بزرگ شمار او را بزرگ شمردنی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 6ص 354). الذی له ملک السموات و الارض و لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و خلق کل شی ٔ فقدره تقدیراً. (قرآن 2/25). ترجمه: آنکه مر او راست پادشاهی آسمانها و زمین و نگرفت فرزندی را و نبوده مر او را شریکی در پادشاهی و آفرید هر چیزی را پس اندازه کرد آن را اندازه کردنی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 7 ص 279). متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت. (گلستان سعدی). - امثال: شریک اگر خوب بود خدا هم می گرفت. (امثال و حکم دهخدا). شریک دزد و رفیق قافله. ، حصه دار در داد و ستد و تجارت، رفیق و یار و همدم و خواجه تاش. (ناظم الاطباء). یار. (یادداشت مؤلف) ، هم مکتب و ژین. (ناظم الاطباء) : تا شریکان ترا بیش نبیند در راه از جهان بی تو فروبسته نظر باد پدر. خاقانی. ، ازهری گوید از برخی از عربها شنیدم که به آنکه با دختر یا خواهر کسی ازدواج کرده شریک گویند و آن همان است که (ختن) نامند و آن زن شریکه نامیده می شود. (از اقرب الموارد) ، بت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، (اصطلاح رمل) در عرف اهل رمل عبارت است از شکل مضروب فیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به مضروب فیه شود
انباز. ج، اَشراک، شُرَکاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشارک و همدست و هنباز. (ناظم الاطباء). انباز. (ترجمه علامۀ جرجانی ص 61) (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) (دهار) (مهذب الاسماء). همباز. (زمخشری). ضیع. شقیص. سهیم. انباز. هنباز. خلیط. سمیر. (یادداشت مؤلف) : قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی ﷲ رب العالمین لاشریک له و بذلک امرت و انا اول المسلمین. (قرآن 162/6 و 163). ترجمه: بگو به درستی که نماز من و فرمان برداری من و زندگانی من و مردن من مر خدا راست که پروردگار جهانیان است. نیست شریکی مر او را و به این مأمور شدم و منم نخستین گردن نهندگان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 318). و قل الحمد ﷲ الذی لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیراً. (قرآن 111/17). ترجمه: و بگو سپاس مر خدا را آنکه نگرفت فرزندی را و نمی باشد مر او را شریکی درپادشاهی و نمی باشد مر او را دوستداری از مذلت، و بزرگ شمار او را بزرگ شمردنی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 6ص 354). الذی له ملک السموات و الارض و لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و خلق کل شی ٔ فقدره تقدیراً. (قرآن 2/25). ترجمه: آنکه مر او راست پادشاهی آسمانها و زمین و نگرفت فرزندی را و نبوده مر او را شریکی در پادشاهی و آفرید هر چیزی را پس اندازه کرد آن را اندازه کردنی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 7 ص 279). متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت. (گلستان سعدی). - امثال: شریک اگر خوب بود خدا هم می گرفت. (امثال و حکم دهخدا). شریک دزد و رفیق قافله. ، حصه دار در داد و ستد و تجارت، رفیق و یار و همدم و خواجه تاش. (ناظم الاطباء). یار. (یادداشت مؤلف) ، هم مکتب و ژین. (ناظم الاطباء) : تا شریکان ترا بیش نبیند در راه از جهان بی تو فروبسته نظر باد پدر. خاقانی. ، ازهری گوید از برخی از عربها شنیدم که به آنکه با دختر یا خواهر کسی ازدواج کرده شریک گویند و آن همان است که (ختن) نامند و آن زن شریکه نامیده می شود. (از اقرب الموارد) ، بت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، (اصطلاح رمل) در عرف اهل رمل عبارت است از شکل مضروب فیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به مضروب فیه شود
چارپایی چینی که دارای بدنی زرد و دهان سیاه می باشد، (ناظم الاطباء)، قسمی از پوشاک اسب که به رنگ این حیوان باشد، (ناظم الاطباء)، در اصطلاح اصطبل (در یراق اسب)، کفل پوش اسب، (یادداشت مؤلف) : دامن ابریسکی ّ شیرکی هست چون این لاجوردی دایره، نظام قاری
چارپایی چینی که دارای بدنی زرد و دهان سیاه می باشد، (ناظم الاطباء)، قسمی از پوشاک اسب که به رنگ این حیوان باشد، (ناظم الاطباء)، در اصطلاح اصطبل (در یراق اسب)، کفل پوش اسب، (یادداشت مؤلف) : دامن ابریسکی ّ شیرکی هست چون این لاجوردی دایره، نظام قاری
