جدول جو
جدول جو

معنی شریصه - جستجوی لغت در جدول جو

شریصه
(شَ صَ)
رخسار. ج، شرائص. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شریصه
رخسار
تصویری از شریصه
تصویر شریصه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شریفه
تصویر شریفه
(دخترانه)
مؤنث شریف، ارزشمند، عالی، سید، ارجمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شریطه
تصویر شریطه
شرط، پیمان، در علوم ادبی عبارتی که شاعر همراه دعا یا نفرین در پایان قصیده می آورد، پایان کار
فرهنگ فارسی عمید
جایی از رودخانه که از آن وارد آب می شوند یا در آنجا آب برمی دارند، جای آب خوردن، جای آب برداشتن از رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شریره
تصویر شریره
شریر، بدکار، صاحب شرّ، شرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شریفه
تصویر شریفه
مؤنث واژۀ شریف، صاحب شرف، دارای شرف، شرافتمند، بزرگوار، بلندقدر، برای مثال از هیئت شریفۀ نسوان دی که باد / بر هیئت آفرین و بر این هیئت آفرین (ایرج میرزا - ۱۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
یکی شیص. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شیصه و شیصاء و شیش و صیص به یک معنی است. (از المعرب جوالیقی ذیل ص 217). رجوع به مترادفات کلمه شود، درد دندان یا درد شکم. (منتهی الارب) ، نوعی از ماهی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شیص شود
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ رَ)
دختر حارث که صحابه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَخْخی)
بریدن شریاف کشت را. (منتهی الارب) (آنندراج). بریدن شریاف و برگهای کشت گیاه را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). افزودن برگ های کشت ببریدن. (المصادر زوزنی). رجوع به شریاف شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ / عِ)
شریعه. شریعت. رجوع به شریعت شود. جای برداشتن آب از رودخانه. (ناظم الاطباء) ، مشرع. مشرعه. شرعه. مشرب. منهل. ورد. مورد. آبخور. آبشخور: شریعۀ فرات. ج، شرائع. (یادداشت مؤلف). آنجای از رودخانه که حیوانات را درآنجا آب دهند. (ناظم الاطباء). رجوع به شریعه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
راه پیداکردۀ خدای تعالی بر بندگان در بندگی خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برخی گفته اند: راه کیش وآیین است و به این معنی توان گفت شرع و شریعت دو لفظ مترادف باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از اقرب الموارد). راه دین. (از تعریفات جرجانی) (دهار). راه مسلمانی. (دهار). احکامی که خداوند برای بندگان قانون قرار داده. سنت. آیین پیغمبران. دین. (یادداشت مؤلف) ، فرمان بردن در التزام و اجرای بندگی. (از تعریفات جرجانی) ، راه روشن و راست، آستانه، جای آب درآمدن. ج، شرائع. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شریعت و شریعه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ)
پارۀ گوشت. (منتهی الارب). پارۀ گوشت بدرازابریده. (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). شریح. شرحه. (یادداشت مؤلف). پاره ای از گوشت، مانند شرحه. (از اقرب الموارد). رجوع به شریح شود، کمان که از دو چوب مختلف کرده باشند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شَ ری رَ)
شریره. سوزن کلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یکی شریر، یک درخت دریایی. (از اقرب الموارد) ، تأنیث شریر، به معنی بد و بدکار: ارواح شریره. (یادداشت مؤلف). بدکار. (از اقرب الموارد). رجوع به شریر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
مؤنث شریف. (ناظم الاطباء). وجیهه. (یادداشت مؤلف). مؤنث شریف. ج، شرائف، شریفات. (اقرب الموارد). رجوع به شریف شود
شریفه. هرچیز که دارای شرافت باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به شریف و شریفه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ)
باردانی که از چوب خرما و جز آن سازند جهت بار خربزه و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمانی که از چوب شریج سازند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کمانی که از نی سازند. (غیاث اللغات) ، کابک کبوتران که از نی ساخته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آشیانۀ کبوتران که از نی سازند. (از اقرب الموارد) ، پاره ای از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قطعه ای از پی که پر تیر را بدان محکم بندند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جلد کتاب. ج، شرائج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
گوسپندانی که آب خورده بازگردند و در پی یکدیگر روند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ صَ)
فراهم آمدنگاه آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَرْ یَ)
واحد شری، یعنی یک درخت حنظل. (از اقرب الموارد). مفرد شری. (منتهی الارب). رجوع به شری شود، یک خرمابن ازدانه رسته. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
نام دختر محمد بنی فضل که از راویان حدیث است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در اصطلاح علم حدیث، روات افرادی هستند که احادیث را از منابع مختلف دریافت کرده و آن ها را به دیگران منتقل می کنند. روات می توانند صحابه، تابعین و افرادی از نسل های بعدی باشند که بر اساس تجربه، یادگیری و امانت داری خود، احادیث را نقل می کنند. این افراد به عنوان پل ارتباطی میان نسل های مختلف مسلمانان در انتقال معارف دینی نقش دارند.
لغت نامه دهخدا
(شَ صَ)
مؤنث شخیص. زن تناور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
مؤنث شریک. ج، شرائک. (ناظم الاطباء). زن انباز. (منتهی الارب). رجوع به شریک شود
لغت نامه دهخدا
(فَ صَ)
گوشت پارۀ شانۀ ستور که لرزان باشد و عام است. (از منتهی الارب). گوشت پارۀ میان پهلو و شانه که پیوسته لرزان باشد. (از اقرب الموارد) ، رگ گردن که بر گلو باشد. ج، فریص، فرائص، دبر. (منتهی الارب) ، نوبه. (اقرب الموارد). ج، فرائص، فریص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
تأنیث حریص، ابری که باران آن زمین را بخراشد از سختی. آن باران که پوست از روی زمین بردارد از سختی. (مهذب الاسماء). ج، حرائص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هریصه
تصویر هریصه
آبگیر تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریصه
تصویر فریصه
رگ گردن، ماهیچه سینه، گوشت پاره دوش، دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریحه
تصویر شریحه
قطعه گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریطه
تصویر شریطه
شرط و پیمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریعه
تصویر شریعه
آئین پیغمبران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریه
تصویر شریه
مونث شری برای اسپ و سرشت، مادوک زنی که همواره دختر زاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریفه
تصویر شریفه
مونث شریف سایه دست مونث شریف، جمع شرائف شریفات: مراسله شریفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریحه
تصویر شریحه
((شَ حَ یا حِ))
قطعه گوشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شریطه
تصویر شریطه
((شَ طَ یا طِ))
شرط و پیمان، جمع شرایط (شرائط)، دعا یا نفرینی که شاعر در اواخر قصیده به صورت «تا فلان باشد فلان باد» می آورد، تأبید
فرهنگ فارسی معین
طناب کوتاه و باریک
فرهنگ گویش مازندرانی