مخفف شراپ است. در تداول عامه آواز زدن. (فرهنگ نظام). زدن. (یادداشت مؤلف). حکایت آواز زدن با کف دست لمس کرده بصورت یا زدن با ترکه ای تر به بدن. حکایت آواز زدن با کف دست لمس کرده یا ترکه به صورت یا بدن کسی: صدای شرپ شرپ شنیدم دیدم فلان دارد فلان را میزند. رجوع به شراپ شود. - شرپ و شرپ، تکرار حکایت آواز زدن با کف دست لمس کرده یا چوب تر بر اندام یا رخسار کسی
مخفف شراپ است. در تداول عامه آواز زدن. (فرهنگ نظام). زدن. (یادداشت مؤلف). حکایت آواز زدن با کف دست لمس کرده بصورت یا زدن با ترکه ای تر به بدن. حکایت آواز زدن با کف دست لمس کرده یا ترکه به صورت یا بدن کسی: صدای شرپ شرپ شنیدم دیدم فلان دارد فلان را میزند. رجوع به شراپ شود. - شرپ و شرپ، تکرار حکایت آواز زدن با کف دست لمس کرده یا چوب تر بر اندام یا رخسار کسی
صوت برخورد جسمی با آب. منسوب به شرپ، که حکایت آواز زدن دست یا برخوردن دست به چیزی. برای نشان دادن صدا یا شدت افتادن چیزی (مثلاً در درون آب) بر زبان آید. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
صوت برخورد جسمی با آب. منسوب به شرپ، که حکایت آواز زدن دست یا برخوردن دست به چیزی. برای نشان دادن صدا یا شدت افتادن چیزی (مثلاً در درون آب) بر زبان آید. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
شربین. بمعنی قطران و آن چیزی است بغایت سیاه و هر چیز سیاه را به او نسبت کنند. (برهان). قطران. منداب. چیزی چون نفت سیاه که به شتر مالند. قطران، هرچیز بسیارسیاه. (ناظم الاطباء)
شربین. بمعنی قطران و آن چیزی است بغایت سیاه و هر چیز سیاه را به او نسبت کنند. (برهان). قطران. منداب. چیزی چون نفت سیاه که به شتر مالند. قطران، هرچیز بسیارسیاه. (ناظم الاطباء)
ریا، کفر، کافر شدن، برای خدا شریک دانستن دام تله بالان هنبازی، خداچندی، بهره قول به انبازی برای خدا قایل شدن شریک برای خدا اعتقاد به تعدد خدایان بت پرستی کفر مقابل توحید. یا شرک اصغر. شرک خفی. یا شرک جلی. قایل شدن شریک برای خدا مقال خفی. ریا شرک اصغر مقابل شرک جلی
ریا، کفر، کافر شدن، برای خدا شریک دانستن دام تله بالان هنبازی، خداچندی، بهره قول به انبازی برای خدا قایل شدن شریک برای خدا اعتقاد به تعدد خدایان بت پرستی کفر مقابل توحید. یا شرک اصغر. شرک خفی. یا شرک جلی. قایل شدن شریک برای خدا مقال خفی. ریا شرک اصغر مقابل شرک جلی
کادمند سوداگر، برگزیده اسپ کوه، راه، سوی، بشتر سر دلم جوششی است باخارش که پوست را سیاه کنددرفرهنگ عربی فارسی لاروس واژه کهیرآمده کهیریاکییرجوششی است با خارش که پوست را سرخ کند
کادمند سوداگر، برگزیده اسپ کوه، راه، سوی، بشتر سر دلم جوششی است باخارش که پوست را سیاه کنددرفرهنگ عربی فارسی لاروس واژه کهیرآمده کهیریاکییرجوششی است با خارش که پوست را سرخ کند
آشامیدن نوشیدن آشامندگان می می آشامان، بهره آب، آبشخور پارچه ای از کتان بسیار نازک و گران بها که در قدیم از آن پیراهن و دستار می کردند و کشور مصر به ساختن آن مشهور بود. آشامیدن نوشیدن، حلاوت طاعت و لذت کرامت و راحت انس
آشامیدن نوشیدن آشامندگان می می آشامان، بهره آب، آبشخور پارچه ای از کتان بسیار نازک و گران بها که در قدیم از آن پیراهن و دستار می کردند و کشور مصر به ساختن آن مشهور بود. آشامیدن نوشیدن، حلاوت طاعت و لذت کرامت و راحت انس