- شریصه
- رخسار
معنی شریصه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث شریف سایه دست مونث شریف، جمع شرائف شریفات: مراسله شریفه
آئین پیغمبران
شرط و پیمان
قطعه گوشت
شریر، بدکار، صاحب شرّ، شرور
مؤنث واژۀ شریف، صاحب شرف، دارای شرف، شرافتمند، بزرگوار، بلندقدر، برای مثال از هیئت شریفۀ نسوان دی که باد / بر هیئت آفرین و بر این هیئت آفرین (ایرج میرزا - ۱۹۸)
رگ گردن، ماهیچه سینه، گوشت پاره دوش، دلیر
آبگیر تالاب
((شَ طَ یا طِ))
فرهنگ فارسی معین
شرط و پیمان، جمع شرایط (شرائط)، دعا یا نفرینی که شاعر در اواخر قصیده به صورت «تا فلان باشد فلان باد» می آورد، تأبید
جایی از رودخانه که از آن وارد آب می شوند یا در آنجا آب برمی دارند، جای آب خوردن، جای آب برداشتن از رود
شرط، پیمان، در علوم ادبی عبارتی که شاعر همراه دعا یا نفرین در پایان قصیده می آورد، پایان کار
مونث شری برای اسپ و سرشت، مادوک زنی که همواره دختر زاید