ابوالعباس احمد بن عبدالمؤمن. متوفای 619 هجری قمری او راست: شرح ایضاح ابوعلی. (یادداشت مؤلف). رجوع به احمد... و اعلام المنجد شود احمد از مردم بلنیه بود سپس به مشرق رفت. او راست: شرح مقامات حریری. (از اعلام المنجد)
ابوالعباس احمد بن عبدالمؤمن. متوفای 619 هجری قمری او راست: شرح ایضاح ابوعلی. (یادداشت مؤلف). رجوع به احمد... و اعلام المنجد شود احمد از مردم بلنیه بود سپس به مشرق رفت. او راست: شرح مقامات حریری. (از اعلام المنجد)
ابومحمد حسن شریعی. از صحابۀ امام دهم و یازدهم بود و او اول کسی است که بعد از امام یازدهم به ادعای بابیت برخاسته و به الحاد و کفر منسوب شده و توقیعی در لعن او صادر شده است. پیروان او را شریعیه می گویند. (از خاندان نوبختی ص 235). رجوع به شریعیه شود
ابومحمد حسن شریعی. از صحابۀ امام دهم و یازدهم بود و او اول کسی است که بعد از امام یازدهم به ادعای بابیت برخاسته و به الحاد و کفر منسوب شده و توقیعی در لعن او صادر شده است. پیروان او را شریعیه می گویند. (از خاندان نوبختی ص 235). رجوع به شریعیه شود
دهی از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 45هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان، کنار راه مسجدسلیمان به لالی واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 70 تن سکنه دارد. آبش از چشمه محصولش غلات، شغل اهالی زراعت، گله داری و کارگری شرکت نفت وراهش شوسه است. ساکنین این آبادی از طایفۀ هفت لنگ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 45هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان، کنار راه مسجدسلیمان به لالی واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 70 تن سکنه دارد. آبش از چشمه محصولش غلات، شغل اهالی زراعت، گله داری و کارگری شرکت نفت وراهش شوسه است. ساکنین این آبادی از طایفۀ هفت لنگ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
منسوب به چریک. مردم چریک. ج، چریکیان: دیگر باید که جماعت چریکیان با املاک و زمین ملاک وارباب و اوقاف تعلق نسازند. (تاریخ غازانی ص 306). و این چریکیان زراعت آنجا به اسیران و غلامان خود کرده باشند. (تاریخ غازانی ص 306). رجوع به چریک شود
منسوب به چریک. مردم چریک. ج، چریکیان: دیگر باید که جماعت چریکیان با املاک و زمین ملاک وارباب و اوقاف تعلق نسازند. (تاریخ غازانی ص 306). و این چریکیان زراعت آنجا به اسیران و غلامان خود کرده باشند. (تاریخ غازانی ص 306). رجوع به چریک شود
دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو. محصول آنجا غلات. آب آن از چشمه تأمین می شود. صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو. محصول آنجا غلات. آب آن از چشمه تأمین می شود. صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مشهدی، امیر شریفی. از سادات مشهد و از نسل سیدشریف جرجانی و از گویندگان و موسیقی دانان قرن دهم هجری قمری بود. قطعۀ زیر از اوست: بس که سیل غمت از دیده دمادم گذرد روز هجر تو مرا چون شب ماتم گذرد لاله روید ز زمینی که از آنجا گذرم بس که خون دلم از دیدۀ پرنم گذرد. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود
مشهدی، امیر شریفی. از سادات مشهد و از نسل سیدشریف جرجانی و از گویندگان و موسیقی دانان قرن دهم هجری قمری بود. قطعۀ زیر از اوست: بس که سیل غمت از دیده دمادم گذرد روز هجر تو مرا چون شب ماتم گذرد لاله روید ز زمینی که از آنجا گذرم بس که خون دلم از دیدۀ پرنم گذرد. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود
سهیم، همدست، مشارک همباز همباغ هنباگ همکار همال هماس هنباز گفته اندکه دیگ باهنبازان بسیاربه جوش نیاید (تاریخ بیهغی) رسن، داماد انباز مشارکت همدست، جمع شرکا (ء) یا شریک جرم. کسی است که قسمتی از اعمال اصلی جرم را انجام داده است. یا شریک مال. کسی است که با دیگری در کل ثروت یا سرمایه تجارت شریک است
سهیم، همدست، مشارک همباز همباغ هنباگ همکار همال هماس هنباز گفته اندکه دیگ باهنبازان بسیاربه جوش نیاید (تاریخ بیهغی) رسن، داماد انباز مشارکت همدست، جمع شرکا (ء) یا شریک جرم. کسی است که قسمتی از اعمال اصلی جرم را انجام داده است. یا شریک مال. کسی است که با دیگری در کل ثروت یا سرمایه تجارت شریک است